زنگ


فصل مدرسه که مي‌شد سر ظهر زنگ خانه‌اش را مي‌زديم و فرار مي‌کرديم.

گمان مي‌کرديم که نمي‌فهمد مائيم.

وقتي که مرد، شنيديم که سال‌هاست ناشنواست.