تفاسير‌ هايدگر از شعر به طور جدي با واكنش‌هاي متفاوتي مواجه شده است.
اين مطلب به ويژه د ر مورد اثر او درباره تراكل با عنوان زبان در شعر صادق است. اين اثر توسط عده‌اي به دليل ارائه بينش‌هاي ژرف درباره اين شاعر اتريشي مورد ستايش قرار گرفته است، در حالي كه كساني ديگر اين نوشته ‌هايدگر را به دليل اين كه وي پاره‌هايي از متن را جدا كرده و آن را در خدمت انديشه خود قرار داده ناچيز مي‌شمارند.

قضاوت درباره چنين ارزيابي‌هاي متناقضي به دليل ويژگي هرمسي شعر تراكل به طور مضاعفي مشكل شده است. به دليل دور بودن رويكرد هرمنوتيك‌ هايدگر ، فرد ممكن است كاملا سرگردان شود كه آيا آن چه به عنوان يك ديالوگ متفكرانه ميان فيلسوف و شاعر عرضه شده است، مونولوگي نيست كه‌ هايدگر با توجه به آن چه كه خود مي‌خواهد، از شعر تراكل بيرون كشيده است؟ به طور كلي به نظر ‌هايدگر معاني متعددي كه از يك شعر ارائه مي‌شود، مي‌تواند به يك معنا تقليل داده شود.

به زعم وي اين معاني متعدد به واسط معنايي عميق تر كه ناگفته مي‌ماند، به وحدت مي‌رسند. چنين معني يگانه‌اي معياري براي اعتلاي يك شعر به دست مي‌دهد: هر شاعر بزرگي شعر خود را از يك شعر واحد خلق مي‌كند. همين بينش يا پيش داوري است كه‌هادي بحث‌ هايدگر است و از آن يك بحث و بررسي به معناي‌ هايدگري آن مي‌سازد كه مي‌توان گفت تلاشي است براي بررسي ساحتي (ort) كه گفته شاعرانه گئورگ تراكل را با شعر او و ساحت شعر او به مقام جمع مي‌آورد.

اگر در اين زمينه نظر ‌هايدگر را بپذيريم چنين تفسيري پيش‌فرض‌هايي درباره شعر يگانه يك شاعر در نظر مي‌گيرد؛ پيش‌فرض‌هايي از اين دست كه: مفسر به چه نحو وارد اين دور مي‌شود؟ آيا او به واسطه اين پيش‌فرض‌هاي دلبخواهي و شايد نادرست باعث سركوب آن چه كه خود شعر مي‌خواهد بگويد نمي‌شود و به تفسيري خاص رهنمون نمي‌شود؟ آيا تاكيد ‌هايدگر بر عمل متقابل ميان تفسير و بررسي ساحت شعر يگانه يك شاعر و تفسير اشعار خاص چيزي بيشتر از آن چه كه امروز با بياني راز‌آلود به دور هرمنوتيكي مشهود است، مي‌باشد؟

اما چه چيزي‌ هايدگر را به اين فرض سوق داد كه براي تفسير يك شعر خاص بايد به وراي آن، يعني به ساحت شعر يگانه شاعر نظر كنيم؟ هرگونه تلاشي براي اثبات اين مطلب به خاطر تاكيد ‌هايدگر بر ناگفته ماندن شعر يگانه شاعر بي‌نتيجه مي‌ماند. آموزه بحث و بررسي ‌هايدگر مدعي است كه امر ناگفته به آن چه سرانجام گفته نتواند شد و هنوز معناي مستور اثر شاعر است، اشاره مي‌كند. ا.د.هيرش با نقد هرمنوتيك نوين ‌هايدگر و گادامر تاكيد مي‌كند كه متون ادبي حاوي معاني محدودي هستند كه مي‌توان آن‌ها را فهميد و بيان كرد.

اگر معاني محدود نباشند، تفسير معياري نخواهد داشت و خود نقد تبديل به نوعي شعر خواهد شد. اين مسئله منكر اين نيست كه درك آغازين ما از چيستي يك كل يا ژانري كه به آن تعلق دارد عبث و غيرمنطقي است ، بلكه درك آغازين ما مي‌تواند و بايد شبيه فرضيه‌اي علمي مطرح شود تا مورد آزمون قرار گيرد. در مقابل اولا‌ هايدگر نه تنها مي‌پذيرد كه رويكردش پرسش‌پذير است، بلكه بر آن تأكيد نيز مي‌كند. فهم خود محتاج تفسير و ملاحظه انتقادي است.

هايدگر در كتاب وجود و زمان، وجود‌شناسي سنتي و تأكيد آن بر زمان حاضر را نقد مي‌كند و در عوض بر اهميت آينده پا مي‌فشارد. در اين ديدگاه آدمي ذاتا در راه است، به پيش مي‌نگرد و همواره درگير در‌اندازي اين طرح يا آن طرح است.بنابراين من معناي چيزي را وقتي مي‌فهمم كه كاربردهاي متفاوتي را كه آن چيز مي‌تواند داشته باشد، بدانم و بتوانم آن را در متن آن‌چه كه ‌هايدگر آن را تماميت چنين روابطي مي‌نامد، قرار دهم.

هر تفسيري از چيستي چيزي بر انتظاري كه از يك متن مي‌رود استوار است كه معمولا اين متن به طور تنگاتنگي با شيوه زندگي ما گره خورده است، به طوري كه ناگفته باقي‌مانده و وارد حوزه آگاهي ما نمي‌شود. ‌

هايدگر در كتاب زبان در شعر به خوانندگانش تذكر مي‌دهد حداكثر كاري كه بحث او از شعر تراكل مي‌تواند انجام دهد، اين است كه گوش سپردن ما به شاعر را دچار ترديد سازد؛ يعني اين امكان را بدهد كه پيش‌فرض‌هايي را كه نسبت به اين شعر داريم، رها كنيم.

بنابراين گوش سپردن ما ممكن است متفكرانه‌تر شود، اما اگر تفسير مي‌خواهد خصيصه ترديد‌پذيري خود را حفظ كند، مي‌بايد نسبت به آن‌چه كه تفسير مي‌شود، حدت به خرج دهد و همچنين در مقابل دعاوي تفسير هر روزه قرار گيرد و وضوح عافيت‌طلبانه ايشان را زير سئوال برد.

از آن‌جا كه گرايش به پنهان ساختن امور از فهم هر روزه جدايي‌ناپذير است، تفسيري كه مي‌خواهد حجاب ناشي از چنين فهمي را در‌نوردد بايد با عملي توام با حدت و خشونت نسبت به آن چه كه معمولا مسلم گرفته مي‌شود، اقدام كند. اگر مفسر بايد تنش ميان امر گفته شده و امر ناگفته را حفظ كند، اين ضرورت در مورد شاعر به مراتب حقيقي‌تر است.

تاكيد ‌هايدگر بر اين كه براي فهم آن‌چه كه واقعا در شعر گفته شده بايد به وراي فهم متعارف گام بگذاريم و در نتيجه به امر ناگفته گوش بسپاريم، از اين ديدگاه او ناشي مي‌شود كه شعر گفتماني اصيل است.

هايدگر ساحت شعر تراكل را گسستگي مي‌نامد. تمام اشعار گئورگ تراكل درباره غريبه‌اي سرگردان است. از او به عنوان كسي كه از ديگران گسسته است نام مي‌برند. گفته‌هاي شاعرانه او با نواي واحدي همساز است.

از آن جا كه اشعار اين شاعر در نواي كسي كه گسسته است جمع آمده است، ساحت شعر او را گسستگي مي‌ناميم. شخص گسسته و منزوي چه كسي است؟ اين گسستگي كه تراكل و‌ هايدگر از آن سخن مي‌گويند، چيست؟ نخستين پاسخ به اين پرسش‌ها در پاره‌هايي از شعر تراكل داده شده است.

‌هايدگر با تفسير اين اشعار شخص گسسته را همچون كسي مي‌داند كه از اجتماع بريده است. اين شخص ديگر با ما نيست، بلكه همچون غريبه‌اي تنها و گسسته قيام كرده است. ‌هايدگر اين شخص را كسي مي‌داند كه هر آن چه كه تاكنون بوده است را پشت سر گذاشته و دور انداخته است، تا آن جا كه ذاتش را از دست مي‌دهد.

شخص گسسته و منزوي به سكوتي گوش فرا مي‌دهد كه وي را از وراي عالم هر روزه به بازگشت به خودش فرا مي‌خواند. وي با پيروي از نداي سكوت تماس خود را با معاني متعارف و پذيرفته شده از دست مي‌دهد. در مقايسه با اين معاني متعارف، آن چه كه او مي‌انديشد بي‌معناست، بنابراين وي ديوانه ناميده مي‌شود.

ديوانه مي‌انديشد و حتي با قدرتي كه در آن شريكي ندارد، مي‌انديشد، اما او از معنايي كه ديگران در‌مي‌يابند، بي‌بهره باقي مي‌ماند. غريبه به كجا مي‌رود؟ گفته مي‌شود كه رفتن او يعني فاني شدن؛ رفتني منجر به مرگ، اما فاني شدن در اين جا به معني از هم پاشيدن يا تخريب نيست. او با گم كردن خويش، در شفق ناپديد مي‌شود، اما نه در تخريب و خزان حاصل از ماه نوامبر. او تا شفق روحاني آسمان سُر مي‌خورد؛ تا غروب .

در سراسر اين متن بسياري از كلماتي كه ‌هايدگر به كار مي‌برد از تراكل عاريت گرفته شده است، اين در حالي است كه شيوه‌اي كه كلمات را به كار مي‌برد حتي خود كلمات ما را به آثار آغازين‌ هايدگر سوق مي‌دهد. زبان ‌هايدگر در حالي كه به نظر مي‌رسد باعث امتزاج نادرست و نامشروع زبان شعر و فلسفه باشد، تنش ميان آن‌ها را حفظ مي‌كند. اين تنش مانع مي‌شود كه خواننده به آن چه كه وي بيان داشته، راضي باشد و به آن قناعت كند. خواننده مجبور مي‌شود كه با آن در كشمكش باشد و تنها مادامي كه اين كشمكش وجود داشته باشد، خواندن نيز تفكري اصيل خواهد بود.

گفته شد كه غريبه سرگردان ناپديد مي‌شود، اما نه در تخريب و خزان حاصل از ماه نوامبر. نوامبر زماني است كه هر آن چه به وسيله فصول گذشته به وجود آمده است از بين مي‌رود؛ زماني است كه سال به پايان خود نزديك مي‌شود، اما غريبه به خاطر آمادگي‌اش براي گذر از عالم به نظر مي‌رسد از تخريب مي‌گريزد.

وي با عبور از آن به سوي غروب روانه مي‌شود. غروب يادآور نوامبر است، اما بيان‌كننده چيزي شريف‌تر است و با قدرت بيشتري انديشه تكرار و تجديد را عرضه مي‌دارد. شب كه به دنبال غروب مي‌آيد نه تنها پايان روز است، بلكه زمان آرامشي است كه در تمهيد آغازي نو است.‌

هايدگر به تبعيت از تراكل از شب روحاني سخن مي‌گويد. روحاني به روح مربوط است و روح به شعله. شعله چيزي است كه در بيرون خود تقرر وجودي دارد، تاريكي را مي‌گشايد و روشن مي‌سازد، اما همچنان مي‌تواند به شعله‌وري خويش ادامه دهد و هر چيزي را در خود ببلعد و تنها خاكستري بر جاي گذارد .

در اين جا مي‌بينيم كه اين زبان، هم زبان وجود و زمان است و هم زبان تراكل. در وجود و زمان زمان‌مندي از خود بيرون بودن آغازين در و براي خود ناميده شده است. انسان به خاطر پيش از خود منتظر آينده بودن، قبل از خود گذشته را به ياد آوردن، وراي خود، خود را در جايگاه ديگران نهادن، ذاتا بيرون از خود و در فاصله‌اي از خود است.

بنابراين روح نامي است براي ذات بيرون خويش انسان. انسان به مثابه وجودي بيرون خويش، عالم را روشني مي‌بخشد و مي‌گذارد ديده شود. شعر، سفر شاعر را دور از اجتماع موجود به شب وصل مي‌كند. ساحت زبان شعر در جايي ميان وراجي و سكوت است.

زبان شعر احياي سكوت در دل وراجي است. شعر در اين احيا كردن، زبان مأنوس‌تري را پيش‌فرض مي‌گيرد. بنابراين جان شعر در تنش ميان آن چه گفته شده است و آن چه ناگفته مانده است، مقيم است. به تفسير ‌هايدگر شعر همچون ناقوس مراسم دعاي شامگاهي است كه سكوت غروب را مي‌شكند، ولي در شكستنش مي‌گذارد كه سكوت شنيده شود.

‌هايدگر در هولدرلين و ذات شعر را همچون ناميدن آغازين وجود و نامگذاري ذات همه موجودات تعريف مي‌كند؛ نه هر سخني بلكه نوع خاصي از آن كه ابتدا به ساكن هر آن چه را كه ما بعدا از آن‌ها در زبان روزمره بحث مي‌كنيم و با آن‌ها سروكار داريم، به ساحت فتوح مي‌آورد .از اين تعريف اين نتيجه حاصل مي‌آيد كه شعر هرگز زبان را به مثابه ماده خام فرادستي لحاظ نمي‌كند، بلكه اين شعر است كه اول بار زبان را ممكن مي‌سازد.