خسته ام کنون ز انتظارها
در میان ابراها و یاس ها


من همیشه مانده ام میان این دلم
در میان عقل و دیده ها و رازها

اینک ای توان ناتوان من
دست خود به شانه ام دراز کن

کن نوازشی نگاه سرد من
با دلم ترانه ای تو ساز کن

در تمام روزهای سرد من
آتشی که رنگ آن نگاه توست ...

بر سکوت آبی ام جوانه کرده ست
این سکوت من که مامن جفای توست !