تصويري زيبا از نيايش
زبان از بیان ارزشمندی دعا قاصر است به جاست که تصویری از نیایش را در سخن خداوندگار سخن مولانا جلال الدین محمد بلخی بجوئیم و بیابیم.
دید موسى یک شبانى را براه
کو همی گفت اى گزیننده اله
تو کجایى تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم کنم شانه سرت
جامه ات شویم شپشهایت کُشم
شیر پیشت آورم اى محتشم
دستکت بوسم بمالم پایکت
وقت خواب آید بروبم جایکت
اى فداى تو همه بزهاى من
اى بیادت هی هى و هی هاى من
این نمط(1) بیهوده می گفت آن شبان
گفت موسى با کى است این اى فلان
چوپان در پاسخ موسی گفت این تسبیحی است که من در ستایش خدای جهان به جای می آورم.موسی برآشفت وی را از این تسبیح گویی باز داشت و
گفت گندکفرتو جهانراگندهکردکفر تودیباىدینراژنده کرد
گرنبندى زین سخنت وحلق را
آتشى آیدبسوزدخلق را
موسی به مذمت چوپان بخت برگشته زبان باز کرد و او را از عذاب الهی بیم داد وگفت :
با که می گویى تواین با عم و خال
جسم و حاجت در صفات ذوالجلال
شیر او نوشد که در نشو و نماست
چارق او پوشد که او محتاج پاست
بى ادب گفتن سخن با خاص حق
دل بمیراند سیه دارد ورق
گر تو مردى را بخوانى فاطمه
گرچه یک جنس اند مرد و زن همه
قصد خون تو کند تا ممکنست
گرچه خوش خو و حلیم و ساکنست
فاطمه مدحست در حق زنان
مرد را گویى بود زخم سنان
موسی بر چوپان بیچاره بسیار بیم داد که جسم داشتن برای بندگان ستایش است نه بر خالق آنان که خداوند شایسته " لم یلد ولم یولد " است چوپان از اندرزهای موسی ملول شد و گفت
اى موسى دهان مدوختى
وزپشیمانى توجانم سوختى
جامه را بدریدو آهى کرد تفت
سرنهاداندربیابانى و رفت
حضرت حق بر موسی عتاب آورد وبا او درشتی کرد که چرا خاطر چوپان را خستی؟
وحى آمد سوى موسى از خدا
بنده ى ما را ز ما کردى جدا
تو براى وصل کردن آمدى
یا براى فصل کردن آمدى ؟
خداوند بر موسی وحی آورد که" منفورترین چیزها در نزد من جدایی است" واز شگفتی های آفرینش انسان آن است که برای هر فرد راهی وزبان گفتگویی خاص او بنهاده ام ، آنچه چوپان به زبان آورده است :
در حق او مدح و در حق تو ذم
در حق او شهد و در حق تو سم
ما برى از پاک و ناپاکى همه
از گرانجانى و چالاکى همه
من نکردم امر تا سودى کنم
بلک تا بر بندگان جودى کنم
من ستایش هر امتی را به زبان خاص خودشان پذیرا هستم چرا که :
من نگردم پاک از تسبیحشان
پاک هم ایشان شوند و درفشان
ما زبان را ننگریم و قال را
ما روان را بنگریم و حال را
ناظر قلبیم اگر خاشع بود
گرچه گفت لفظ ناخاضع رود
من در جستجوی سوز وگداز نهفته در نیایشم ونه در طلب جملات نغز وشیوه بیان زیبا . آنچه در نزد من ستودنی است عشق وشیدایی بنده واخلاص وی است چرا که دل جوهر و اصل است وزبان وبیان فرع وعرض .
آتشى از عشق در جان بر فروز
سر بسر فکر و عبارت را بسوز
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)