نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 117

موضوع: داستان های شاهنامه فردوسی به نثر روان

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #5
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3164
    Array

    پیش فرض كين خواهي هوشنگ

    سيامك فرزندي با فرهنگ به نام هوشنگ داشت كه يادگار پدر بود و كيومرث او را بسيار گرامي مي داشت. چون

    هنگام كين خواهي رسيد، كيومرث هوشنگ را پيش خود خواند و او را از آنچه گذشته بود و ستمي كه بر سيامك رفته

    بود، آگاه كرد و گفت: « من اكنون سپاهي گران فراهم مي كنم و به كين خواهي فرزندم سيامك، كمر مي بندم. اما

    بايد كه تو پيشرو سپاه باشي، چه تو جواني و من سالخورده ام. سالار سپاه تو باش.»


    آنگاه سپاهي گران فراهم كرد. همه دد و دام از شير و ببر و پلنگ و گرگ و همچنين مرغان و پريان، درين كين خواهي

    به سپاه وي پيوستند. اهريمن نيز با سپاه خود دررسيد. دو سپاه بهم درافتادند. دد و دام نيرو كردند و ديوان اهريمني

    را به ستوه آوردند. آنگاه هوشنگ دلير چون شير، چنگ انداخت و جهان را بر فرزند اهريمن تار كرد و تنش را به بند

    كشيد و سر از تنش جدا ساخت و پيكر او را خوار بر زمين انداخت.



    چون كين سيامك گرفته شد، روزگار كيومرث هم به سر آمد و پس از سي سال پادشاهي درگذشت.
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  2. 2 کاربر مقابل از tina عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/