یک هفته بعد
باید مدت ها قبل از این،این نامه را تمام میکردم ولی نشد.از نظر شما ایرادی ندارد که در نامه نویسی آدم خیلی منظمی نیستم نه بابا جون؟اما واقعا خیلی دوست دارم برایتان نامه بنویسم.با نوشتن نامه احساس والایی که همان داشتن خانواده است به آدم دست میدهد.دوست دارید یک چیزی برایتان بگویم؟شما تنها کسی نیستید که من برایش نامه مینویسم.دو نفر دیگر هم هستند.امسال زمستان نامه های بلند بالا و خوشگلی از آقای جروی دریافت کردم.(آقای جروی نشانی روی پاکت نامه را ماشین میکند تا جولیا دست خطش را نشناسد.)تا حالا همچین خبر تکان دهنده ای را شنیده بودید؟گاهی هم هرهفته نامه ای با خط خرچنگ قورباغه روی کاغذ کاهی از پرینستون برایم میرسد.نامه ها را خیلی فوری و رسمی جواب میدهم.خوب میبینید که من با دختر های دیگر دانشکده فرق زیادی ندارم.
بهتان گفته بودم که قبول کردند من هم عضو انجمن نمایشی سال آخری ها بشوم؟سازمان بسیار مهمی است از بین هزار دانشجو فقط هفتاد و پنج نفر را به عضویت قبول کرده اند.به نظر شما من به عنوان یک سوسیالیست وفادار باید عضو این انجمن بشوم؟فکر میکنید در حال حاضر چه چیزی در درس جامعه شناسی ذهن مرا به خودش مشغول کرده؟دارم(فکر ش را بکنید!)تحقیقی درباره ی"حمایت از کودکان تحت تکفل"می نویسم.استاد جامعه شناسی ما موضوع هایش را بر زد و آنها را تصادفی بین ما پخش کرد و این موضوع گیر من افتاد.(واقعا مضحک است نه؟)
زنگ شام را زدند.سر راه وقتی از جلوی صندوق پست رد میشوم این نامه را پست میکنم.
با یک دنیا محبت ج.
چهارم ژوئیه
بابای عزیز
خیلی سرم شلوغ است.ده روز دیگر جشن فارق التحصیلی است و امتحان ها هم از فردا شروع میشوند.یک عالم درس دارم کلی چیز برای سفر باید جمع و جور کنم و دنیای بیرون آنقدر زیباست که آدم از توی اتاق ماندن عذاب میکشد.
ولی مهم نیست تعطیلات نزدیک است.جولیا تابستان امسال به اروپا میرود.این دفعه ی چهارمش است.بابا بدون شک خوشی ها را به طور مساوی تقسیم نکرده اند.سالی طبق معمول به آدیرون داکز میرود.فکر میکنید من چکار میکنم؟میتوانید سه تا حدس بزنید.میروم لاک ویلو؟نه.با سالی به آدیرون داکز میروم؟نه.(سه سال پیش نا امید دم و دیگر هرگز سعی نمیکنم بروم آنجا)حدس دیگری نمیتوانید بزنید؟معلوم میشود تخیل قوی ای ندارید.خودم میگویم بابا به شرطی که قول بدهید و شلوغ نکنید.قبلا به منشی تان یادآوری کنم که من تصمیم خودم را گرفته ام.
من میخواهم تابستان امسال پیش خانم چارلز پاترسن در کنار دریا باشم و به دخترش که پاییز امسال میخواهد به دانشگاه برود درس بدهم.مرا خانواده ی مک براید به این خانم معرفی کردند . خانم بسیار نازنینی است.قرار است من به دخترهای کوچک شان هم انگیلسی و هم لاتین درس بدهم ولی هر روز کمی هم آزادم که به کارهای خودم برسم و ماهی 50 دلار هم به من میدهند.به نظرتان مبلغ بالایی نیست؟خانم پاترسن خودش این مبلغ را پیشنهاد کرد وگرنه من خجالت میکشیدم بگویم بیشتر از ماهی 25 دلار میخواهم.کار من اوب سپتامبر در مانگولیا(خانم پاترسن در مانگولیا زندگی میکند)تمام میشودو احتمالا سه هفته ی باقی مانده از تعطیلات را میروم لاک ویلو.دلم برلی خانم سمپل و همه ی حیوان های مهربان تنگ شده.
بابا جون به نظر شما برنامه ام چطور است؟می بینید کم کم دارم مستقل میشوم.البته شما مرا سرپا نگه داشته اید ولی فکر میکنم حالا دیگر تقریبا خودم هم میتوانم تنهایی راه بروم.
جشن فارع التحصیلی پرینستون و امتحان هایمان کاملا با هم همزمان شده که خبر تکان دهنده و ناجوری است.من و سالی میخواستیم هرجوری شده برای جشن فارغ التحصیلی به پرینستون برویم ولی دیگر واقعا غیرممکن است.
خداحافظ بابا امیدوارم تابستان به شما خوش بگذرد و خوب استراحت کنید و پاییز آماده به کار برای سالی جدید برگردید(این حرف را شما باید به من مینوشتید!)آخر من اصلا نمیدانم که شما تابستان چه کار میکنید و چه طور سر خودتان را گرم میکنید.من نمیتوانم محیط اطراف شما را پیش خودم مجسم کنم.شما گلف بازی میکنید؟شکار می روید یا اسب سواری میکنید یا فقط در آفتاب می نشینید و توی فکر میروید؟به هرحال هرکای که میکنید امیدوارم بهتان خوش بگذرد و جودی را هم فراموش نکیند.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)