نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 38

موضوع: رمان بابا لنگ دراز

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #16
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3164
    Array

    پیش فرض

    یازدهم آوریل
    بابا جون بسیار عزیزم
    میشود لطفا مرا به خاطر نامه ای که دیروز نوشتم عفو کنید؟بعد از اینکه آن را پست کردم پشمان شدم و سعی کردم آن را از پستخانه بگیرم ولی کارمند مزخرف پست آن را به من پس نداد.
    الان تصف شب است و من ساعت ها بیدار مانده ام و همه اش فکر میکنم که من واقعا چه آدم عوضی ای هستم.خیلی یواش در اتاق مطالعه را بسته ام تا جولیا و سالی را بیدار نشوند و روی رختخواب نشسته ام و با یک ورق کاغذ که از دفترچه ی تاریخم کنده ام و به شما نامه مینویسم.
    فقط میخواستم بگویم که معذرت میخواهم.حرف هایم راجع به چکی که فرستاده بودید خیلی بی ادبانه بود.میدانم که منظورتان محبت به من بود.شما بابا جون من آنقدر نازنین هستید که راجع به قضیه ی مسخره ای مثل کلاه ان همه به خودتان زحمت دادید.من باید چک را بسیار مودبانه تر پس می فرستادم.
    ولی در هر صورت باید پس می فرستادم.وضع من با دخترهای دیگر فرق میکند.آنها میتوانند خیلی طبیعی و راحت از مردم هدیه قبول کنند.آنها برادر،خواهر،پدرو عمو و عمه دارند ولی من با هیچکس رابطه ی خویشاوندی ندارم.من دلم میخواهد وانمود کنم که شما خویشاوند من هستید و با این فکر دلم را خوش کنم.ولی البته میدانم که نیستید.من واقعا تنها هستم و باید پشت به دیوار با دنیا مبارزه کنم.هروقت راجع به آن فکر میکنم نفسم بند می آید.بعدش این فکر را از سرم بیرون میکنم و به تظاهر ادامه میدهم.ولی بابا جون می بینید که من نمیتوانم بیشتر از آنچه باید پول قبول کنم.چون روزی میخواهم این پولها را پس بدهم و هرچقدر هم که نویسنده ی بزرگی بشوم نمیتوانم یک همچین بدهکاری های کلانی داشته باشم.
    من عاشق کلاه های قشنگ هستم.ولی نباید به خاطر آن آینده ی خودم را گرو بگذارم.
    شما مرا برای این گستاخی می بخشید نه؟من عادت بدی دارم که تا به چیزی فکر میکنم فوری آن را پست میکنم و بعد بدون اینکه بعدش بشود کاری کرد آن را پست میکنم.اما اگر گاهی ظاهرا بی فکر و نمک نشناس به نظر می آیم اصلا منظور بدی ندارم.من همیشه قلبا به خاطر زندگی،آزادی و استقلالی که به من داده اید از شما ممنونم.دوران کودکی من دوران طولانی،تلخ و نفرت انگیز بود ولی الان هر لحظه از روز آنقدر شادم که باورم نمیشود راست است.طوری که احساس میکنم قهرمان خیالی یک کتاب داستانم.
    ساعت دو و ربع بعد از نیمه شب است.من الان میخواهم یواشکی پاورچین پاورچین بروم بیرون و این نامه را پست کنم.شما بعد از نامه ی قبلی این یکی را دریافت میکنید؛بنابراین وقت زیادی ندارید تا راجع به من فکرهای بد بکنید.شب بخیر بابا جون.
    همیشه دوستتان دارم.جودی
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  2. کاربر مقابل از tina عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/