... و نيچه گريست
i147507 niche


نظرتان درباره عشق نيچه چيست؟ همان فيلسوفي كه مي‌گفت: «به سراغ زنان مي‌روي، تازيانه را فراموش مكن.» كسي نفهميد پشت اين جمله نيچه چه حقيقت بزرگي پنهان بود و هنوز هم كسي نفهميده است. بگذريم، «لوفون سالومه» عشق نيچه بود.

عاشق شدن يك فيلسوف احتمالاً بايد مكافات داشته باشد كه داشت. نيچه هر كاري كرد كه دل سالومه را به‌دست بياورد. حالا استفاده از لفظ «خيانت» براي اين دختر روس شايد بي‌انصافي باشد اما بي‌وفايي او نيچه را به مرز جنون كشاند. مي‌گويند اگر سالومه به عشق نيچه پاسخ مثبت مي‌داد، شايد زندگاني نيچه به شكل ديگري رقم مي‌خورد. حداقل اين‌كه از تندي بيانش كاسته مي‌شد. درد نيچه اين بود كه حتي از طرف دختر مورد علاقه‌اش هم فهميده نمي‌شد. سالومه مي‌گفت: «در مغز نيچه افكار تند و انديشه‌هاي غريب و نامأنوس مي‌لولند كه براي عادي زندگي كردن خطرناكند.» پس از اين پاسخ به درخواست‌هاي عاشقانه، نيچه در تنهايي مفرط خرد مي‌شود و در پاسخ مي‌نويسد: «خيالبافي‌هاي من به حال شما چه فرقي مي‌كند؟ حتي حقيقت‌گويي‌هاي من براي شما اهميتي نداشته است. دلم مي‌خواهد به اين فكر كنيد كه من ديوانه‌اي دچار سردرد هستم كه از زور تنهايي به جنون مبتلا شده‌ام.» نيچه در اين مسير به جايي رسيد كه روزي يال اسبي پير و تازيانه‌خورده را بغل كند، اشك بريزد و ديوانه شود. با اين همه «سالومه» را به‌عنوان بي‌وفايي دوست‌داشتني بايد ستايش كنيم.
تنها پاسخي مثبت به عشق نيچه كافي بود تا ديگر «ابرمردي» شكل نگيرد و «چنين گفت زرتشت» نوشته نشود. دنيا بدون خيانت شايد خيلي چيزهايي را كه حال دارد، ديگر نداشت.