نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 50

موضوع: عشق ممنوع | ناهید سلیمانخانی (منتظری)

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #30
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    158-161

    «عشق من از اون شب به بعد بیشتر مشتاق دیدارت هستم ولی دارم شدیدا کار می کنم تا بتوانم پولی تهیه کنم وبعد از گرفتن گذرنامه برای خودم وتو از کشور خارج بشیم وزندگی خوشی رو با هم شروع کنیم چون با وضعی که پیش اومده فکر نمی کنم پدرت اجازه ازدواج به من وتو بده بنابراین سکوت کن واجازه بده تا خودم همه کارها رو یکی یکی انجام بدم وبا هم از ایران فرار کنیم.»
    از خوندن نامه نمی دونم چرا دلم گرفت چون هرگز فکر نمی کردم یک روز بتونم از ایران خارج بشم اون هم بدون اجازه پدر ومادرم ولی مجبور بودم صبر کنم تا فریدون کارها رو روبه راه کنه.یک ماه گذشت ومن هم چنان هر روز منتظر رسیدن نامه فریدون بودن واون مرتب منو در انتظار نگه می داشت وهمیشه من برای اون نامه می نوشتم واون در جواب می نوشت که باید صبر کنم تا روزی که صبرم تموم شد وبراش نوشتم که حالم خوب نیست وفکر می کنم حامله هستم.
    فریدون در جواب نامه من نوشت:
    «خبر خوشی دادی ولی در عین حال برای من که هنوز آمادگی پدر شدن ندارم خیلی تکان دهنده وغیرمنتظره است بنابراین به من حق بده که کمی مضطرب بشم ولی با این همه مهم نیست سعی می کنم پولی تهیه کنم وهرچه زودتر از کشور خارج بشیم.»
    من دیگه از انتظار خسته شده بودم ودر اثر بهم خوردن حالم پرستار دست وپاو گم کرد وبه پدر ومادرم تلفن زد وگفت که من حال مساعدی ندارم واونها تصمیم گرفتند هرچه زودتر به ایران برگردند.ساعتها برام طولانی می گذشت واز همه بیشتر می ترسیدم پدر ومادرم برگردند ومنو نزد دکتر ببرند وآبروم بره بالاخره تصمیمی گرفتم وبرای فریدون نوشتم که می تونم براش پول تهیه کنم واز اون میزان پولی رو که برای فرار هردومون لازم بود پرسیدم واون در جواب نوشت حداقل پنجاه میلیون تومان پول لازم داریم ومن قبول کردم که این پول رو براش تهیه کنم.
    به سراغ کشوی میز کار پدرم رفتم ودسته چک اونو پیدا کردم وبعد از نوشتن مبلغ امضای پدرم رو بعد از یک شبانه روز تمرین با تلاش زیاد جعل کردم وچک رو به همراه نامه ای برای فریدون فرستادم.فریدون که از دیدن چک تعجب کرده بود اونو به بانک برد وچون بانک به امضای چک ایراد گرفت اونو به یک نفر واسطه بازار به مبلغی کمتر فروخت وبرای من نوشت:«عشق من دبگه چیزی نمونده من از کشور خارج می شم بعد می فرستم دنبال تو.»من از این نامه اونقدر ناراحت شدم که تصمیم گرفتم خودمو بکشم احساس کردم شکست خوردم وهیچ راهی جز مرگ نداشتم ولی پرستار همچنان مواظبم بود ومن نمی تونستم تصمیم خودمو عملی کنم تا این که یک هفته قبل از آمدن پدر ومادرم نامه ای به فریدون نوشتم وتهدیدش کردم که اگه منو با خودش نبره آبروشو پیش خونواده اش می برم وبه اون ها می گم که چه بلایی به سرم آورده واون در جواب من نوشت این کارو نکن من خودم به فکرت هستم ودو روز دیگه هر طور شده به ادرسی که می گم بیا وهیچ وسیله سنگینی جز شناسنامه ت با خودت نیار!
    من شناسنامه ام رو از کشوی میزپدرم پیدا کردم واز خونه فرار کرده وبه آدرسی که فریدون نوشته بود رفتم وسر از اینجا درآوردم که می بینی.
    نازنین که اشک توی چشمهاش جمع شده بود سکوت کرد ومن پرسیدم:
    ـ بالاخره فریدون چی شد کجا رفت!
    ـ فریدون از قرار معلوم از کشور خارج شده وملیحه بیچاره گیر شیادهای از خدا بی خبر می افته وهمون زن که مواظب دخترها بود بهش می گه بی خود منتظر کسی نباش چون کسی که پاش به اینجا کشیده بشه هیچکس به سراغش نمیاد وملیحه که ناراحت حاملگی وبچه توی شکمش بود جریان روبه زن می گه واون زن ترتیبی می ده تا ملیحه بچه شو سقط کنه بعد تصمیم می گیره که با هیچ کس حرف نزنه جز من!
    ـ که اینطور خوب نامه ملیحه که اون روز به دستت رسید وخیلی خوشحالت کرد وقرار شد توی یک فرصت مناسب متن نامه رو برام بخونی چی شد؟اصلا آدرس رو ملیحه از خودتو گرفت؟
    ـ وقتی من میخ واستم از اون خونه لعنتی بیرون بیام ادرس رو نوشتم وزیربالش ملیحه گذاشتم.
    ـ خوب ملیحه چی نوشته بود؟
    ـ نوشته بود که از اون خونه نحات پیدا کرده وسعی می کنه به ایران برگرده!
    ـ با کدوم پدل وچه طور حتما حالا حالاها باید دوندگی کنه تازه یک دختر تنها بدون کمک چه طور می تونه این کارو بکنه!
    ـ راست می گی اصلا معلوم نیست الان کجاست!
    ـ پاکت نامه رو داری؟می تونیم به آدرس فرستنده باهاش تماس بگیریم.
    ـ آره فکرشو نکرده بودم نامه تویخ ونه ست.
    ـ راستی نازنین یادته نامه ای از اون دوست خدابیامرزت گلناز به من دادی که علت خودکشی شو برات نوشته بود!
    ـ بله یادمه چه طور مگه اون نامه رو به تو دادم.
    ـ آره می دونم اون نامه پهلوی منه می خوام اگه توی دادگاه صحبتی از ماجرای مرگ اون دختر یش بیاد نامه رو به قاضی دادگاه بدم تو حاضری شهادت بدی که اون نامه به خط خود گلناز وبرای تو نوشته شده؟
    نازنین اخم هاشو توی هم کشید وبا نگاهی عمیق به من گفت:
    ـ دیگه ازاین حرفها خسته شدم بهتره برگردیم خونه!
    ـ مگه من حرف بدی زدم که ناراحت شدی!
    ـ علیرضا دیگه مغزم کشش بازگشت به گذشته رو نداره خواهش می کنم تمومش کن بهتره بریم خونه عمه نگران می شه!
    احساس کردن نازنین هنوز مثل گذشته نشده وبازهم ناراحتی هاش ادامه داره واثری که ماجراهای تلخ وناراحت کنندهتوی زندگیش گذاشتند هرگز از بین نمی ره.
    به خونه برگشتیم ومن تصمیم گرفتم از مرگ اون دختر بی گناه هیچ صحبتی توی دادگاه نکنم وفکر کردم ارزش بیماری شدن دوباره نازنین رو نداره بنابراین چند روزی بین من ونازنین سکوتی کسل کننده برقرار شد ومن ترجیح دادم هیچ نوع اعتراضی به طرز رفتار اون نکنم تا خودش به حالت اولیه برگرده.
    تاریخ حضور در دادگاه نزدیک می شد ومن در این مدت سه چهار بار با وکیلم ملاقات ودرباره موضوع های مختلف با هم صحبت کردیم وآقای مرتضوی سفارش زیاد کرد که در دادگاه به هیچ وجه عصبانی نشم وبه خودم مسلط باشم ومن گفتم:«سعی می کنم!»
    روز تشکیل دادگاه فرا رسید ومن همراه مادر به دادسرا مراجعه کردیم ودایی که شب در راه بود راس ساعت مقرر حاضر ورسول ومجید هم سرموقع در دادگاه حاضر شدند با قرار گرفتن قاضی در محل مخصوص جلسه رسمی اعلام شد ومجید به عنوان اولین شخصی که شکایت کرده بود در جایگاه قرار گرفت واظهار کرد:
    ـ آقای قاضی این آقا شب ازدواج من وهمسرم نازنین عروس رو از اتاق عقد دزدید ومن دیگه اونو ندیدم وحتی پدر ومادرش هم به گم شدن اون کمک کردند ومحل مخفی شدنش رو از من پنهان کردند ومن اون شب با مراجعه به منزل این آقا زنمو توی خونه ایشون پیدا کردم شما انتظار داشتید چه کار می کردم!خوب هرکس ناموسش رو توی خونه یک مرد غریبه ببیند خونش به جوش میاد!
    رئیس دادگاه گفت:
    ـ شما مدرکی دارید که ثابت کنه همین آقا زن شما رو از اتاق عقد دزدیده!
    ـ چه مدرکی ازا ین مهمتر که همه می دونن ودیدند.
    ـ آیا کسی با جشم خودش دیده!شاهدی دارید!
    مجید سکوت کرد ورئیس دادگاه دای رو به جایگاه احضار کرد وپرسید:
    ـ شما چه صحبتی برای گفتن دارید!آیا دختر شما بی اجازه در منزل آقای علیرضا احمدی زندگی می کرده!
    ـ خیر!با اجازه خودم بوده!
    ـ آیا دختر شما به عقد آقای مجید مجیدی درآمده وهمسر ایشان هستند!
    ـ خیر!
    ـ پس اظهارات ایشان را مبنی بر دزدیه شدن دخترتان در شب ازدواجش چگونه توجیه می کنید؟
    ـ قربان دخترم به خاطر مسائل متخلف وانحرافات اخلاقی آقای مجیدی حاضر به ازدواج با ایشان نشد وشب ازدواج اتاق عقد رو ترک کرد!و خواهرزاده من در اون شب در تهران بود وهیچ خبری از فرار دخترم نداشت.
    بازجویی ادامه پیدا کرد وجلسه دادگاه به یگ هفته بعد موکول شد تا در این مدت نکات مبهم پرونده کشف وبعد از تکمیل پرونده در جلسه بعدی مطرح شود.
    به منزل برگشتیم ونازنین ناهار وبعد چای آورد ودایی که دلیل سکوت نازنین رو نمی دونست ازش سوال کرد:
    ـ نازنین چی شده بابا چرا ناراحتی؟
    ـ نه بابا نگرانم!
    ـ برای چی همه چیز درست می شه ومن تا وقتی این پسره رو پشت میله های زندان نندازم آروم نمی گیرم!بالاخره باید دستش رو بشه!با آبروی من بازی کرده تازه پدرش حرف هم داره هرجا توی ده می شینه از بد بودن خانواده ما



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/