قسمت 26
از 110 تا اخر 113
-حالا غصه نخور تو خیلی خوشگلی و این ارزشش از همه پول های دنیا بیشتر هم زیبایی هم جوان شاید بشه کاری کرد بعد صورت منو توی دستها ش گرفت و نگاهی به چشم هام کرد و گفت
-می فهمی چی می گم ؟
-نه ولی برای نجات از اینجا هر کاری حاضرم بکنم
-هر کاری مطمئن هستی ؟
-بله اگر شما منو از اینجا نجات بدین من شما رو هم از اینجا می برم قول می دهم من یک برادر قوی دارم که هر کاری از دستش بر میاد و حاضره برای نجاتم از جونش هم بگذره من به اون می گم که شما کمکم کردین بعد ما میآییم و شما رو از اینجا می بریم
زن سرشو به زیر انداخت و حس کردم اشک توی چشم هاش جمع شد ولی نمی خواست من متوجه بشم و زیر لب گفت
-دختر ساده فکر می کنی من بیرون از اینجا جایی دارم ؟ کجا می تونم برم تا اخر عمر مجبورم تو ی این خراب شده زندگی کنم
-من ان قدر ها که شما فکر می کنید بی دست و پا نیستم فقط کافیه اره بیرون رفتن رو بدونم قول میدهم اگر دستگیر شدم اسمی از شما نبرم قول می دهم
-اخه دختر ساده لوح تو نمی دونی که اینجا از زندان هم بدتر ه و هی چ کس بدون اجازه اون مرد نمی تونه از اینجا بیرون بره
-کدوم مرد
-عبدالله همون مردی که صحبتش بود سعی می کنم باهاش صحبت کنم شاید راهی وجود داشته باشه فعلا با هیچ کس حرفی نزن تا امشب من با عبدالله صحبت کنم و جواب شو بهت بدم اگر شانس داشته باشی قبل از فردا از اینجا فرار کنی به دست شیادهای بی انصاف اینجا نمی افتی
برای اولین بار بعد از مدت ها حس کردم تنها نیستم اونو در آغوش کشیدم حس کردم مادر مه نمی دونم چرا از ش نمی ترسیدم دسه را دور کمرم انداخت و گفت
-غصه نخور یه طوری میشه دیگه هر چه بادا باد فعلا بهش فکر نکن
هر دو بلند شدیم و به اتاق بزرگ برگشتیم دختر تهرانی با نگاهی متعجب ما دو تا رو نگاه کرد زیر لب پوز خندی زد و بعد از رفتن زن دوباره از کنارم گذشت و ماهرانه نامه دیگه ای تو جیبم گذاشت و به سرعت از من دور شد من دوباره به بهانه رفتن به دستشویی از اتاق خارج شدم و زن به دنبالم امد و گفت
-کجا می ری ؟
-دستشویی
-پس چرا رنگت پریده ؟ چیزی شده ؟
-نه انگار حالم داره بهم می خوره
-حتما اضطراب داری نیست
-انگاره توی دلم زیرو رو میشه
من به دستشویی رفتم و نامه را آهسته باز کردم متن نامه این بود
-دوست ساده لوحم می دونم اون زن پلید تو رو گول زده ولی فقط بهت هشدار می دم مواظب شرافت باش
از خوندن نامه عرق سردی بر بدنم نشست حس کردم اتفاقاتی داره میافته که من ازش بی خبرم به سرعت از توی جیبم یک خودکار که از مدت ها پیش مخفی کرده بودم درآوردم و روی کاغذ توالت نوشتم
-دوست خوب و مهربانم ای کاش نام تو رو می دونستم از این که ان قدر به فکر من هستی ازت ممنونم اسم من نازنین و اگر از اینجا نجات پیدا کنم دلم میخواد مشخصات تورو بدونم تا به خانواده خبر بدم شاید بتونم کمکی بهت بکنم به امید خدا
کاغذ توالت رو تا کردم و توی جیبم گذاشتم و نامه اونو پاره کرده و داخل دست شویی انداختم و روش آب ریختم بعد با ترس و لرز از دستشویی خارج شدم تمام بدنم خیس عرق شه بود حس میکردم همه دارن به من نگاه می کنند و از این که نامه ای توی جیبم داشتم وحشت کرده بودم بعد لحظه ای به خودم مسلط شدم و خیلی خونسرد به اتاق بزرگ رفتم زن با دیدن من به طرفم امد و گفت
-عبدالله رو دیدم یک ساعت دیگه قرار گذاشتم باهاش صحبت کنم
-برای خودت بد نشه
-غصه منو نخور پرونده همه افرادی که اینجا می بینی زیر بغل خودمه هیچ کدوم نمی توانند به من ازاری برسانند من چیزی ندارم که از دست بدم
یک ساعت بعد زن از اتاق خارج شد و من به دختر تهرانی نزدیک شدم و نامه رو توی جیبش گذاشتم و اون آهسته گفت
-برات متاسفم نباید به او زن کثیف اعتماد می کردی
-چاره ای ندارم به هر جهت اگر اینجا بمانم بدبخت تر می شم من مطمئن نیستم
به سرعت از او دور شد و گوشه ای از اتاق نشستم و اون دختر از اتاق بیرون رفت و وقتی برگشت جواب نامه منو توی جیبم گذاشت و من تا خواستم از اتاق خارج بشم زن وارد شد و گفت
-بیا بیرون کارت دارم
من به دنبالش به یکی از اتاق خالی ساختمون رفتم و اون بعد از این که همه درها رو بست رو به روی من ایستاد و گفت
-نمی گم اون مرد خوبیه ولی اگر یک بار رضایت بدی و باهاش گرم بگیری بهتر از اینکه یک عمر ازت سو استفاده بشه
-یعنی چی ؟ منظور تو نمی فهمم
-یعنی این که چه طوری بگم تو خودت گفتی هر کاری حاضری بکنی و از اینجا بری پول هم نداری خب باید از زیبایی ت کمک بگیری می فهمی چی می گم ؟
نگاه عجیبی به من کرد و من که به طور نسبی فهمیده بودم منظورش چیه گفتم
-من به دست و پاش می افتم هر چی پول بخواد بعدا براش میارم
زن با لبخند شیطانی گفت
-فکر کردی همه احمقند باشه به دست پاش بیفت شاید دلش به رحم بیاد البته من شک دارم به هر جهت این تنها کاریه که از دست من بر میاد فقط یادت باشه تمام حرفهای منو فراموش کنی فهمیدی ؟
-اره فهمیدم حالا بگو باید چی کار کنم ؟
-برو اتاق و منتظر باش تا صدات کنم بعدش هم انشاالله دیگه اینجا نبینمت
بی اختیار دولا شدم و دست هاشو بوسیدم و اون دستی روی موهام کشید و گفت
-موهای زیبایی داری قدر شو بدون
به اتاق بزرگ برگشتم و چون فرصتی برای خواندن نامه دوستم نداشتم تصمیم گرفتم آدرس خونه علی رضا رو در تهران برای اون بنویسم تا اگر روزی از اونجا نجات پیدا کرد بتونه منو پیدا کنه شوق عجیبی برای رها شدن از اونجا پیدا کردم و به تنها چیزی که فکر نمی کردم این بود که چه بهایی باید در مقابل آزاد شدن از اونجا بپردازم حس کردم نباید بهش فکر کنم چون هر چه بیشتر فکر می کردم به نتیجه نمی رسیدم و هر چه به شب نزدیک می شدیم ترس توی وجودم بیشتر می شد ساعت دوازده نیمه شب زن به سراغم امد و گفت
-بلند شو بریم
همه خواب بودند من قبل از امدن زن آدرس علی رضا رو روی کاغذ توالت نوشته و زیر بالش دوستم گذاشتم با نگاهی به اون اتاق و چهره خندان زنان معصوم اونجا را ترک کردم و همراه زن به راهرو طولانی رسیدیم و بعد از اون به دالان های تو در تو و بالاخره به اتاقی رسیدیم که درش نیمه باز بود زن پشت در ایستاد و گفت
-از اینجا به بعدش با خودته یا فردا دوباره می بینمت یا این که موفق می شی و همین امشب از اینجا می ری
-از شما ممنونم خداحافظ
زن رفت و با رفتن ترس عجیبی تمام وجود مو فرا گرفت حس کردم هیچ پناهی ندارم یک لحظه پشت در ایستادم به اطرافم نگاه کردم هیچ کس نبود از لای در نور ضعیفی به بیرون می تابید که حالت مرموزی به اونجا داده بود با باز شدن در تکان عجیبی خوردم اون مرد قد بلند با لباس عربی توی چهار چوب در ظاهر شد و گفت
-بفرما
نگاهی به چشم هاش کردم و از حالتش تمام وجودم به لرزه افتاد مثل مات زده ها سر جام میخکوب شدم مرد که حالت منو دید دست مو گرفت و به داخل اتاق کشید و گفت
-مگه نیومدی پیش من پس چرا تو نمیای می ترسی ؟
-بله
-نترس صدها دختر پول دادند و از اینجا فرار کردند تو هم امشب می ری
-اخه من پول ندارم ولی قول می دام براتون بفرستم
مرد لب تخت نشست و منو که می لرزیدم بروی تخت در کنار خودش نشوند و گفت
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)