نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 80

موضوع: شهریار | مژگان مقیمی

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #38
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    فصل 30
    قسمت 1

    رزا با هق هق گفت:«ولم کن بذار به درد خودم بمیرم»
    رعنا که نمی دانست چه شده است و نمی توانست او را رها کند پی در پی می پرسید: «آخه باز چی شده دختر؟! کسی اذیتت کرده؟ شکوه چیزی گفته؟ یاد پدر و مادر خدابیامرزت افتادی؟ آخه به این رعنای مادر مرده بگو چی شده تا ببینه چه خاکی باید توی سرش بریزه»
    رزا همان طور که با لجبازی خودش را از او دور نگه می داشت تا در آغوشش نکشد گفت: «شکوه غلط می نه. خودت می دونی که دیگه شکوه جرأت چنین کاری نداره. یاد کسی هم نیفتادم ... هیچی نشده. فقط این دل بدبخت منه که محکوم به تنهایی است. رعنا دارم آتیش می گیرم ...»
    رعنا او را در آغوش گرفت و شانه هایش را در اختیار صورت غرق در اشک او گذاشت. در دلش خدا خدا می کرد اتفاق مهمی رخ نداده باشد. هر چه هم به ذهنش فشار می آورد چیزی به ذهنش نمی آمد. دستش را پیش برد تا صورت رزا را از اشک پاک کند که متوجه شد او تب دارد. وقتی دستها و پیشانی اش را هم امتحان کرد مطمئن شد اشتباه نکرده است. او را از خودش جدا کرد و به او نگریست.
    «چه تبی داری دختر؟! داری آتیش می گیری، آخه چته؟!»
    رزا میان گریه گفت: »به درک. دیگه نمی خوام زنده باشم. دق کردم از بس توی دلم نگه داشتم ...»
    رعنا که دیگر حسابی دلواپس شده بود او را تکان داد و گفت:«آخه بگو چته؟»
    رزا لرزید و گفت:«من بدبختم ... آدم بدبخت تر از من دیدی؟»
    «دیگه چرا؟»
    «بدبختی از این بیشتر که کسی رو دوست داشته باشی و اون نگات هم نکنه؟ شب و روز واسش بسوزی و اون حتی به زور جواب سلامت رو بده؟ با همه وجود محبتش رو گدایی کنی و اون آدم حساب نکنه؟»
    «چی داری می گی!»
    «هیچی ... حقیقتو دارم می گم. من شهریار رو دوست دارم. دیوونه وار دوستش دارم. بدون اون می میرم. آرزوی یه ذره محبت ... یه مثقال توجه ... اما اون حتی نگاهم نمی کنه. فکر می کنم دیگه فراموش کرده من چه شکلی هستم»
    رعنا با تعجب گفت:«منظورت چیه؟! اون که رفتارش با تو خیلی صمیمانه است و ...»
    رزا نگذاشت حرفهای او تمام شود. توضیح داد: «اون چیزی که شما می بینید ظاهر قضیه است. اون پیش شما با من طوری رفتار می کنه که کسی شک نکنه، ولی فقط داره ظاهر رو حفظ میکنه»
    رعنا همان طور که سعی می کرد او را آرام کند گفت:«آخه عزیزم، تو چرا این طوری قضاوت می کنی. آخه اون بنده خدا عزاداره ... سالار خان که فوت شد دیدی چی کار می کرد. ازش چه انتظاری داری؟ تو که می دونی چقدر اونو دوست داشت. فردای عروسیتون که مباشر بیچاره به رحمت خدا رفت ... بعدش هم که حالا سالار خان وخیم شد و اون بنده خدا همیش درگیر کارهای اون بود. بعد هم که فوت شد و افتاد توی کارها و جریان وصیت نامه اون و مباشر بدبخت و ...»
    رزا گریه کنان دستان رعنا را گرفت و گفت:«آره. من همین فکر رو می کردم و با این خیال خوش بودم، ولی حالا فهمیدم داشتم خودم رو گول می زدم ... من هیچ اهمیتی واسش ندارم»
    «چرا، مگه چی شده؟»
    «امروز گفت دیگه اینجا نمی مونه. می خواد همه این املاک رو بذاره و برگرده همون جایی که بوده ... می بینی، اون حتی دیگه به خاطر املاک هم حاضر نیست منو تحمل کنه. اون وقت تو می گی من اشتباه می کنم»
    رعنا با شنیدن این حرف به شدت نگران شد، اما نمی توانست باور کند. او بارها و بارها نگاه های عاشقانه شهریار را دیده بود و نمی توانست قبول کند که آنها هم فقط برای ظاهرسازی بوده است.
    «تو مطمئنی؟ اون که این همه به اینجا دلبسته بود. گیریم که از تو خوشش نمی آد، دلیلی نداره بره. شاید فقط می خواد بره به کارهاش سر و سامون بده و برگرده. طبیعیه که این کار رو انجام بده»
    «نه، خودش گفت می خواد همه املاک رو واسه من بگذاره و اینکه دیگه اینجا هیچ دلبستگی نداره»
    «من نمی فهمم؟! چطور آخه؟ حالا همه اینها به کنار، چرا باید از تو بدش بیاد؟! اگه این طوره چرا می خواد اونها رو واسه تو بذاره؟ پس می بینی که نباید این طور باشه. وگرنه این کار رو نمی کرد. اون از تو متنفر نیست»
    رزا با بغضی که در گلو داشت گفت:« تو خیلی چیزها رو نمی دونی. اون از من متنفره. من ... من چند وقت پیش یه کاری کردم که اونو از خودم رنجوندم، اما به خدا عمدی نبود»
    «چی کار کردی مگه؟»
    رزا جریان آن شب در آلاچیق و برخوردش با پیمان و سر رسیدن شهریار را برای او تعریف کرد.

    * * * تا پایان صفحه 387 * * *


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/