مایا_2 ( عروس باران )
تامسون بر ان شد که هر طور شده ، اثار و بقایای شهر چی چن ایتزا و چاه قربانی را در جنگلهای مکزیک بیابد . اگر او در این کار بزرگ موفق می شد ، می توانست پرده از روی تمدن شگفت انگیز و فراموش شده مایا بر دارد و ان را به جهانیان معرفی کند . بخت خوش زمانی به سراغ تامسون امد که او 25 سال بیشتر نداشت و چون کارمند سفارت امریکا در مکزیک بود ، به عنوان نماینده سفارت به شهر یوکاتان فرستاده شد . به این ترتیب تامسون قدم به جایی نهاد که سالها به ان اندیشیده و درباره اش مطالعات فراوان کرده بود .
تلاش تامسون برای یافتن چی چن ایتزا اغاز شد . او خیلی زود مقدمات کار را فراهم اورد و یک روز صبح با دلی امیدوار ، پیشاپش گروه بار برها و راهنماها که وسایل و ابزار اکتشاف را با خود حمل می کردند ، قدم به میان انبوه درختان جنگلی نهاد و در جهتی به راه افتاد که دیه گو دو لاندا در کتاب خود به ان اشاره کرده بود .
این مسافرت خطرناک و این جستجوی خسته کننده در اعماق جنگلهای بکر ، روزها ادامه یافت . پیشروی در لابه لای ریشه ها و شاخه های درختان به سختی ممکن بود و حتی کارگران بومی نیز که دلیل این کار را نمی دانستند ، دست از کار کشیدند و اغلب بازگشتند . ولی ، تامسون ناامید نشد و همچنان پیش می رفت . یک روز غروب در پرتو اخرین شعاههای خورشید ، از دور بنایی عظیم که ریشه درختان جنگلی و گیاهان خودرو از هر سو ان را در برگرفته بود ، در برابر چشمان حیرت زده تامسون و چند همراه باقی مانده اش نمایان شد . این بنا به شکل هرم و پله پله بود و به انچه که دو لاندو درباره معبد های چی چن ایتزا شرح داده بود ، شباهت کاملی داشت . پیشروی با شتاب و هیجان بسیار ادامه یافت . پرده سیاه شب بر جنگل سایه انداخته بود که تامسون به پای دیوارهای نیمه مخروبه ان بنای عظیم رسید . هیجان او بیش از ان بود که تا صبح صبر کند . مشعلی فروزان به دست گرفت و شروع به بالا رفتن از پله های هرم کرد. به بالا ترین پله که رسید به هر سو چشم انداخت . سایه های غول اسای چند ین هرم دیگر را از فاصله های دور و نزدیک دید و یقین کرد که سرانجام توانسته است پایتخت گمشده مایا را کشف کند . تامسون اکنون جایی ایستاده بود که قرنها پیش ، پای هیچ انسان دیگری به ان نرسیده بود . او ان شب را در همان نقطه و در حالی به سر برد که از شدت هیجان تا صبح خواب به چشمانش راه نیافت . با طلوع خورشید ، در برابر دیده گان حیرت زده خود منطقه وسیع از جنگل را دید که دهها بنای رفیع در این سو و ان سو خودنمایی می کرد . در یک طرف و درست در مقابل بلند ترین بنا ، جاده ای مارپیچ سنگفرش دیده می شد که فقط تا نقطه ای معین از جنگل ادامه می یافت . تامسون از خود پرسید " این جاده به چه دلیل نا تمام مانده و قطع شده است " .
باری رسیدن به این پاسخ ، قدم بر ان جاده نهاد و چندان پیش رفت تا به انتها رسید . درست در انتهای جاده ، چاه عمیق و بزرگ به قطر تقریبی 30 متر وجود داشت که ریشه و شاخه درختان جنگلی از هر سو بر دیوار ان روئیده و عمق چاه را کاملا تاریک کرده بودند . ایا این همان چاه قربانی نبود که مایا ها ، " عروس باران " را طی مراسمی در ان می افکندند ؟
تامسون باید از این راز سر در می اورد . اما چگونه ؟ نه او و نه هیچ یک از همراهانش جرات نداشتند که وارد چاه شوند . تنها یک راه در پیش بود و ان اینکه یک سطل فلزی بزرگ را با طناب به درون گودال بیندازند و در کف چاه به حرکت در اورند تا ببینند که چه چیزهای بالا می اید .
این کار خسته کننده شروع شد و روزها و روزها ادامه یافت . اما هر بار که سطل سنگین را بالا می کشیدند ، چیزی به جزء سنگ و شن و گلو لای در ان نمی یافتند . گویی که ان چاه مرموز حاضر نبود بزودی راز مدفون در سینه خود را بر انها اشکار کند و مدرکی که قرنها در دل داشت به دست دهد .
در یکی از این دفعات ، تامسون با هیجان بسیار دو دانه سنگ قیمتی در شت از میان گل و لای سطل یافت و فهمید که باید چه نقطه ای را کاوش کند . پس از ان که هر بار سطل را از گودال بالا می کشیدند ، چیزهایی در ان می یافتند . از جمله ، لوازم زینتی ، سنگهای قیمتی ، پاره های پارچه ، عروسکهای چوبی که دست وپا وسر انها به حرکت در می امد ، مجسمه های کوچک به شکل مار و دیگر حیوانات و ... از همه مهمتر ، قسمتهایی از اسکلت و استخوان ظریف انسان !
همراه این استخوانها ، قطه هایی از پارچه ، کفش صندل ، گردنبند و زینت الاتی به شکل مچ بند و پابند نیز بود و ...
به این ترتیب بر تامسون مسلم شد که چاه قربانی را یافته و مراسمی را که کشیش دو لاندا از قربانی کردن دوشیزگان نوشته است ، حقیقت دارد .
انتشار اخبار مربوط به این کشف بزرگ ، هیجان بسیاری در دنیا به راه انداخت و و در میان باستانشناسها و شیفتگان تاریخ تمدن غو غایی به پا کرد . دیری نگذشت که گروهی بزرگ و مجهز به لوازم و ابزار باستانشناسی و خاک برداری در کنار خرابه های چی چن ایتزا اردو زدند تا به کمک روشهای علمی و صبر و حوصله تمام ، ان شهر را از زیر خاک و سنگ و علفهای هرز و ریشه درختان جنگلی نمایان سازند .
به دعوت ادوارد تامسون ، نماینده هایی از دانشگاهها و مراکز بزرگ باستانشناسی جهان به بازدید خرابه های به جا مانده از تمدن مایا امدند و به چشم خود دیدند که تمدن شکفت انگیز مردمی که خورشید را پرستش می کردند و خود را " مردان خورشید " می نامیدند ، کمتر از جاذبه تمدنهای یونان و مصر وروم نیست .
بنیاد کارنگی در امریکا با قبول کلیه هزینه های مربوط به عملیات اکتشاف و بازسازی چی چن ایتزا ، انگیزه ای قدرتمند شد که تلاش گروههای باستانشناسی گسترش بیشتری یابد و خیلی سریع به نتیجه برسد .
بر اثر ان تلاشها ، رفته رفته چهره تمدن قبایل سرخپوست مایا اشکار شد . دیوارهای نقاشی شده ، مجسمه ها ، خانه های بزرگ ، و ... حیرت انگیز تر از همه ، ساختمانهای بلند به شکل هرم که قرنها در منطقه وسیع و حاصلخیز امریکای جنوبی مدفون بود ، سر از خاک به در اورد و درباره مایا ها چه حکایتهای باور نکردنی و حیرت انگیز که افشا نکرد ، از جمله اینکه :
*مایا ها 500 سال قبل از میلاد مسیح به صورت قبیله های نزدیک به هم در دره های سرسبز و جنگلهای امریکای جنوبی زندگی می کردند . انها در سالهای نخستین پیدایش مسیحیت در فن معماری چنان پیشرفتی پیدا کردند که توانستند ساختمانهای بسیار بلندی که تا ان روز کمتر به دست بشر بنا شده بود ، در چی چن ایتزا بسازند .
* مایا ها ، خورشید را می پرستیدند و خود را مردان خورشید می دانستند . انها خدایان دیگری نیز داشتند که بر ترین انها " خدای باران " بود .
* مایا ها در جشنها و مراسم خود ماسک حیوانات به چهره می گذاشتند و خود را مانند جانوران مختلف می اراستند و با خواندن سرودهایی به پایکوبی می پرداختند .
* مایاها در علوم یاضیات و ستاره شناسی نیز چیره بودند و در رصد خانه عظیم انها که 104 پله از سطح زمین بالا تر بود ، اسباب و لوازم ستاره شناسی وجود داشت .
* مایاها نوعی خط تصویری همانند خط هیروگلیف ( مصریان باستان ) داشتند که پیام و افکار خود را با همان نقش و نگارهای خاص روی ستونهای بلند و بزرگ نقش می زدند .
* بازی مورد علاقه مایاها نوعی بازی به شکل بسکتبال امروز بود که در مقابل معبد بزرگ با خشونت بسیار به اجرا در می امد . این بازی " تلاچیتلی " نام داشت و بازیکنان باید یک توپ کوچک را بدون استفاده از دست و فقط با ضربه های ارنج ، پا از یک حلقه که بصورت عمودی قرار داده بودند ، عبور دهند .
* وسرانجام ... انکه امپراطوری مایاها در سال 850 میلادی ، طی یک جنگ خونین با قبایل وحشی از بین رفت و پروتهای ان توسط اقوام فاتح تاراج شد .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)