کتی با شیطنت خاصی پرسید . هدیه است؟
یلدا غا فلگیرانه گفت بله. (اما در یک لحظه از تصور و فکر آندو خواهر خجالت کشید و پشیمان شد.)ا
ضربه ای بدر خورد . مادر کامبیز بود که با یک ظرف آجیل وارد اتاق شد و گفت دخترا بیدارید؟
شما که نمیذارید یلدا خانم استراحت کنند.
کتی گفت مامان یلدا دیر میخوابه. خودش میگه زود خوابش نمیبره.
مادر کامبیز هم به آنها پیوست.
کیمیا گفت بابا خوابید؟
آره مادر و چشم به یلدا دوخت.
هر بار که یلدا چشمش به او میافتاد مجبور بود لبخندی بزند سر را به زیر بیاندازد.
کتی رو به مادرش گفت مامان میبینی چه موهایی داره؟ و بعد خطاب به یلدا گفت موهات رو باز میکنی یلدا جون؟
یلدا مجبور شد گیره ی سرش را باز کند.
کیمیا گفت وای شهاب این خواهر خونده ی خوشگل رو تا بحال کجا قایم کرده بود که هیچی هم ازش نمیگفت و خندید.
چهره ی یلدا با شنیدن اسم شهاب رنگ باخت و ناگهان به یاد او و میهمانی اش افتاد. بیاد میترا و اینکه الان آنها
چه میکنند؟ دیگر حواسش به آنها نبود. در یک لحظه عرصه را تنگ یافت و دلش خواست فریاد بزند راحتم بذارید. میخوام تنها
باشم. اما تنها به زدن لبخندی اکتفا کرد.
مادر کامبیز بعد از دقایقی در حالی که آنها را ترک میکرد گفت بچه ها من دیگه میرم بخوابم. شاید کامی زنگ بزنه.
حواستون باشه. یلدا خانم رو هم زیاد بیدار نگه ندارید... شب به خیر.
بعد از رفتن او کتی بسراغ ضبط رفت و آهنگ ملایمی گذاشت تا به جمعشان حال و هوای دیگری بدهد.
در مورد هر چیزی حرف زدند . یلدا برای آنها جالب بود و آندو برای یلدا . دوباره حرف به شهاب رسید.
کتایون گفت راستی عروسی شهاب کی هست؟
یلدا که داشت قالب تهی میکرد گفت عروسی شهاب؟
آره وا مگه خبر نداری؟ میترا رو ندیده ای؟
یلدا سعی کرد لبخندی بزند و گفت چرا دیده ام.
خب دیگه . نظرت راجع به اش چیه؟
خب نمیدونم. درست نمیشناسمش. بد نیست. البته از چه لحاظ.؟
هر سه خندیدند . یلدا به ظاهر ملایم مینمود ولی دلش میخواست بیشتر راجع به میترا و رابطه اش با شهاب بداند.
کتی گفت البته ببخشیدها . در واقع یک جورایی فامیل میشه. یعنی اون میشه زن داداشت. شاید بهت بر بخوره.
نه...نه اصلا به اش تعصب ندارم.
کیمیا زد زیر خنده و گفت میدونی کامی اسمش رو چی گذاشته؟
نه چی؟
کتایون گفت مارمولک خون آشام.
یلدا خندید . بنظرش اسم خوبی بود.پرسید زیاد میاد خونه تون؟
کتی جواب داد آه نگو. خدا نکنه. چند بار با شهاب اومدند اینجا. اما خوشبختانه خیلی وقته که نمیان.
پس شما باید خوب بشناسیدش.
چه جور هم.
شهاب رو دوست داره؟
فکر نکنم.
کیمیا گفت راستش کامی میگه هیچ کدوم همدیگه رو دوست ندارن. و فقط روی یک حسابهایی قراره ازدواج کنند.
کتی در حالی که ادای میترا را در میاورد گفت به قول مارمولک خون آشام من به عشق اعتقادی ندارم. عشق آدم رو حقیر میکنه.
میترا این رو گفت ؟ جلوی شهاب؟
آره بابا. پر روتر از این حرفهاست.
کیمیا گفت بنظر من شهاب حیفه . یعنی واقعل میترا دختری نیست که به درد شهاب بخوره.
کتی گفت نه بابا. میبخشی یلدا جون. من رکم. شهاب هم خیلی مغروره و هم خیلی پر افاده . خیلی هم به هم میان.
کیمیا گفت اصلا هم نمیان. اون چیزهایی که کامی از شهاب میگه با چیزهایی که من از این دختره دیدم زمین تا آسمون فرقشه.
آقا کامبیز خیلی وقته که با شهاب دوسته؟
آره . از آخرین سالهای دبیرستان و بعد از دانشگاه تا حالا دیگه.
یلدا خواست که حرف را عوض کند . بنابر این بی مقدمه پرسید شما هم قراره ازدواج کنید؟
کیمیا لبخندی زد و گفت دقیقا دوازده روز دیگه.
یلدا به هیجان آمدو گفت وای به این زودی .پس چیزی نمونده.
کتی گفت البته یک ساله عقد کرده.
یلدا رو به کیمیا گفت دوستش داری؟ یعنی عاشقش شدی؟
عاشق که نه اونطوری. ولی خب دوستش دارم.
یلدا لبخندی زد و نگاهش به گلهای رو تختی دوخته شد.
کتی پرسید. چی شد؟ رفتی توفکر؟
یلدا لبخند زد و صادقانه گفت خیلی خوشحال میشم وقتی می شنوم دو نفر همدیگر رو دوست دارن و بهم میرسن.
کیمیا نگاه مهربونی به او کرد و گفت آخی...نازی.
کتی هم با نگاه شیطون و زیرکش یلدا را نگاه کرد و گفت ان شاءالله تو هم بهش میرسی.
لبخند بر روی لبهای یلدا نشست و در دل گفت من در کنارشم منتها بدون داشتن او.
کیمیا هم خندید و گفت معلوم شد یک نفر رو دوست داری ها.
یلدا خندید و گفت آره دوست دارم .ولی عاشقانه.
کتی گفت آخی . چه راستگو.
یلدا لبخند زنان گفت بقول استادم دروغ هم بگم بیفایده است. چون از چشمام پیداست.
باهاش دوستی؟
یلدا نمیدانست چه بگوید. لبخندی زد وگفت نه به اون شکل.
ا. چرا؟ میدونه دوستش داری؟
یلدا سری تکان داد و گفت نمیدونم.
کتی که گویی تصوراتش به ناگاه اشتباه از آب در آمده بود با حیرت گفت مگه میشه ندونه؟ چرا بهش نگفتی؟
یلدا چیزی نگفت.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)