مادرش را ديد كه روي پله ها ايستاده، با حواسي كامل مشاجره آنها را گوش مي دهد. خانم ويلي همچنان با نگاهي كه بر روي دني ثابت مانده بود، پله ها را يكي يكي بالا مي آمد. يك پله به دني مانده، گفت: «تعجب مي كنم اين رفتار گستاخانه تو به كي رفته. من نمي خوام بچه هايي رو كه اون طور پرورش دادم، چيز ديگه اي از آب در بيان و نافرمان بشن و فرامشو كنن تو خانواده اي اصيل، نبايد بحث يه دهقان رعيتي كه اصلاً به شما ارتباطي نداره، وجود داشته باشه. دني، براي اين همه كج رفتاريات چه جوابي داري؟» دني آرام و ساكت ايستاده بود و جواب نمي داد. در واقع نمي دانست چه بگويد. فكر مي كرد اگر با مادر بحث را ادامه دهد، سر و كله پدر هم پيدا مي شود و كار به جاهاي باريك كشيده مي شود و مسئله به اين بي اهميتي بزرگتر مي شود و اخلاقي پوچ به وجود مي آيد.
«دني، با توام. تو، نه به حرف خواهر بزرگ ترت گوش مي دي و نه به حرفاي ما كه قبلاً بهت تذكر داده ايم.» و چون باز با سكوت دني رو به رو شد، ادامه داد: «دني،از تو جواب مي خوام. اين وضع بايد خاتمه پيدا كنه. جواب تو چيه؟»
دني با صدايي آرام گفت: «معذرت مي خوام، مادر. هر چي بود. تموم شد» و با اين حرف از پله ها پايين آمده، از مقابل مادر گذشت و وارد سالن غذاخوري شد و پشت ميز نشست. جونز با نگاهي غمزده او را مي نگريست. تا چشمان دني به او افتاد، دانست كه جونز هم آن سخنان را شنيده لبخندي به روي جونز زد و سرش را به صندلي تكيه داد و چشمانش را بست و انديشيد: واقعاً چرا اين موضوع همه رو ناراحت مي كنه؟ خب صحبت فقط صحبته و اگه تو زمينه اي سالم و روندي هموار باشه، طرفين با توجه به شناخت و آگاهي از هدفهاي هم و استفاده از معلومات همديگه، از همون اول مي تونن پا به دنياي حاشيه بذارن و حتي زمينه اي وسيع براي افكارشون به وجود بيارن و شاخ و برگ اضافي رو قطع كنن.
اين گونه صحبت ها ضمن اينكه مي تونه سودمند و ثمربخش باشه، تأثيرات مثبتي هم تو روحيه فرد مي ذاره، به شرطي كه قبلاً جنبه هاي منفي اونو از بين برده باشن. چرا همه مسائل رو فقط از ديدگاه خودشون تعبير و تفسير مي كنن؟ آهي كشيد و چشمانش را گشود و ديگران را كه دور ميز نشسته بودند از نظر گذراند.
زمان صرف شام هم، صحبت فقط از مهماناني بود كه قرار بود، فردا از راه برسند. طرز پذيرايي و وظايف يكايك آنان از دهان پدر به دهان هانا مي پريد. هر چه را كه پدر مي گفت، مورد تصديق هانا قرار مي گرفت و به راستي هر دو هم عقيده بودند. آنها بايد در اين چند روز نقش ميزباني خوب را عهدهدار مي شدند. دني انديشيد: ايوان با اينكه همه چيز رو از دور نظاره مي كرد، پدر و هانارو را به خوبي شناخته بود و به راستي كه هانا همون پدره. اون از كجا به اين روشني به مسائل آگاهه. اون هيچ وقت تو زندگي ما نقشي نداشته و برخورد زيادي، مخصوصاً با هانا نداشته. از كجا اونارو تو يه رديف قرار داده؟ پدر همچنان با نوعي شعف و حرارت مي گفت: «آقاي راكسي، بانكدار معروفيه. نيمي از سرمايه و ثروتش رو هر سال زيادتر از قبل كرده. در هر حال بايد ديد راكسي با اين همه ثروت، كدوم دختر را به همسري انتخاب ميكنه» و با بيان اين جمله، چشمانش را در چهره هانا ثابت نگه داشت. «البته آقاي ژاك هم دست كمي از اون نداره.
فردا اونا با خواهراشون مي يان. فكر كنم چند روزي اينجا اقامت كنن و بعد به مزرعه آقاي راكسي كه در سه مايلي اينجاست، مي روند»
ايوان با رنج و تلاش پدر و مادر بر روي زمينهاي وييلي، تحصيلات مقدماتي را به پايان رساند و هميشه در هر فرصتي كه پيدا مي كرد، پس از پايان كارهايي كه انجامش به او محول شده بود، به ديدن آقاي شارت كه در آن منطقه تدريس مي كرد مي رفت و با او هم صحبت مي شد و هميشه از آگاهي و فراست او لذت مي برد. آقاي شارت او را با دنيايي زيبا كه بر روي پايه هاي عقل و اراده خود آدمي بنيان مي شود، آشنا كرد و او دنيا را زيبا ديد؛ چيزي كه هرگز به آن نينديشيده بود، و با اينكه سنش زياد نبود، ولي خود را براي هر كاري آماده مي ديد. معلومات، آگاهي و تحصيلاتش بدان حد نبود كه او را راضي سازد و خود را عقل كل بداند. مي دانست آن عزم و ارائه را داراست تا بتواند افكار نويي از خود بروز دهد و در جامعه اي كه فقط طبقه اشرافي قدرت داشت، اظهار وجود كند و درون انسان هاي فقرزده را برملا سازد و با مسبب آن مبارزه كند. شايد از بن آن را بكند؛ درست مثل علف هرز با هزاران سختي و مدارا.
حالا مي خواست چيز ديگري بشود. نمي دانست چه، ولي اين همه فاصله طبقاتي، توهين و شرارتها ديگر غيرقابل تحمل بود. شايد زياد هم سخت نباشد اگر همت كند. آري صدها نفر چون او هستند. فقط با اتحاد و همفكري است كه بايد اين درخت تنومند را از ريش و بن سست كرد، بعد از بيخ بيرون آورد؛ حكومتي را كه سالهاي سال در جامع ريشه دوانده و چنين استحكام يافته. البته آسان نيست ولي سخت هم نيست. مگر نه اينكه كشور سوسياليستي روسيه هر لحظه فشار مي آورد و دم از برابري مي زد.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)