بخش اول : امپراتوري عثماني در مسير سقوط
يكي از عوامل مهّم ضعف و سقوط تدريجي امپراتوري عثماني،بي‏كفايتي سلاطين اين‏ دولت،به ويژه بعد از سلطان«سليمان قانوني»بود.در حقيقت«بين سليمان و جانشينان او فاصله‏ عظيمي پديد آمد،زيرا آنان نه فرماندهان نظامي خوبي بودند و نه سياستمداران قابلي،آنها به‏ واسطه زندگي توأم با انزوا و بيكاري،دچار افسردگي گشته،لذائذ زندگي را در كارهاي بي‏قاعده‏ بي‏بند و باري و شهوتراني مي‏جستند.اين تغيير به حدّي مبهوت كننده بود كه بعضي از مورّخان‏ چنين تعبير كرده‏اند كه خاندان عثماني با مرگ سليمان از ميان رفت و اشخاص ديگر جاي آن‏ سلاطين را غصب كردند.»(1)
در كنار اين عامل- كه از مهمترين دلايل فروپاشي يك حكومت است- مي‏توان به عامل‏ «توسعه و تحوّل بدون هماهنگي با اصلاح فرهنگي و زيربنايي»اشاره كرد.موجدان اين تحوّل از مهمترين مخرّبان امپراتوري عثماني بودند.موج اين تحوّلات يا به اصطلاح:«اصلاحات»باروي كارآمدن«محمود دوّم»معروف به«اصلاحگر»پس از خلع«مصطفي چهارم»بيست و نهمين خليفه‏ عثماني در سال 1807 آغاز شد.
«سلطنت«محمود دوم»نه فقط آگاهي جديدي نسبت به غرب به‏ بار آورد و آن را قابل تحسين ساخت،بلكه اين احساس را جلوه‏گر ساخت كه براي حفظ امپراتوري‏ عثماني در برابر اروپايي صنعتي شده،بايد شيوه‏هاي سنتّي را كنار نهاد.بدين ترتيب،عثمانيها ديگر نمي‏توانستند غرب را به ديده تحقير بنگرند.رفته رفته همه ابعاد زندگي آنان-از پوشش‏ ظاهري‏شان تا زبان و طرز تفكّر و حتي سرگرمي-دستخوش تغيير شد.»(2)اين اصلاح گري جديد - كه معمولا در جوامع بسته،اينگونه آغاز مي‏شود-هيچ نفعي براي امپراتوري به همراه نداشت.
اين،نه يك اصلاح كه نوعي خود باختگي بود و خود باختگي مدخل تمام تهاجمات،به ويژه تهاجم‏فرهنگي است.باري،در زمان سلطنت«محمود دوم»،سالهاي 1808 تا 1839،گام اول در جهت‏
انجام چنين اصلاحاتي در بدنه پوسيده عثماني آغاز شد ولي هرگز به سامان نيانجاميد.
با روي كار آمدن«عبد المجيد»-كه پس از مرگ«محمود دوم»قدرت يافت-مرحله‏اي ديگر درهمان سمت و سو آغاز شد كه به«دوره تنظيمات يا اصلاحات»مشهور است.«تنظيمات،دوره‏اي ازقانونگذاري و اصلاحات بي‏وقفه بود كه دولت و جامعه عثماني را نوسازي كرد؛به تمركز بيشتر امور اداري منجر شد و در فاصله سالهاي 1839 تا 1876 به مشاركت افزونتر دولت در جامعه عثماني‏ انجاميد.در دوره‏هاي پيشين،تمايل به برقراري نظام بيشتر بود.»(3)و نسبت به سلاطيني‏ همچون«عبد الحميد اول»و«سليم سوم»،«محمود دوم»بيشتر توفيق يافت كه آرزوهاي خود را دوره تنظيمات در طول سلطنت«عبدالمجيد»و«عبدالعز ير»استمرار يافت.«عبدالمجيد»درسال 1861 در گذشت و برادرش«عبد العزيز»جانشين وي گشت.در دوره سلطنت او،عطش مردم‏ براي انجام اصلاحات و محو فساد دولتي افزايش يافت.از طرف ديگر،برخي از غربزدگان،تفكراصلاح طلبي به شيوه غربي را دامن مي‏زدند.در اين ميان،سلطان،قدرت درك و برنامه ريزي در اين زمان حساس را نداشت.وي«در دهه 1860 با مشكل جديدي رو به رو شد كه عبارت بود از:
تقاضاي روز افزون مردم براي انجام اصلاحات.در همين گير و دار در سال 1865-دو سال بعد از
قتل«لينكلن»،رئيس جمهور امريكا-«انجمن عثمانيان نو»بطور پنهاني در«قسطنطنيه»تأسيس‏ شد.انجمن مزبور،ابتدا فقط 245 عضو داشت.رهبر اين گروه،يك نويسنده آزاديخواه به نام«نامق‏ كمال»بود كه شرح حال وي پيشتر رفت.دو تن از شاهزادگان عضو خاندان سلطنت نيز در جلسات‏ سرّي آنان شركت مي‏كردند.هدف انجمن عبارت بود از:«تبديل حكومت استبدادي به مشروطه‏ سلطنتي»انجمن،برنامه كار خود را از انجمن سرّي ايتاليايي«كاربوناي»اقتباس مي‏كرد كه پيشگام‏ نهضت تركهاي جوان به شمار مي‏رفت.در ميان هواداران انجمن،يك فرد به اصطلاح ميهن پرست‏ وجود داشت كه سرنوشت تركيه به دست او رقم خورد.او كه«مدحت پاشا»نام داشت در ميان‏ تركهاي تحصيل كرده داراي نفوذ بود و نامش مترادف با پيشرفت قلمداد مي‏شد.»(4)البته در ميان‏ شخصيّتهاي مبارز در دوره تنظيمات،افرادي همچون«مصطفي رشيد پاشا»نيز وجود داشتند.او در دوران صدارت خود،برنامه‏هايي را تحقّق بخشيد.جالب آنكه«مدحت»نيز در آن زمان‏ مي‏زيسته ولي به دلايل نامعلوم از آن طيف جدايي گزيده است.سپس در فرصتي مناسب،خود را نشان داد و در دو مرحله نيز به صدارت عظمي رسيد.«وقتي وي در«قسطنطنيه»به وزارت اعظم‏ منصوب شد،تشخيص داد كه فقط يك راه-هر چند هم خطرناك باشد-در برابرش وجود دارد و آن خلع سلطان«عبد العزيز»است.»(5)
وي با قدرتي كه كسب كرد،توانست اين تصميم خود راعملي سازد.سپس بر آن شد كه«مراد»برادر زاده و وليعهد سلطان را به سلطنت برساند.«مراد» فردي شرابخوار و سست عنصر بود ولي امپراتوري نياز به سلطان داشت و از حاكم مستبد و نالايقي همچون«عبد العزيز»بي‏نياز بود.«مدحت پاشا»براي تحقق بخشيدن به اراده خود،«حسين‏عوني»وزير جنگ را به كمك طلبيد.در 19 مه 1876،آن دو توانستند نقشه خود را اجرا كنند.آنان‏ نيمه شب به قصر سلطان وارد شدند و با ارائه فتواي شيخ الاسلام«قسطنطنيه»-كه عزل سلطان‏ را طلب كرده بود-او را خلع كردند.«عبد العزيز»نيز تسليم شد و اين وضع را مشيّت الهي‏ دانست.»(6)فرداي همان روز«مراد»به عنوان سلطان و با لقب«اصلاح طلب»از سوي«مدحت»به‏ مردم معرفي شد.البته«مراد»،خود،با تهديد اين مقام را پذيرفته بود.
«عبد العزيز»،پنج روز پس از خلع شدن،همراه با يك قيچي،در اتاق خوابش با دستي بريده‏ پيدا شد.درباره قتل يا خودكشي وي بسيار گفتگو شده است.عدّه زيادي از جمله مادرش، معتقدند كه قاتل وي«مدحت پاشا»بوده است،چرا كه او براي قدرت بخشيدن به«مراد»،بايد رقيبش را از ميان بر مي‏داشت.اما«مراد»نيز نتوانست خواست«مدحت»را برآورده كند،چرا كه او بسيار نالايق‏تر از«عبد العزيز»بود.«سلطان جديد،شخصي ضعيف النفس بود و به علت اقامت‏ طولاني در قفس،از كفايت و لياقت،مايه‏اي نداشت.يك پزشك متخصّص اتريشي و يكي از اطبّاي‏ دربار اعلام نمودند كه وي به طرز علاج ناپذيري مخبط مي‏باشد.لذا فقط پس از سه ماه،او را به‏ دستور«مدحت»از سلطنت خلع كردند و در قصري ديگر زنداني ساختند.»(7)بدين سان،«مدحت‏ پاشا»سرنوشت دو سلطان عثماني را در اوج جنگها و درگيريها و وضع نابسامان كشور رقم زد.
اهميت كار«مدحت پاشا»ي زيرك هنگامي نمايان مي‏شود كه در کمال ناباوری بدانيم«وي يك دونمه بوده‏ است؛يعني يك يهودي به ظاهرمسلمان شده.وي پيشتر حكمران ولايت«دانوب»بود و در آنجا بر شورش‏ بلغارها- كه از تبعه اسلاوهاي انقلابي تأثير مي‏پذيرفت-غلبه نمود.سلطان با احساس دروني خود،از اين شخص زشت تا روزي كه به درجه نخست وزيري رسيد،حذر مي‏كرد.ملّت يهود ترك تا حدّ زيادي به وي مديون‏اند،زيرا او بود كه مدارس يهودي را در خاورميانه تأسيس نمود و همراه با افرادي همچون«كاموند و ساسون»و«سيمون دويتش»يهودي-كه در«وين»اقامت داشت- مستمرا از«پاريس»ديدن مي‏كرد.»(8)
اكنون قرار بود كه او تكليف سوّمين خليفه را نيز مشخص كند.وي در پايان دوره حكومت‏ «مراد»و در اوج نابسامانيهاي روحي او،تصميم گرفت كه قائم مقامي برايش نصب‏ كند.«عبد الحميد»،و برادر وي،اين پست را نپذيرفت اما براي جلب حمايت«مدحت پاشا»در بيرون‏ قصر با او ملاقات كرد و متعهد شد كه اگر زمام امور را در دست گيرد با تصويب قانون اساسي جديد موافقت نموده تنها بر اساس پيشنهادهاي وزيران عمل نموده و افراد مورد نظر آنها را به دبيري‏ دربار منصوب خواهد كرد.»(9)
بدين ترتيب«عبد الحميد»با نظر مساعد«مدحت پاشا»به سلطنت دست يافت.«وي رسما سوگند خورد كه قانون اساسي را حفظ كند و براي آنكه تسامح و اغماض خود را نسبت به عقايد ومذاهب ديگران نشان دهد،با تيز هوشي فراوان«مدحت پاشا»را در مقام وزارت اعظم ابقاء كرد، و يك ارمني را نايب رئيس مجلس ساخت و دو يهودي را به سمت آجودان مخصوص خود منصوب‏نمود.در نتيجه اين اقدامات،وي طي چند هفته،معبود اعضاي«انجمن عثمانيان نو»يعني‏هواداران اوليه اصلاحات،و همچنين مردم عادي-كه همه اميد خود را به او بسته بودند گرديد.»(10)بايد اشاره كرد كه انجمن مزبور با برخورداري از آزاديهاي مصوّب«مدحت پاشا»پيشتر دامنه فعاليتهاي خود را گسترده بود.«در آن زمان«مدحت»كابينه را به حمايت علني از قانون‏ اساسي- كه در حال تدوين بود-سوق داد.عثمانيان جوان كه دوستان مدحت بودند،ازتبعيد فراخوانده شدند.«ضياء بيگ»وزير آموزش و پرورش شد و«نامق كمال»آزادانه به انتشارمطالب خود پرداخت.با تشويق سفير«بريتانيا»،مدحت نه تنها در كابينه فعاليت مي‏كرد،بلكه با رهبران علما نيز همكاري داشت تا موافقت آنان را براي تشكيل شورايي انتخابي و تمركز يافته‏ جلب كند.اين شورا كم و بيش دولتي بود و حتي مسيحيان را نيز شامل مي‏شد.البته مسؤوليت‏ اين شورا تنها نظارت بر سياستهاي مالي و حكومت و كمك به برقراري موازنه در بودجه كشور بود.»(11)
و اين چيزي بود كه يهوديان علاقه وافري به آن داشتند.بله سلطه بر منابع مالی عثمانی!!!
تا اينجا،همه چيز بر وفق مراد«مدحت پاشا»و ياران دونمه‏اي وي پيش مي‏رفت.از سوي‏ديگر«عبد الحميد»نيز با اقدامات مقطعي خود اعتماد روز افزون آنها را براي تثبيت موقعيت خود جلب مي‏كرد.در پاسخ به درخواستهاي«مدحت»كه همچنان ادامه داشت،«وي دستور تأسيس‏ «كميسيون قانون اساسي»را صادر كرد تا پيش نويس قانون اساسي را تهيّه كند.اين كميسيون كه‏ تحت رياست«مدحت»قرار گرفت،28 عضو داشت كه 16 تن از آنان ديواني و 10 تن عالم و 2 تن‏ نظامي بودند.»(12)اين آخرين اقدام«عبد الحميد»در جهت اصلاحات و واپسين اميد«مدحت»بود.
زيرا پس از مدتي با كودتا،«عبد الحميد»به بهانه‏هايي«مدحت»را از صدارت عزل كرد و او را به يك‏ سفر اروپايي فرستاد.البته بعدها براي آنكه نگران وي و اقداماتش نباشد،به طرز فريبكارانه‏اي اورا از خارج فرا خواند و آن گاه محاكمه و سپس اعدام كرد.پس از مدتي نيز مجلس را به تعطيلي‏ كشاند و همه اصلاحات زمان«مدحت»را منتفي دانست.به اين ترتيب،تمام رشته‏هاي تنيده شده‏ «مدحت»و يارانش پنبه شد و عمر آن امپراتوري،چند سالي بيشتر به درازا انجاميد.روي كار آمدن دوباره استبداد،براي جامعه از هم پاشيده عثماني-كه به طور روز افزون در حال از دست‏ دادن قدرت و قلمرو خود بود-نيازي اساسي به شمار مي‏رفت.در اين ميان،بسياري از تحوّلات‏ پديد آمده در زمينه آزادي افراد و عقايد و مذاهب نيز-كه در دوران تنظيمات،حاصل شده بود-رخت بر بست.از جمله اين تحوّلات،تصويب«قانون اساسي جامعه يهوديان»بود كه امتيازات‏ويژه‏اي به آنان- كه در آن جامعه،هيچ تضميني براي آينده نزديك خود نداشتند-بخشيده بود.
«تولد دوباره استبداد»عنوان بحثي است كه بسياري از محققان با روي كار آمدن‏ «عبد الحميد»آن را مورد بررسي قرار داده‏اند.بسياري بر اين باورند كه«عبد الحميد»چاره ديگري‏ نداشت،زيرا بايد مرگ تدريجي امپراتوري را كمي به تأخير مي‏انداخت تا كارهاي اساسي را انجام دهد.
«عبد الحميد»پس از نابود ساختن دستاوردهاي چند دهه اصلاحگري،تصميم گرفت كه درداخل كشور،نوعي وحدت نظر و اتفاق براي رفع مشكلات پديد آورد.از اين رو كوشيد كه مخالفان‏ را به هر نحو ساكت سازد تا دست كم به شكل حربه‏اي براي دشمن خارجي در نيايند.شايد به‏ همين دليل بود كه پس از پاكسازي داخلي امپراتوري،مخالفاني را كه در شهرهاي مختلف اروپا به‏ زيان او تبليغ مي‏كردند به داخل فرا خواند.«بسياري از تبعيديان تنها به دليل ناكام ماندن دركارشان يا دست نيافتن به مقامها و درجات عالي،به مخالفت با حكومت برخاسته بودند.از اين رو،«عبد الحميد»رفته رفته به آنان فرصت داد كه افكار و آمال خود را در حكومت تحقّق بخشند.درسال 1897،سلطان يكي از اعضاي برجسته پليس مخفي خود به نام«احمد جلال الدّين پاشا»را به‏ اروپا اعزام كرد تا مخالفان را دعوت به كار كند.وي با بهره‏گيري از پيروزي جديد عثمانيها در برابريونانيان به عنوان دستاوردي بزرگ براي حكومت عثماني،به آنان وعده داد كه در صورت ترك‏ مخاصمه و بازگشت به ميهن،به مقامهاي عالي حكومتي منصوب خواهد شد.نخستين كسي كه‏ در برابر اين تلاشهاي جديد«عبد الحميد»تسليم شد،«مراد»بود كه بسياري از دوستانش از جمله‏ نخستين پايه گذاران جنبش:«عبد اللّه جودت»و«اسحاق سوكوتي»،را به بازگشت به ميهن ترغيب‏ كرد.بدين سان،تا پايان سال 1897،«جنبش تركهاي جوان»متفرّق و بي تحرّك شد.»(13)
چنين شد كه در اين دوره،در داخل و خارج امپراتوري،نغمه مخالفت آشكاري بر نمي‏خاست.
به همين دليل،بسياري از تاريخنگاران شيوه عمل«عبد الحميد»را استبدادي نمي‏دانند و برآنند كه وضع حكومت رو به زوال عثماني چنين اقتضاء مي‏كرده است.«در روي آوردن«عبد الحميد»به‏حكومت مطلقه،رخدادها و موقعيّتهايي مؤثّر بود كه پس از جلوس وي اتّفاق افتاد.
«عبد الحميد» باور داشت كه مخالفت«مدحت پاشا»با گسترش منابع مالي جديد براي تأمين ديون عثماني و نيز ناسازگاري‏اش با مداخله در«كنفرانس استانبول»- كه صرف نظر از پيامدهاي آن تنها به دليل تنفّر وي از مداخله خارجي بود-امپراتوري را به لحاظ مالي و ديپلماتيك در وضعي دشوار و بحراني‏ قرار داده بود.وي جاه طلبيها و تحريكات سياستمداران را در همه موارد مي‏ديد و تأثير كند كننده‏ مجلس را در روند قانونگذاري مشاهده مي‏كرد.»(14)از جمله عواملي كه«عبد الحميد»را بر ادامه‏راهش مصمّم مي‏ساخت،«طرز برخورد قدرتهاي بزرگ بود؛زيرا آنان مصائب هزاران مسلمان را در«بلغارستان»و«بوسني»-كه مورد آزار و اذيّت بودند يا قتل عام مي‏شدند-ناديده مي‏گرفتند،امّامشكلات مسيحيان را گواه بربريت مسلمانان تلقّي مي‏كردند.»(15)از سوي ديگر آنچه باعث تأثّر روزافزون«عبد الحميد»مي‏شد،«ظهور گروههايي در داخل مجلس بود كه به جاي حمايت از جنگ،مصايب ناشي از آن را دستاويز پيشبرد نظرات و اميال خود قرار مي‏دادند.در ميان سلسله وقايع‏طولاني،اين آخرين رخدادي محسوب مي‏شد كه سلطان جوان را متقاعد مي‏كرد كه امپراتوري‏ هنوز آمادگي پذيرش دموكراسي را ندارد و ديكتاتوري مطلق تنها راه حفظ كشور در آن دوران‏ دشوار است.»(16)وي،خود در اين مورد مي‏گويد:«من اشتباه كردم كه به تقليد از پدرم‏«عبد المجيد»خواستم با تشويق و ترغيب و از طريق نهادهاي ليبرالي در كشور به اصلاحات‏ بپردازم.من پا جاي پاي جدّم«سلطان محمود»خواهم گذاشت.همچون او،من هم اكنون درمي‏يابم كه تنها با اعمال قهر و زور است كه مي‏توانم مردمي را به حركت در آورم كه خداوند حمايت‏ از آنان را به من تفويض كرده است.»(17)
به هر حال،صرف نظر از درستي يا نادرستي عملكرد«عبد الحميد»مي‏توان گفت كه وي تنها در پي نجات امپراتوري رو به زوال عثماني به هر شيوه ممكن بود خواه به شيوه ديكتاتوري غربي وخواه از طريق اصلاحات،«مدحت»گونه.او در چارچوب شيوه نفي كنندگي،رنگ اثباتي نيز به‏عملكرد خود مي‏بخشيد،چنانكه«در واكنشي نسبت به فعّاليّتهاي تركهاي جوان و به منظورتحكيم امپراتوري در برابر همه خطرات داخلي و خارجي،دو جنبش را تقويت كرد:
1.«اسلاميسم»كه بر احياي ارزشها و سنّتهاي اسلام به عنوان دين و فرهنگ،و همچنين‏تحقّق آرمان وحدت مسلمانان جهان تأكيد داشت.
2.«تركيسم»كه به سنّتهاي تركي در فرهنگ عثماني اهميّت مي‏داد و در پي آن بود كه‏احساس وحدت را در ميان تركهاي جوان زنده كند.»(18)
روش دوم،به ظاهر راه حلّي سياسي براي پاسخگويي قطعي به«پان تركيسم»به شمار مي‏رفت،زيرا او با اصل نژاد گرايي در يك امپراتوري اسلامي- كه محور آن،امّت است و نه ملّت- مخالف بود.در اين ميان،نتيجه زحمات چندين ساله يهوديان با روي كار آمدن«عبد الحميد»برباد رفت.اين در حالي بود كه در داخل و خارج،مخالفتي جدّي با امپراتوري به چشم نمي‏خورد.ازاين رو،يهوديان در صدد بر آمدند كه به طور مستقيم به بيان مقصود و احقاق حق(!)كه خويش درجامعه عثماني بپردازند.بدين سان در اواخر قرن 19،برنامه‏اي توسط سران صهيونيسم‏ طرح ريزيي شد.
در اين برنامه،صهيونيستها كوشيدند كه همزمان با اوج گيري گرايشهاي‏ صهيونيستي در اروپا به تحقّق آرمان خود شتاب بخشند.آنها قبلا در سال 1882 و سالهاي پس ازآن،تلاش كرده بودند تا سلطان را به اين امر متقاعد سازند ولي اين تلاشها نتيجه‏اي نبخشيده و با پاسخ منفي«عبد الحميد»مواجه شده بود.ملاقات«تئودر هرتصل»با سلطان در سال 1896 نيزحاصل عمده‏اي به بار نياورد،زيرا سلطان حاضر نشد يك مستعمره يهودي نشين در«فلسطين»به‏صهيونيستها عطا كند.
ان شا الله درمقاله بعد به ماجرای هرتزل و نفوذ در دربار عثمانی خواهیم پرداخت!
پینوشت:
(1)-باربر،نوئل:«فرمانروايان شاخ زرين»،عبد الرضا هوشنگ مهدوي،گفتار،تهران،1364،صص 54 و 55.
(2)-شاو(پيشين)،ص 98.
(3)-همان،ص 107.
(4)-باربر(پيشين)،صص 141 و 142.
(5)-همان،ص 149.
(6)-همان.
(7)-همان،ص 153.
(8)-هابس،بيير:«الصهيونية و الشعوب الشهيدة»،مفيد عرنوق-ادوار رنوق،دارالنضال،بيروت،1990،ص 19.
(9)-شاو(پيشين)،صص 289 و 290.
(10)-باربر(پيشين)،ص 160.
(11)-شاو(پيشين)،ص 286.
(12)-همان،ص 301.
(13)-همان،صص 438 و 439.
(14)-همان،صص 365 و 366.
(15)-همان.
(16)-همان.
(17)-همان،
(18)-همان،ص 440.
بخش دوم: هرتصل و مرحله جديد فعّاليّت صهيونيسم در دربار عثماني‏.
«پس از برپايي«كنفرانس بال»در سال 1897 و نوشتن پروتوکولهای 24 گانه بار ديگر تلاشهاي يهوديان براي متقاعد كردن‏سلطان شدّت گرفت.اين بار،«هرتصل»به«ويليام دوم»قيصر آلمان،متوسل شد.»(1)او ضمن‏ملاقات با قيصر،فوايد تحقّق اين هدف صهيونيستي براي آلمان را بر شمرد و از وي خواست كه درسايه روابط سنتي آلمان و عثماني،ميان او و«عبد الحميد»ميانجيگري كند.اين حركت نيزسرانجام به شكست گراييد و بالاخره«هرتصل»پيشنهادي به«عبد الحميد»ارائه كرد.«در سال‏1901،يهوديان با سلطان ارتباط برقرار كردند و فردي يهودي به نام«امانوئل قاراصو»را براي ديداربا سلطان روانه دربار نمودند.«امانوئل قاراصو»از فراماسونرها بود و حرفه وكالت داشت.»(2)اونتوانست اجازه حضور نزد سلطان را بيابد و به همين دليل«تحسين پاشا»،نخست وزيروقت،مأمور ابلاغ پيشنهاد صهيونيستها به سلطان شد.»(3)نپذيرفتن«قاراصو»شايد به اين دليل بود كه‏ وي استاد بزرگ«محفل سالونيك»بود كه پايگاه و محفل خود را در اختيار تركهاي«جمعيت اتحاد و ترقي»گذاشته بودند تا بتوانند جلسات سرّي خود را در آن جا برگزار كنند.»(4)پيشنهاد صهيونيستها كه«تحسين پاشا»آن را به سلطان ارائه كرد از اين قرار بود:
1.كليّه بدهيهاي دولت عثماني را كه معادل 33 ميليون ليره طلاي انگليسي بود،بپردازند.
2.ناوگاني با هزينه‏اي معادل 120 ميليون فرانك طلا به منظور حمايت از امپراتوري اهدا كنند.
3.وامي بدون بهره به مبلغ 35 ميليون ليره طلا در اختيار دولت عثماني بگذارند تا امورماليّه خود را رونق بخشد. (5)
در عوض اين كمكها و حاتم بخشيها،صهيونيستها چند درخواست از«عبد الحميد»داشتند:
1.آزادي ورود يهوديان به«فلسطين»در هر يك از روزهاي سال،به قصد زيارت.
2.مجاز ساختن صهيونيستها براي احداث مستعمره‏هايي در«اورشليم»تا همكيشان آنها به‏
هنگام زيارت در آن اقامت كنند.»(6)
سلطان«عبد الحميد»چنين پاسخ داد:
«تحسين»به اين يهوديان وقيح بگو:
1.بدهكار بودن براي كشور ننگ نيست،زيرا كشورهاي ديگر از جمله«فرانسه»نيز بدهي دارند.
2.بيت المقدس شريف را اولين بار سرورمان«عمر بن خطاب»براي اسلام فتح كرد و من‏ حاضر نيستم داغ ننگ فروختن آن به يهوديان و خيانت به امانتي را كه مسلمانان به من‏ سپرده‏اند،در تاريخ بر پيشاني داشته باشم.
3.بهتر است يهوديان پولهايشان را براي خودشان نگه دارند.دولت عليّه عثماني ممكن‏ نيست در دژهايي كه با پول دشمنان اسلام ساخته مي‏شود از خودش محافظت كند.
4.در پايان،به آنان دستور بده از قلمرو عثماني خارج شوند و از اين پس به هيچ وجه سعي‏ نكنند با من ملاقات كنند يا به اين جا وارد شوند.»(7)
در فرجام،«عبد الحميد»گفت:
«به آقاي دكتر هرتصل نصيحت كنيد كه در اين مورد گام ديگري بر ندارد.من نمي‏توانم حتّي‏ يك وجب از اين سرزمين را بفروشم.اين سرزمين به من تعلّق ندارد،بلكه از آن مردم ترك است.
مردم من،در طول مبارزه،اين امپراتوري را با خون خود آبياري كرده‏اند.قبل از آنكه اجازه بدهيم‏ اين سرزمين از ما گرفته شود،خون ما آن را خواهد پوشاند.من نمي‏توانم سرزمين مردم ترك يا حتّي بخشي از آن را به ديگران تسليم كنم.بهتر است يهوديان ميليونها پول خود را پس اندازكنند.هنگامي كه امپراتوري من تقسيم شد،آنها مي‏توانند آن را بدون بها به دست آورند.امّا درآن صورت،اجساد ما نيز تقسيم خواهد شد.من اجازه نمي‏دهم موجود زنده را كالبد شكافي كنند.»(8)
پيداست كه اگر«عبد الحميد»به پيشنهاد يهوديان جواب مثبت مي‏داد،بخش مهمّي ازمشكلات امپراتوري حل مي‏شد ولي او دريافته بود كه حلّ مشكلات عثماني به چه بهايي تمام‏ خواهد شد،چرا كه از يكايك فعّاليّتهاي صهيونيستها براي فروپاشي امپراتوري باخبر بود.از اين‏ رو،وي هرگز اجازه نمي‏داد كه آنها دامنه نفوذ خود در امپراتوري را بيشتر افزايش دهند.
در ادامه حركتهاي صهيونيستي و درست پس از اين شكست صهيونيستها،ديگر بار«جمعيّت‏ اتّحاد و ترقّي»در خارج از كشور فعّال گشت.««جنبش تركهاي جوان»در سال 1901 احيا شد،يعني زماني كه داماد«محمود پاشا»نوه«محمود دوم»و شوهر خواهر سلطان،از سلطان ضربه‏خورد.»(9)
آن گاه،وي به خارج رفت و فعّاليّت مخالفان را احيا و تقويت كرد.در همين حال،صهيونيست‏هاي شكست خورده،خشم خود را نسبت به«عبد الحميد»شدّت دادند،زيرا اينك‏ چاره‏اي نداشتند جز آنكه اين بزرگترين مانع تحقّق و آرمانشان را از سر راه خود بر دارند.از اين‏ هنگام بود كه برنامه‏هاي صهيونيستي با هدف سرنگوني«عبد الحميد»طرح ريزي و اجرا شد.

«عبد الحميد»:مشكل اصلي با يك راه حل!
يهوديان در مسير تحقّق برنامه‏هاي خود جهت دستيابي به«سرزمين موعود»،امپراتوري‏عثماني را همچون سدّي عظيم مي‏ديدند كه به هر شيوه ممكن بايد شكسته مي‏شد.فعّاليّتهاي‏ «هرتصل»تا آن زمان نتيجه يأس آوري داشت - گفتني است كه اين فعّاليّتها در واپسين سالهاي‏ زندگي او انجام شد و او به سال 1903(يا 1904) فنا يافت.- به اين ترتيب،يهوديان به تلاشهاي‏ خود افزودند و سلسله فعّاليّتهاي تازه‏اي را آغاز كردند.«تاريخ اين جريان به سال 1902 بازمي‏گردد.در آن سال،«انجمن فراماسونري»مقدّر كرد كه«سلطان عبد الحميد»از خلافت خلع شود و رهبران تركيه را مكلّف به اجراي اين تصميم كرد.يهويان توانستند بر اين رهبران تسلّط يابند، بدين گونه كه جمعيّت«دونمه»-كه محل خود را در«سالونيك»قرار داده بودند-به فعّاليّت خود در«جمعيّت اتّحاد و ترقّي»شدّت بخشيدند.»(10)گردانندگان اصلي«اين جمعيّت متشكل كه عمدتا نيزيهودي به شمار مي‏رفتند،عبارت بودند از:«امانوئل قاراصو»
«محمد جاويد دونمه»
«طلعت زاده»
«مدحت شكري»
«حفظي»
«فاضل»
«اسماعيل ماهر»
«حافظ سليمان»
«البكباشي»
«اسماعيل‏ حقي» و همچنين سران زرهي«جمال پاشا»،«انور»،«مصطفي كمال».(11)
به اين ترتيب،شهر«سالونيك»اهمّيّت ويژه‏اي پيدا كرد،زيرا به شكل پايگاه مهمّي براي‏ مخالفان درآمد.«اين شهر در 520 كيلومتري«استانبول»قراردار د و اكنون يكي از مراكز مهمّ‏ تجاري«يونان»محسوب مي‏شود.
تركهاي عثماني در زمان«سلطان مراد دوم»در سال 1431 آن را فتح نمودند.اين شهر مهمترين منطقه تجاري بازرگاني تركيه بعد از«استانبول»محسوب مي‏شد.گفتنی است پس از قدرت یافتن پان تورکها بر ترکیه کنونی یکا یک نشانه های اسلامی در یک حرکت یهودیزه پاک شد به عنوان نمونه اسلام بول (بندر اسلام) به استانبول تغییر نام داد.
اكثر ساكنان «سالونيك»،اسپانيايي هايي هستند كه در زمان«فرديناند ايزابلا»رانده شده بودند.اهالي‏«سالونيك»توان ستند تمام مخالفتها بر ضدّ«سلطان عبد الحميد»را پشتيباني مالي كنند،به ويژه درسالهاي 1908 و 1909.»(12) كه انقلاب تحت فرماندهي دونمه‏ها به پيروزي رسيد.«جمعيّت‏
«سالونيك»در سال 1909،سال خلع«عبد الحميد»بالغ بر 140 هزار نفر بود كه 80 هزار نفر از آنها
را يهوديان دونمه تشكيل مي‏دادند.به عبارت ديگر،يهوديان در اين شهر اكثريّت داشتند.»(13)
بعضي از تاريخنگاران بر آنند كه«سلطان عبد الحميد مايل بود كه دونمه‏ها در«سالونيك»متمركزشوند و به آنها اجازه داده نشود تا به آستانه بيايند تا از حركتهاي ايشان جلوگيري نمايد.به اين‏ ترتيب،دونمه‏ها با سلطان به شدّت دشمني مي‏ورزيدند و تبليغات زيادي به زيان او در ميان مردم‏ و ارتش مي‏نمودند.»(14)چنين بود كه اين شهر مركز فرماندهي مخالفان سلطان شد،به طوري كه‏ تشكّلي به نام«انجمن سالونيك»در آن شكل گرفت كه زير نظر ماسونرها و با كمك يهوديان ودونمه‏ها فعّاليّت مي‏كرد.
در اين انجمن،يهودياني همچون«قاراصو»،«سالم»،«ساس ون»،«فارحي»،«مازلياح»و دونمه‏هايي مانند«جاويد»و«خانواده بالجي»نيز عضو بودند.»(15)با گسترش دامنه‏ فعّاليّت اين انجمن،اعضاي آن در ميان مردم و ارتش رخنه كردند و توانستند براي خود جايگاه‏ مناسبي بيابند.«جواد رفعت تلخان»،يكي از پژوهشگران در اين باره مي‏گويد:«در ارتش عثماني، عدهّ‏اي از افسران دونمه بودند كه با لباسهاي سربازي به ميان سربازان مي‏رفتند و آنها را تحريك‏ مي‏نمودند تا بر ضدّ سلطان عبد الحميد انقلاب كنند.دو يهودي به نامهاي«نسيم روسو»و«مازلياح»نيز از عناصر فعّالّ در اين راه بودند.»(16)
وجود زمينه مناسب در«سالونيك»و فراهم شدن مقدّمات انقلاب،«شوكت پاشا»را نيز به‏ تلاش واداشت.وي پس از فراغت يافتن از جنگهاي متعدد در مرزهاي عثماني،سرانجام«در 24ژوئيه 1908،نيروي تحت فرماندهي خود را به«استانبول»گسيل داشت.در نتيجه،«سلطان‏ عبد الحميد»تسليم شد و قانون اساسي سال 1876 را پذيرفت.»(17)
بالاخره انقلاب پيروز شد،انقلابي كه نتيجه شورشها و درگيريها در ارتش و ناآراميهايي بود كه‏ از«كميته اتحاد و ترقّي»و يهوديان و دونمه های «سالونيك»سرچشمه مي‏گرفت.حكومت انقلابي كه‏ توسط«كميته اتّحاد و ترقّي»تشكيل شد،بطور غير مستقيم تحت نفوذ«محمود شوكت پاشا»اداره‏ مي‏شد كه فرماندار حكومت نظامي«استانبول»و همچنين بازرس لشكرهاي اول و دوم و سوم شده‏بود.»(18)
بسياري از تاريخنگاران اذعان دارند كه در كنار«شوكت پاشا»سردمداران اصلي اين‏ انقلاب 3 نفر بودند كه تاريخ تركيه پيش از جنگ جهاني اول به دست آنها رقم زده شد.هم آنان‏ بودند كه انقلاب 1908 را طراحي كردند و به انجام رساندند.عجیب اینجاست اينان هر سه از اقوام غير ترك بودند ويهودي الاصل به شمار مي‏رفتند.
نخستين فرد«انور»بود كه مردم عكسهايش را هزار هزارمي‏خريدند.وي رهبر اصلي بود كه لشكر حمله كننده به باب عالي را فرماندهي مي‏كرد.»(19)
ديگري«طلعت»بود كه بي‏شباهت به كولي‏ها نبود و گفته مي‏شد كه مغز متفكر حزب‏ است.»(20)در مورد او اين نكته گفتني است كه«در دسامبر 1908،در مقام يكي از نمايندگان‏ «كميته ادرنه»در مجلس به«استانبول»رفت.هم او بود كه پس از خلع«عبد الحميد»فعّالانه درگير حكومت بود و طي سالهاي باقي مانده دوره تركهاي جوان،بيشتر در مقام وزير كشور فعّاليّت‏ مي‏كرد.»(21)
سومين فرد«جمال پاشا»بود كه«در ارتش،اقتدار خود را آشكار كرده بود.وي درجايگاه خود به عنوان بازرس راه آهن در«مقدونيّه»بسيار شبيه به«طلعت»در پست و تلگراف عمل‏ مي‏كرد و حامل پيامهاي«كميته اتّحاد و ترقّي»بود.در لشكر حمله‏ور به«استانبول»،او فرماندهي‏ چند واحد نظامي را بر عهده داشت.پس از اين عمليّات،به دليل نقشي كه او در سالهاي 1909 و1910 در مقام حكمران نظامي«استانبول»در سركوب شورش ضد انقلابي و سپس در سال 1912 پس از حمله به باب عالي و قتل«محمود شوكت پاشا»ايفا كرده بود،به مقامهاي بالا ارتقاء يافت.»(22)
و امّا«سلطان عبد الحميد»يك سال پس از پذيرفتن قانون اساسي،عنصري نامطلوب براي‏خلافت شناخته شد.«مجلس ملّي با كسب فتوايي،سلطان را به همدستي در برپايي و شورش ضدانقلابي و راه انداختن كشتار متعاقب آن و همچنين چپاول ذخاير كشور متهم ساخت و خلع وي را اعلام كرد و حكومت برادرش«محمد پنجم»(رشاد)را قانوني دانست.»(23)پس از تسليم حكم خلع‏ «وي و خانواده‏اش را شبانه با قطاري ويژه به«سالونيك»اعزام كردند.»(24) چرا كه آنجا مناسب‏ترين‏ مكاني بود كه مي‏توانستند سلطان را تحت نظر داشته باشند.«نقش سه جانبه وكيل دادگستري:
«منير سالم»،«قاراصو»و«جاويد»در حادثه خلع«سلطان عبد الحميد»كاملا مبرز و مشخّص بود.»(25)
و عجیبتر اینکه اينان هر سه يهودي و دونمه بودند.
سلطان چند صباحي در«سالونيك»به سر برد و سپس به«استانبول»آمد و در سال 1918 از دنيا رفت.تبعات انقلاب 1908 و خلع«عبد الحميد»در سال 1909 براي امپراتوري عثماني بسياروخيم و ناگوار بود،زيرا بنيادهاي اساسي امپراتوري را به لرزه در آورد و تجزيه آن را شتاب بخشيد.
اين تبعات بر روابط تركها و عربها نيز اثر گذاشت،چرا كه«در واقع،رهبران مسلمان عرب به چند دليل در صداقت«كميته اتّحاد و ترقّي»ترديد داشتند:اولا رهبران كميته بدون استثناء فراماسون‏ بودند و تعصّب مذهبي عربها با اصول و مرام جامعه ماسوني تضاد داشت.ثانيا«اتّحاد و ترقّي» اصولا ماهيّتي غير تركي و غير عربي داشت،زيرا كمتر كسي از رهبران واقعي آن،اصالتا ترك بود.
ثالثا مماشات رهبران«اتّحاد و ترقّي»با صهيونيستها و تلاش براي برقراري ارتباط با آنها به اميد كسب كمكهاي مالي و نيز دادن اجازه اقامت به رهبران صهيونيست و يهوديان در«فلسطين»،ملي‏ گراهاي عرب را نسبت به ماهيّت واقعي تركهاي جوان بيش از پيش مشكوك كرد.»(26)در اين ميان،ملي گرايي افراطي سران«اتّحاد و ترقّي»نتيجه‏اي جز شتاب بخشيدن به سير تجزيه امپراتوري در بر نداشت.چراکه دیگر دلیلی برای اتحاد اعراب با افرادی که بر طبل برتری نژادی ترکها می کوبیدند وجود نداشت و البته فراموش نکنید که در نقاط عرب نشین نیز تمایلات پان عربیستی در حال اوج گیری بود.
اكنون بجاست كه به حكومتهاي تشكيل يافته پس از انقلاب 1908 نظري افكنيم تا با ماهيّت‏ صهيونيستي آنها بيشتر آشنا شويم.در اين ميان از«شوكت پاشا»به عنوان يك نمونه ياد مي‏كنيم.
در اين دولت،«صهيونيستها زير نقاب ملي گرايي تركي از 13 مقام وزارتي به 3 مقام دست يافتند.
«بساريا افندي»وزير كار و امور اجتماعي،«اوسقان افندي»وزير پست و تلگراف و«نسيم مازلياح»وزير بازرگاني و كشاورزي گشتند.»(27)علاوه بر اينها،«پست مهم وزارت دارايي نيز به دست«جاويد» افتاد كه از دونمه‏ها بود.»(28)اسم يهودي اين فرد«طبق قاعده رايج در ميان دونمه‏ها«ديويد»بود كه‏ به«جاويد»تغيير يافت.»(29) گفتنی است در میان یهودیان مخفی (مارانوس/آنوسی) داشتن دو نام معمول بود و سعی بر این بود دو نام تا حد ممکن به هم شباهت داشته باشند تا احتمال لو رفتن آن کاهش یابد .مانند دیوید و جاوید.
«وي با جاذبه‏هاي شخصي خود به عنوان يك مغزمتفكّر مالي مطرح‏ بود.»(30) گفتني است«وقتي كه نمايندگان پارلمان عثماني،يهوديان را به مشاركت در حكومت‏ تركهاي جوان متهم ساخته بودند،اين مطلب را خاطرنشان ساختند كه«جاويد بيك»وزير دارايي‏ عضو دونمه از«بانك يهودي در پاريس»وام گرفته و در عوض به صهيونيستها اجازه داده است كه در«فلسطين»رخنه كنند.پس از در گرفتن اين بحث در پارلمان،«جاويد بيك»و طرفدارانش از كابينه‏ «شوكت پاشا»كناره گيري كردند.»(31)البتّه اين كناره گيري،ساختگي و مقطعي بود.
پینوشت:
(1)-احمدي(پيشين)،ص 289.
(2)-رفعت،مولان زاده:«الوجر الخفي للانقلاب التّركي»،دار الشّادي،بيروت،1992،ص 79.
(3)-احمدي(پيشين)،ص 300.
(4)-زهر الدين،صالح«يهود في تركيا»،مجله«فلسطين الثورة»،العدد 632،26 ربيع الثاني 1416(21/9/1995)،ص 45.
(5)-احمدي(پيشين).
(6)-همان.
(7)-همان.
(8)-همان.
(9)-شاو(پيشين)،صص 438 و 439.
(10)-جندي(پيشين)،ص 289.
(11)-رفعت(پيشين)،ص 82.
(12)-زهر الدّين(پيشين)،ص 46.
(13)-همان.
(14)-همان،ص 45.
(15)-همان.
(16)-همان.
(17)-احمدي(پيشين)،صص 112 و 113.
(18)-شاو(پيشين)،ص 476.
(19)-باربر(پيشين)،ص 340
(20)-همان.
(21)-شاو(پيشين)،ص 504.
(22)-همان.
(23)-همان،ص 476.
(24)-همان.
(25)-زهر الدّين(پيشين)،ص 45.
(26)-احمدي(پيشين)،ص 115.
(27)-نويهض،عجاج:«پروتكلهاي دانشوران صهيون»،حميد رضا شيخي،آستان قدس رضوي،مشهد،1373،ص 153.
(28)-همان،ص 150.
(29)-زهر الدّين،صالح:«الار من شعب و قضيّة»،دار التقديميّة،بيروت،1988،ص 198.
(30) ((.69.P 1967.Kinross,Iord"Ataturk ouill Wiliam morrow)newyirk-(3))
(31)-احمدي(پيشين)،ص 61.

بخش سوم: انقلاب 1908:مقدّمه حضور يهوديان در«فلسطين».
از جمله مقدمات ظهور صهيونيسم در اراضي«فلسطين»،نفوذ يهوديان در ميان سران و درحوزه قلمرو عثماني بود.اين اقدام«با خريد اراضي پهناور متعلّق به«عبد الحميد»،معروف به‏«چيفتليك»آغاز شد.
يهوديها موفّق شدند حكومت را وادار به وضع قوانيني كنند كه به آنهاامكان مي‏داد زير پوشش شركتهايي با نامهاي بيگانه و غير عثماني،اين اراضي را خريداري كنند.
به موجب آن قوانين،اين شركتها اشخاص حقوقی بشمار مي‏رفتند.حال آنكه قبلا چنين كاري‏هرگز مجاز نبود.»(1)البته پيشتر هم با وجود ممانعتهايي كه«عبد الحميد»ايجاد كرده بود،خريد وفروش زمين در«فلسطين»كم و بيش وجود داشت؛چرا كه بسياري از عناصر خود فروخته عرب‏حاضر مي‏شدند در قبال پول كلان صهيونيستها كمر خم كنند و ناموس خود را در معرض حراج‏قرار دهند.بنابر برخي از اسناد تاريخي،بسي پيشتر معامله زمين توسط افرادي همچون‏«مونتفيوري»صورت مي‏گرفت.«اين فرد با حمايتهاي مالي برادر زنش«روچيليد»(2)هيچ مشكلي‏ براي عملي ساختن خواسته شوم خود در جهت استقرار يهوديان نداشت.با اين حال،مسلّم است‏ كه انقلاب 1908،حركت خزنده و پنهاني صهيونيستها را آشكار و قانوني ساخت،به گونه‏اي كه‏ «ممنوعيّت مهاجرت يهوديان و خريد زمين از سوي آنها برداشته شد و سيل مهاجرت به‏ «فلسطين»و خريد زمين و ايجاد نهادهاي مستعمراتي يهود در آنجا به راه افتاد.
از ديگر سو،وعده‏هاي مالي جنبش صهيونيسم به رهبران جديد عثماني براي بهبود وضع‏ مالي و ساختار اداري آنها،يكي از عوامل ايجاد همكاري تركهاي جوان با صهيونيستها بود.»(3)
اين‏ حركت،پيوسته سيري صعودي و شتابناك داشت.«در اواخر سال 1913 براي دادن مجوّز مالكيّت‏
به يهوديان در«فلسطين»،قانوني به تصويب مجلس رسيد.پس از تصويب اين قانون براي اولين‏بار،گروهها و سازمانهاي صهيونيستي زمينهاي خريداري شده را به نام خود ثبت كردند.»(4)
با آن‏ كه در اين هنگام،«هنوز از«اعلاميّه بالفور»و فتح«بيت المقدس»به دست«آلبني»صهيونيست‏خبري نبود،استقرار تدريجي حكومت صهيونيستي بطور نيمه پنهان آغاز گشته بود.در اين ميان،لغو منع مهاجرت يهوديان به«فلسطين»باعث شد كه جمعيّت يهوديان به 23 هزار نفر افزايش يابد.
با افزايش تعداد مهاجران،مستعمره‏هاي بيشتري در فلسطين ساخته شد.»(5)گفتني است كه‏«ساخت«تل آويو»كنوني نيز در سال 1909 با گذاشتن اولين سنگ بناي آن از سوي مهاجران‏ جديد در حومه‏هاي«يافا»آغاز شد.»(6)تا بعدها پايتختي مناسب براي رژيم صهيونيستي گردد!
همگام با رشد روز افزون مهاجرت يهوديان و خريد املاك مسلمانان در«فلسطين»،حركت‏ تبليغاتي و فرهنگي صهيونيستها نيز اوج گرفت.«در سال 1908،آنان به انتشار دو روزنامه و چند نشريه عبري زبان براي تأثير گذاري بر يهوديان موجود و مهاجران جديد پرداختند.ايجاد مدارس‏ ابتدايي و دبيرستانها كه از قبل آغاز شده بود نيز گسترش يافت.در سال 1912 نيز يك دانشگاه‏ صنعتي در«حيفا»ساخته شد.»(7)
بدين ترتيب بايد گفت كه اين انقلاب،دستاوردهاي عظيمي براي صهيونيستها داشت.«با اين‏ انقلاب،زمام كشور به دست يهوديان فراماسونر و دونمه نظير«طلعت»،«جاويد»،«جمال» ،«انور»و
«نيازي»سپرده شد.»(8)اگر عدّه‏اي همچنان اين انقلاب را بدون نفوذ و حضور يهوديان و دونمه‏هاارزيابي مي‏كنند،خوب است براي بازنگري نتايج تحقيقات خود در منابع خود يهوديان گذري‏كنند و بنگرند كه آنان،خود چگونه به طرّاحي و هدايت اين انقلاب مي‏بالند.اگر همين واقعيتهاي‏
اعتراف شده با صداقت در تحقيقات ذكر شود،نقاب از چهره بسياري از مجهولات و مجعولات‏تاريخي بر خواهد افتاد.واقعيت تلخ قتل عام ارمنيان كه به دست سران همان انقلاب صورت‏گرفت،يكي از همين نمونه‏هاست.

قتل عام ارامنه‏

«ارامنه كه در شمال شرقي آسياي صغير در نواحي مرزي«روسيه»سكونت دارند،1500 سال‏است كه يك جزيره مسيحيّت را در ميان اقيانوس مسلمانان ترك تشكيل داده‏اند.در طول اين‏مدّت عربها در زمان جنگهاي صليبي،مغولها،تاتارها،كرده ا و سرانجام تركها سرزمين آنان را زيرپا نهاده‏اند.»(9)اكنون،نوبت تركان انقلابي بود كه يكي از رقّت بارترين تصاوير قرن معاصر را به رخ‏جهانيان بكشانند.داستان قتل عام ارامنه از آنجا شروع شد كه«در اوايل سال 1915،نبردهاي‏خشونت باري در ناحيه مرزي،ميان تركيه و روسيه در گرفت.«انور»به بهانه كمك بعضي از ارامنه‏ به روسها از فرصت استفاده كرد تا-به تعبير خودش-مسأله ارامنه را براي هميشه حل كند و بعداز خاتمه جنگ،تركيه ديگر از اين لحاظ مشكل نداشته باشد.»(10)
{ناگفته نماند در مقاله دیگری به قتل عام شیعیان توسط ارامنه در دو سوی ارس نیز مفصلا پرداخته خواهد شد.}
البته نمي‏توان دليل اصلي اين قتل عام را همدستي ارامنه با روسها دانست.در حقيقت،اين يك بهانه واهي بود،زيرا اصولا انقلاب تركيه با هر ملّيّتي به جز ترك مخالف بود.سفير انگليس درگزارش محرمانه مورّخ 29/5/1910 به وزارت خارجه دولت متبوعش،در اين مورد مي‏نويسد:الهام‏بخش تشكيل«كميته تركهاي جوان»در بندر«سالونيك»،يهوديان بوده‏اند.«نهضت تركهاي جوان»يك حركت مشترك يهودي-تركي بر ضدّ ديگر عناصر امپراتوري يعني عربها،يونانيها،بلغارها وارمنيها مي‏باشد.»(11)همان گونه كه از اين گزارش مستفاد مي‏شود،تركها تنها با ارمنيها ضدّيّت‏نداشته‏اند«چنانكه در اسناد محرمانه ذكر شده،اين ضدّيّت با ديگر اقوام از جمله قوم كرد نيزاستمرار داشته است.از همين رو،بلافاصله پس از حل به اصطلاح ريشه‏اي مسأله ارامنه،دولت‏تركيه به مسأله كردها پرداخت.
در سالهاي جنگ جهاني اول،سازماني به نام«اداره كل امور مهاجران و عشاير وابسته به‏وزارت كشور عثماني تشكيل شد.اين سازمان،اساسنامه محرمانه‏اي داشت كه به موجب آن كردهابايد از مساكن خود ريشه كن گشته،به سوي ولايات دورتر كوچ داده مي‏شدند.طبق يك دستورسرّي،برنامه كوچ بايد به گونه‏اي ترتيب مي‏يافت كه حداكثر تلفات به بار آيد.»!!!(12)
اتّخاذ اين تدابيردر مورد ملّيتّهاي تركيه،چهره كريه انقلابي‏ها را هر چه بيشتر نمايان مي‏كند.
«در فوريه 1915،كميته مركزي«حزب اتّحاد و ترقّي»براي مذاكره پيرامون نقشه قتل عام ‏ارمنيان تشكيل جلسه داد.
در اين جلسه مخفي،تقريبا همه سران حزب حضور داشتند از جمله‏«طلعت»،«انور»،«ضياء گوگالپ»،«شكري»،«بهاء الدين شكير»،«دكتر ناظم»«حسين جاهيد»،«قره‏كمال»،«خليل حسن فهمي»،«آقا اوغلو احمد»،«جاويد»و«ملوان زاده رفعت».تنها دو تن از اعضاغايب بودند:يكي«جمال پاشا»كه در جبهه مصر مي‏جنگيد و ديگري«پطرس حلاجّيان»كه فردي‏ارمني بود و به همين خاطر به جلسه دعوت نشد.»(13)
«ضياء گوگالپ»-كه در اين جلسه نيز حضور داشت-قبلا پيرامون يكپارچگي ملّت ترك درتركيه گفته بود:«ضعف تركيه از ساختار داخلي آن ناشي مي‏شود كه يكسره ترك نيست.پس بايدقبل از هر چيز تركيه يكسره ترك شود.طبقه روشنفكر بايد به ترك گرايي طبيعي و غريزي مردم‏ رو كنند و در يك فرهنگ موجوديت يابند:يا مبدل به ترك شوند يا نابود گردند.»(14)افراد ديگري‏نيز كه در اين جلسه حضور داشتند،به نوبه خود مطالبي ايراد كردند.از جمله«دكتر ناظم»دبير كل‏«حزب اتّحاد و ترقّي»كه از يهوديان دونمه بود!!!،گفت:«ما چرا اين انقلاب را انجام داديم»؟هدف ماچه بود؟آيا بدين خاطر بود كه مأموران سلطان عبد الحميد را از اريكه به زير كشيم خود به جاي‏آنها بنشينيم؟من نمي‏خواهم اين گونه فكر كنم...من زنده ماندن تركها-و فقط تركها-را در اين‏سرزمين و حاكميّت مستقل آنها را آرزو مي‏كنم.بگذار عناصر غير ترك،از هر ملّيّت و ديني كه‏هستند و نابود شوند.اين كشور را بايد از عناصر غير ترك پاك كرد.»(15)همو در جاي ديگر مي‏گويد:
«براي يك لحظه،تشكيل يك دولت ارمني در ولايات شرقي را تصور كنيد!چنين دولتي سنگ قبرطرحهاي توراني است.»(16)
آنچه در کلام این یهودی مخفی موج می زند فقط و فقط رایسیسم ترکی (نژاد پرستی) صرف است و این بهترین وسیله تجزیه امپراتوری عثمانی است چراکه دیگر نمی توان همکاری دیگر نژاد ها را با این حکومت توجیه نمود ، جالب این است در سخنان دکتر ناظم یهودی ترک نما حتی مسلمان بودن نیز شرط در امان ماندن از هجمه انقلابیون نیست چرا که وی می گوید : « عناصر غير ترك،از هر ملّيّت و ديني كه‏هستند و نابود شوند ».
اين جلسه پس از بحثهاي طولاني و دستيابي به اتفاق نظر در مورد قتل عام ارامنه،پايان‏يافت.««انور» نقشه خود را با بر كنار ساختن استاندار مسلمان و ميانه‏رو«وان»و منصوب كردن‏ شوهر خواهر ريا كار و بي‏ثباتش،«جواد بيگ»،آغاز كرد.همو بود كه در 15 آوريل هر چه ارمني‏ يافت به هلاكت رساند.او ابتدا در دهكده«اركانتس»500 مرد ارمني را گرد آورد و تير باران كرد.
سپس در 80 دهكده ديگر همين جنايت را باز آفريد.در اين ميان،صدها زن ارمني مورد تجاوزقرار گرفتند و هزاران مرد شكنجه شدند تا محل اختفاي سلاحهايشان را بروز دهند.طبق آمار«خليفه‏گري ارمنيان استانبول»از جمعيّت 2 ميليون و 700 هزار نفري ساكن در امپراتوري‏عثماني،تنها در حدود 500 هزار نفر زنده ماندند.»(17)بازماندگان نيز با وضعي رقت بار از امپراتوري‏ اخراج گشته،به بيابانهاي عراق و شام رانده شدند.در ميان راه،نيروهاي ترك رفتاري بس‏ ناجوانمردانه با زنان و كودكان داشتند كه تاريخ از ذكر آن شرم دارد.اگر چه در مورد تعداد قربانيان اين قتل عام-كه 3 ماه به طول انجاميد-اتفاق نظر وجود ندارد امّا همگان تصديق مي‏كنند كه از حدود 5/2 ميليون ارمني،حداقل هشتصد هزار تن در اين قتل عام كشته شدند.
«طبق گزارشي كه يك هيأت منتخب دولت انگليس در اكتبر 1916 به مجلس عوام آن كشورارائه داد و از دو ميليون ارمني مقيم تركيه،يك سوم آنان به قتل رسيدند،يك سوم به خاك روسيه‏ فرار كردند و يك سوم ديگر در شهرهاي بزرگ تركيه مانند«قسطنطنيّه»و«ازمير»پ راكنده شدند وبا وضع فلاكت باري مواجه گشتند.
روش معمول در قتل عام ارامنه،احضار كليّه مردان هر منطقه‏ بود.آن گاه،آنها را دسته دسته با طناب به يكديگر مي‏بستند و به سوي مقصدي دور دست روانه‏ مي‏كردند.سپس در طول راه،راهزنان كرد يا ديگران سرشان را مي‏بريدند...از آن پس به زنان وكودكان دستور مي‏دادند كه خود را براي عزيمت به«حلب»در كاروانهاي بزرگ آماده كنند و سربازاني را به نام محافظ،همراه با ايشان روانه مي‏كردند.»(18) در واقع این یک سیاست کثیف نژاد پرستانه بود تا سرزمین های ترک نشین را به هر قیمتی از غیر ترکها تصفیه نماید.
جنايات همين سربازان در طول‏ مسير،سبب گشت كه كارنامه سياه انقلاب 1908 بسي ننگين‏تر جلوه كند.
بسياري از پژوهشگران بر آنند كه عامل اصلي اين جنايت،يهوديان و دونمه‏ها بوده‏اند.حضورو نفوذ يهوديان در«كميته تركهاي جوان»آنقدر زياد بود كه«لوتر»سفير انگليس غالبا«كميته‏مركزي تركهاي جوان»را«كميته يهودي حزب اتّحاد و ترقّي»مي‏ناميد.او همواره در مورد اتّحاد و همبستگي يهوديان با تركهاي جوان و محافل فراماسونري و اينكه انان مشوقان اصلي‏«حزب اتّحاد و ترقّي»بودند،سخن مي‏گفت.(19)
يك محقّق و نويسنده فرانسوي«در كتابي با عنوان‏(Ie de Rnier bal dugroan Soir)با شواهد و دلائل بسيار اثبات مي‏كند كه يهوديان عثماني وعوامل صهيونيسم جهاني در اين اعمال وحشيانه با آلمانها و ژون تركها همدستي داشتند و تعداد زيادي از كارگردانان اين قتل عام،يهودي بوده‏اند.»(20)
روي هم رفته اسناد تاريخي فراوان بر اين واقعيت صحّه مي‏گذارند كه يهوديان عامل اصلي‏ قتل عام ارامنه بوده‏اند.دستوري كه به دفتر اطلاعات«حلب»صادر شده،به روشني اين حقيقت را نشان مي‏دهد.اين دستور بدين شرح است:
«به دفتر مخابرات حلب‏ به دستور«انجمن اتّحاد و ترقّي»،حكومت عثماني تصميم دارد كه تمام ارمنيهاي ساكن در تركيه را نابود كند.كساني كه با اين تصميم مخالفت ورزند دوستان تركيه به شمار نمي‏آيند هر چند كه شيوه‏هاي انتخاب شده براي تحقّق اين هدف از پيش تعيين شده،ناراحت كننده باشد.بايد صداي وجدان خاموش شود و احساس خالص انسانيّت مهار گردد.عمليّات نابود سازي اين ملّت‏ مسيحي؛بدون هيچ گونه ملاحظه‏اي حتي در حق زنان و بيماران،قابل اجرا مي‏باشد.طلعت پاشا:وزير كشور.»(21)
در واقع آنچه در پس این پیام نهفته است انتقام گرفتن یهودیان از مسلمانان و مسیحیان (غیر یهودیان) است ، از دیدگاه آنان فرقی نمی کند این قربانی از چه نژاد یا دینی است ، فقط آنچه مهم است این است که غیر یهودیان کشته شوند.
اين دستور همچنين در بردارنده فرمان قتل عام ارامنه به محض رسيدنشان به«حلب»و«شام»است.مي‏بينيد كه كارگزار اصلي اين جنايت،«طلعت پاشا»است كه«دكتر ناظم»نيز به عنوان‏طرّاح با وي همكاري داشته است.ناگفته نماند كه«طلعت پاشا»در همان هنگام،رئيس لژفراماسونري«گرانداوريان» بود او خود درباره اين قتل عام گفته است:
«من در طول 3 ماه توانستم مسأله ارامنه را-كه«عبد الحميد»در مدت 3 سال نتوانسته بود آن راحل كند-يكسره سازم.»(22)»
امّا طبق شواهد موجود و اعترافات سران رژيم صهيونيستي،مسأله ارامنه هنوز از ديد يهوديان خاتمه نيافته است.«نشريه«سوبسدنيك»در سال 1985 از قول«مناخيم بگين»نخست‏ وزير سابق رژيم صهيونيستي ادّعا كرد كه«قره باغ»كوهستاني،وطن پدران يهوديان است.امروزه‏ نيز 2 تن از نظريه پردازان يهود همين ادعا را تكرار مي‏كنند.يكي از آنان«آيزنبار»،تاريخشناس‏ صهيونيست و ديگري«وايزمن»رئيس جمهور وقت رژیم صهيونيستي است.»(23)ناگفته نماند كه‏ اكنون«قره باغ»موضوع جنگي طولاني ميان«ارمنستان»و«آذربايجان »-از جمهوريهاي«اتّحاد«جماهير شوروي»پيشين-است و شايد روابط گسترده اقتصادي،سياسي و نظامي رژيم‏ صهيونيستي با«آذربايجان»با همين انگيزه نيز باشد.
باري،قتل عام ارامنه توسط يهوديان و دونمه‏ها به بهانه محو ملّيتهاي غير ترك هميشه به‏ عنوان لكّه ننگي بر دامن آنان باقي مي‏ماند.امّا اينك توجّه خاصّ اسرائيل به«قره باغ»سؤال‏ برانگيزتر است و اين خود مي‏تواند موضوع تحقيقي ديگر باشد.
و تحرکات مشکوک جمهوری آذربایجان علیه جمهوری اسلامی ایران را می بایست در همین راستا ارزیابی نمود . برای نمونه چندی پیش مرزبانان آذربایجانی در اقدامی تحریک آمیز در مرزهای مشترک با ایران اقدام به پوشیدن لباس سربازان رژیم صهیونیستی نمودند و اسلحه اسرائیلی بدست گرفتند که البته با مانور مقتدرانه تیپ مستقر در جلفای ارتش (لشگر 21 حمزه آذربایجان) سیاستمداران باکو سریعا دستور به تغییر ظاهر نظامیان خود دادند!
پینوشت:
(1)-نويهض(پيشين)،ص 151.
(2)-مؤسسه اطلاعات خاورميانه.(پيشين)ص 140.
(3)احمدي(پيشين)،ص 58.
(4)-همان،صص 61 و 62.
(5)-همان،ص 58.
(6)-همان.
(7)-همان،ص 59.
(8)-جندي(پيشين)،ص 289.
(9)-باربر(پيشين)،ص 228.
(10)-همان.
(11)-مجله آراكس،شماره 65،ارديبهشت ماه 73،ص 4.
(12)-مجله آراكس،شماره 63 و 64،فروردين ماه 73،ص 4.
(13)-مجله آراكس،شماره 54،ارديبهشت ماه 72،ص 1.
(14)-مجله آراكس،شماره 63 و 64،فروردين ماه 73،ص 6.
(15)-مجله آراكس،شماره 54،ارديبهشت ماه 72،ص 2.
(16)-همان،ص 14.
(17)-باربر(پيشين)،صص 228 و 229.
(18)-همان.
(19)-مجله آراكس،شماره 54،ارديبهشت 72،ص 14.
(20)-رائين(پيشين)،ص 42.
(21)-هابيس(پيشين)،ص 44.
(22)-باربر(پيشين)،ص 229.
(23)-نشريه آوريل،شماره 27،سال نهم،اسفند 71