شک ندارم
سفره ی دلم را که وا کنم ...
همه سیـــــر می شوند
مهران پیرستانی / سوم تیر ماه نود
شک ندارم
سفره ی دلم را که وا کنم ...
همه سیـــــر می شوند
مهران پیرستانی / سوم تیر ماه نود
مرده شــور ِ تو ...
و آن عشق ات را ببرند
كه همه براي عشق شان " گل " مي چينند
اما تو ...
تنها چيزي كه برای من مي چيدي.......
" صغري , كبري " بود
مهران پیرستانی / زمستان 89
سیب را برای خودت نگه دار
دیگر حـــوایت به سرم نمی زند
اینروزها ...
هلو های پوست کنده بیــــداد میکنند
مهران پیرستانی / سوم تیر نود
سیــــــــــر شدم ...
بسکه سرد و گرم روزگار را چشیدم .
مهران پیرستانی / پنجم تیر نود
حالا که …
هستی ام را به باد داده ام
اشکالی ندارد اگر
مدتی ، شعر هایم را نیز به آب بدهم
مهران پیرستانی / اسفند 89
من که شـــاعر نبودم ...
کلمات و واژه هایم کنار هم قرار نمی گرفتند
همگی با هم غـریبه بودند .
حالا دیگــــر خوب از تو یاد گرفته اند ...
با هر غریبه ای خوابیـــدن را .
مهران پیرستانی / یکم خرداد هزار و سیصد و نود
شاید دلت تنگه برام ؛ شاید بیـــداری مثل من ، به فکر اون خاطره ها
شاید تو هم شب که میشه ... میری به سمت جاده ها
بگـــو تو هم خسته شدی... مثل من از فاصله ها
نمــــــــــــــــــی تونم دووورت کنم ، لحظه ای از توی رویاهام
تو مثل خالکـــــــــــــــــــــ ــــوبی شدی ، توی تک تک خاطره هام
از کی داری تو دوور میشی !؟؟ از من که میـــــمیرم برات !؟؟
از منی که دل ندارم ، حتی برگی بیوفته سره رات
ســه سال گذشت ...
نه کوهی به کوهی رسید
نه آدمی به آدمی ؛
اما هنــــوز ...
این تویی که به خودت میرســی
تا برای قرار های بعدی زیباتر عشوه گری کنی.
مهران پیرستانی / دوازدهم خرداد نود
قســــــــم می خورم
دیگر حتی نامت را در اشعارم نخواهی دید ...
روی جلد دفتر شعرم بزرگ نوشته است :
" لعنت خـــــــدا بر پدر و مادر کسی که در این مکان آشغــال بریزد. "
.
مهران . پیرستانی / چهاردهم اسفند 89
من به هيچ دردي نمي خورم
اين دردها هستند...
كه چپ و راست به من مي خورند
مهران پیرستانی / پاییز هشتاد و نه
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)