دلم را به آرامش یاد تو می سپارم و در ساحل راز و نیاز، رو به قبله نورانی ات قنوت می بندم.
جاریِ اشکم را نمی دانم «جویبار» بگویم، یا «آبشار» بخوانم، امّا تو هرگونه بنگری، تلاطم آرزویم را در اشک هایم خواهی دید.
دور دستی؛ آن چنان که وصالت را عاشقان طمع نمی کنند؛ و نزدیکی؛ آن چنان که عارفان، با تو آن «دائم در نمازانِ» «در گفتگویِ مُدام»اند.
ای نزدیک! عارفم کن به درک حضورت، یا نه ...! به دیدار روی نیکوترینت، که نظر کنم به وجه تو ای دوست! آن گاه چنان عاشقم کن که عاقلانه بدانم، حضرت معشوق کجا و عاشق معیوب کجا؟!
ای هویدایی که پیدایی ات نیز پنهانی است! به کدامین صراحت با تو سخن باید گفت و به کدامین گلواژه بلیغ، تو را باید خواند؟!
تو را می خواهم؛ ای آن که در نسیم خیالات نمی پیچی، و حتی توفان اوهام نیز به گردت نمی رسند! تو را می خواهم ... تو را.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)