نقل از دفتر خاطرات یك دوشیزه
13 اكتبر: بالاخره بخت ، در خانه ی مرا هم كوبید! می بینم و باورم نمیشود. زیر پنجره های اتاقم جوانی بلند قد و خوش اندام و گندمگون و سیاه چشم ، قدم می زند. سبیلش محشر است! با امروز ، پنج روز است كه از صبح كله ی سحر تا بوق سگ ، همانجا قدم میزند و از پنجره های خانه مان چشم بر نمیدارد. وانمود كرده ام كه بی اعتنا هستم.
15 اكتبر: امروز از صبح ، باران می بارد اما طفلكی همانجا قدم می زند ؛ به پاداش از خود گذشتگی اش ، چشمهایم را برایش خمار كردم و یك بوسه ی هوایی فرستادم. لبخند دلفریبی تحویلم داد. او كیست؟ خواهرم واریا ادعا میكند كه « طرف » ، خاطرخواه او شده و بخاطر اوست كه زیر شرشر باران ، خیس میشود. راستی كه خواهرم چقدر امل است! آخر كجا دیده شده كه مردی گندمگون ، عاشق زنی گندمگون شود؟ مادرمان توصیه كرد بهترین لباسهایمان را بپوشیم و پشت پنجره بنشینیم. میگفت: « گرچه ممكن است آدم حقه باز و دغلی باشد اما كسی چه میداند شاید هم آدم خوبی باشد » حقه باز! … این هم شد حرف؟! … مادر جان ، راستی كه زن بی شعوری هستی!
16 اكتبر: واریا مدعی است كه من زندگی اش را سیاه كرده ام. انگار تقصیر من است كه « او » مرا دوست میدارد ،نه واریا را! یواشكی از راه پنجره ام ، یادداشت كوتاهی به كوچه انداختم. آه كه چقدر نیرنگباز است! با تكه گچ ، روی آستین كتش نوشت: « نه حالا ». بعد ، قدم زد و قدم زد و با همان گچ ، روی دیوار مقابل نوشت: « مخالفتی ندارم اما بماند برای بعد » و نوشته اش را فوری پاك كرد. نمیدانم علت چیست كه قلبم به شدت می تپد.
17 اكتبر: واریا آرنج خود را به تخت سینه ام كوبید. دختره ی پست و حسود و نفرت انگیز! امروز « او » مدتی با یك پاسبان حرف زد و چندین بار به سمت پنجره های خانه مان اشاره كرد. از قرار معلوم ، دارد توطئه می چیند! لابد دارد پلیس را می پزد! … راستی كه مردها ، ظالم و زورگو و در همان حال ، مكار و شگفت آور و دلفریب هستند!
18 اكتبر: برادرم سریوژا ، بعد از یك غیبت طولانی ، شب دیر وقت به خانه آمد. پیش از آنكه فرصت كند به بستر برود ، به كلانتری محله مان احضارش كردند.
19 اكتبر: پست فطرت! مردكه ی نفرت انگیز! این موجود بی شرم ، در تمام 12 روز گذشته ، به كمین نشسته بود تا برادرم را كه پولی سرقت كرده و متواری شده بود ، دستگیر كند.
« او » امروز هم آمد و روی دیوار مقابل نوشت: « من آزاد هستم و می توانم ». حیوان كثیف! … زبانم را در آوردم و به او دهن كجی كردم!
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)