زیرا در آسمان
شیرازه ی سفرنامه ام را
از آفتاب دوختم
در کوچه های بی بازو
درگاه های بی زن
با آفتاب سوختم
تصویر این شکستگی اما سنگین است
تصویر این شکستگی ، ای مهربان
ای مهربان ترین
تعادل روانی ایینه را به هم خواهد ریخت
مرا به باغ کودکی ام مهمان کن
زیرا من از بلندی های مناجات
افتاده ام
وقتی که صبح ، فاصله ی دست و پلک بود
صحرا پر از سپیده دم می شد
با حرف های مشروط
با مکث های لحظه به لحظه
با دست های من
که شکل های مشکوک را
پرچین و توطئه را
از روی صبح بر میچید
اینک تمام آبی های آسمان
در دستمال مرطوبم جاری ست
وز جاده های بدبخت
گنجشک ها غروب را به خانه ام آورده اند
گنجشک های بیکار
گنجشک های روز تعطیلی
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)