صفحه 3 از 3 نخستنخست 123
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 30

موضوع: اشعار یدالله رویایی

  1. #21
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    زیرا در آسمان

    شیرازه ی سفرنامه ام را
    از آفتاب دوختم
    در کوچه های بی بازو
    درگاه های بی زن
    با آفتاب سوختم
    تصویر این شکستگی اما سنگین است
    تصویر این شکستگی ، ای مهربان
    ای مهربان ترین
    تعادل روانی ایینه را به هم خواهد ریخت
    مرا به باغ کودکی ام مهمان کن
    زیرا من از بلندی های مناجات
    افتاده ام
    وقتی که صبح ، فاصله ی دست و پلک بود
    صحرا پر از سپیده دم می شد
    با حرف های مشروط
    با مکث های لحظه به لحظه
    با دست های من
    که شکل های مشکوک را
    پرچین و توطئه را
    از روی صبح بر میچید
    اینک تمام آبی های آسمان
    در دستمال مرطوبم جاری ست
    وز جاده های بدبخت
    گنجشک ها غروب را به خانه ام آورده اند
    گنجشک های بیکار
    گنجشک های روز تعطیلی
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  2. #22
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    تمام فاجعه از چشم می رودو چشم
    میان نام تو
    تالار برگ
    فضای فاجعه است
    فضا فضا هایش را بارید
    و برگ ها که فضا ها را تقسیم می کردند
    سقوط کردند
    و در تمام طول عصب هایم
    فقط صدای گنگی از آن برگ باستانی
    پیچید
    میان نام تو بوی گیاهی صدف تو
    به آبیاری کاکتوس
    حساس شد
    و پوستم
    سریع شد
    و پوستم
    از آب های شکسته سریع شد
    در ارتباط های میان توان و تن
    پرنده ای متراکم می شد
    در ارتباط بلند خطاب های دو تن از میان پستی روح
    پرنده ای که با من می رفت
    تمام فریادش در چشمش بود
    و چشم ، آه
    تمام فاجعه از چشم می رود
    ای ناتمام
    وقتی برای بافتن وقت نیست
    وقتی برای دانستن خوردن
    وقتی برای خوردن دانستن
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  3. #23
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    قلبی میان ما می زد

    قلبی میان ما زده می شد
    که ناگهان
    ما را از آن اطاقک مأنوس بردند
    دیوارهای زندان
    تا کوچه ای نسازند
    از پهنا می رفتند
    آن سوی پنجره
    هر سرفه ای که عابر می کرد
    یک کارد از ستاره می افتاد
    اینسوی پنجره
    هر 24 ساعت یکبار
    یک تازیانه از تقویم
    برمی خاست
    قلب درشت سنگ نمی زد
    و برگ
    جز در میان باران
    از قلب خود صدای تپیدن نمی شنید
    تقویم و تازیانه و
    دیوارهای پهن
    ما را از آن اتاقک مأنوس
    تا 24 سرفه
    تا 24 کارد
    بدرقه کردند
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  4. #24
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    دلتنگیها

    بر ارتفاع زخم
    پرواز داشتم
    و ارتفاع زخم
    هر لحظه در مقاومت خونم
    نام مرا میان فرصت های آبی خاموش می کرد
    من با گلوله ای در بال
    صیاد را گریخته بودم
    و قطره های خونم از ارتفاع زخم
    تا آفتاب منتظر تبخیر
    متن معلق نفسم را
    بسیار نقطه های تعلیق می گذاشت
    وقتی که لاجورد اطرافم
    بوی عفونت پر ، داد
    من با تمام گوشت ویرانم
    و با تمامی وزنم
    از لاجورد اطراف
    بر روی خاک گرم تن انداختم
    من از کنار قرمز خود دیدم
    در گردش بزاق یاران
    تصویر لاشخوران را
    که چکمه ی فرشته ها را
    بر پای داشتند
    و درکنار قرمز من پرسه می زدند
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  5. #25
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    در اوج خود کبوتر

    ترتیب پله ها را باور نمی کند
    و دختران آبی
    وقتی که آسمان را می بافند
    او در میان بال و هوا خود را
    ول می کند میان هوا و بال
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  6. #26
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    درخت تنهایی را می داند

    درخت تنهایی را می داند
    و صداها را به نام می خواند
    جنگل جامعه ای اسیر است
    و درخت حافظه ای مغشوش
    حافظه ای اسیر
    در جامعه ای مغشوش
    چه کند گر زنجیرش را نستاید
    گر خاک را نشناسد ؟
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  7. #27
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    در حاشیه ی مرگ

    چشمان ستاره های نوسال
    می رفتند
    در گوشت ماه
    خون مثل برج هایی از چرم
    پرچم شده بود
    مثل شکل چهار
    یارن جلوتر همه ترسیده بودند ، ولی با ما
    از ترس سخن نمی کردند
    در هرم روان ریگ
    با عشق به ریگ
    با حالت دسته های گندم می رفتیم
    و ساعت همواره
    فردا و سه دقیقه بود
    در حاشیه ی مرگ
    شلاق گونه های خورشید
    و ماه
    تنها شده بود
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  8. #28
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    من از دوستت دارم

    از تو سخن از به آرامی
    از تو سخن از به تو گفتن
    از تو سخن از به آزادی
    وقتی سخن از تو می گویم
    از عاشق از عارفانه می گویم
    از دوستت دارم
    از خواهم داشت
    از فکر عبور در به تنهایی
    من با گذر از دل تو می کردم
    من با سفر سیاه چشم تو زیباست
    خواهم زیست
    من با به تمنای تو خواهم ماند
    من با سخن از تو
    خواهم خواند
    ما خاطره از شبانه می گیریم
    ما خاطره از گریختن در یاد
    از لذت ارمغان در پنهان
    ما خاطره ایم از به نجواها
    من دوست دارم از تو بگویم را
    ای جلوه ی از به آرامی
    من دوست دارم از تو شنیدن را
    تو لذت نادر شنیدن باش
    تو از به شباهت از به زیبایی
    بر دیده تشنه ام تو دیدن باش
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  9. #29
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    شعر سنگ

    آفتابش از سر دیریست
    پکشیده در افق دور
    دل تهی ز حوصله تنها
    مانده در غروب غمی کور
    جنبشی نه در همه صحرا
    نه به دود دشت لهیبی
    نه تکانی از نفس باد
    نه گریز عطر غریبی
    روز جز نوازش خورشید
    همدمی به عزلت او نیست
    شب به کنج خلوت تاریک
    جز به خویش خویش فرو نیست
    بادی ار گذشت نیاورد
    ز آب برکه ای نه پیغام
    ابر پاره رفت و نینداخت
    سایه ای به پیکرش آرام
    آمد ار ز دور صدایی
    بی نوید بود و فریبا
    نه حدیث بال کبوتر
    نه ز گام خسته ای آوا
    سالها گذشت و نیامد
    مژده گذشتن عابر
    لحظه ای به سینه ننوشید
    لذت درنگ مسافر
    یاد رفته های فراموش
    تب فشانده در تن بیمار
    سر کشیده در غم خاموش
    کوزه های باده پندار
    یاد آن گوزن فراری
    که کنار او عطشی داشت
    خونچکان و زخمی و رنجور
    صید خسته دل تپشی داشت
    شب غنود سینه به سینه
    صبح پا کشید و به ره راند
    رفت لیک روی تن سنگ
    خون دلمه بسته او ماند
    آن زمان که خارکن پیر
    بر سرش نشست و خسته
    در شکسته آبله پای
    بر گرفت کوله بسته
    آن شبی که زنگ شتر ها
    غرق در ترانه چاووش
    از نوید قافله دور
    جرعه می چکاندش در گوش
    مرغکی از او تنهاتر
    شب به راه ماند و ناشاد
    تا سحر به بستر او خفت
    تا سحر نوازش او داد
    خسته بااشاره منقار
    زد ندا که : برپا برپا
    لابه زد که
    بشکف بشکف
    بال زد که : بگشا بگشا
    خنده زد به حسرت و پر ریخت
    فکر را به زمزمه پر داد
    رفت تا به ژرف دل سنگ
    بر کشید غمزده فریاد
    ای گرفته ای همه درهم
    ای فشرده دل اندر دل
    ای فرو نهفته به خود سنگ
    ای کشیده حسرت ساحل
    باز شو به من برهان خویش
    از ستوه بستگی امشب
    انجماد رابشکن دست
    انفجار را بگشا لب
    باز شو به من چو گل موج
    ای منت یک امشب همدم
    باز شو به من بشکف سنگ

    ای غریق منجمد غم
    او ولی به لالی انبوه
    بی جواب و خامش و سنگین
    غرق در سیاهی و سختی
    سر فرو کشید به بالین
    در غروب دشت کنون مات
    درد ناشکفتن دارد
    دمبدم به شیوه مرغک
    خویش رابه زمزمه آرد
    کای گرفته بشکف بشکف
    وی فشرده بگشا بگشا
    چند پای توست زمین گیر ؟
    ای نشسته برپا برپا
    گر به دل نشانده پشیمان
    حسرت گذشته خود را
    با نوید مرغ دگر لیک
    در شکفتن است به رویا
    غوطه خورده در هوسی گرم
    طاقتش گرفته از او طاق
    در سرش ز بادیه فریاد
    دردلش ز قافله اطراق
    مانده بی رفیق که خورشید
    دیگرش نوازشگر نیست
    پا کشیده در افق دور
    آفتابش از سر دیریست

    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  10. #30
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    از پنجره

    بر بلند سبز چنار از دور
    آفتاب بسته طلایی ها
    سایه ها به زمزمه ای خاموش
    در نشیب تند جدایی ها
    در فضای خسته غمی بیدار
    مرده در نگاه کلاغ آواز
    پیش دیده میله ناهنجار
    پشت پنجره گذر سرباز
    چه غروب بی نفس تنگی
    مژده در غریو کلاغش نیست
    جغد هم گریخته پروازی
    در سکوت مرده باغش نیست
    جاده خالی از قدم قاصد
    دل تپیده منتظر پیغام
    همه خستگی همه سنگینی
    آسمان روی چنار آرام
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


صفحه 3 از 3 نخستنخست 123

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/