صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 30

موضوع: اشعار یدالله رویایی

  1. #11
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    در من شکسته پای هزاران رنج
    در من گریخته رمه تردید
    اشکم نشسته سرد به خکستر
    خکسترم گرفته غمی جاوید
    دستم که مست ساغر نفرین بود
    پاشید دور بر سر دورانها
    با عشق ها قرابه کش نیرنگ
    با دردهاش بر سر پیمانها
    چشمم که کرده رنجش چین اندوز
    در هر شیار بست هزار افسوس
    بنوشت تا به نام نیاز و ناز
    با هر نگاه نامه صد ناموس
    قندیل شعر هایم خاموش گشت
    تا بر دمیدمش دم بیزاری
    خورشید سوخت در رگ من تاریک
    پایان گرفت قصه بیداری
    رفت از سرم زلال سپید حرف
    بر جا چو ریگ مانده ام آب اندیش
    بگریخت آسمانم و من تنها
    جنبیده ام به زمزمه ای در خویش
    مرد من از فریب عبث ها مرد
    ز آنرو گرفت راه دیار درد
    و این افسانه ها را هم
    بیهودگیش گسترد
    نفرین گرفت بود و نبود من
    تا ابر هم به گورم خشم آرد
    و باد گر شبی ز رهم اید
    خک مرا عزیز ندارد
    اینک کهکور مانده گزیر من
    در من شکفته حیرت بازا باز
    در من گریخته رمه تردید
    در من هزار عاطفه در پرواز
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  2. #12
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    بر بلند سبز چنار از دور
    آفتاب بسته طلایی ها
    سایه ها به زمزمه ای خاموش
    در نشیب تند جدایی ها
    در فضای خسته غمی بیدار
    مرده در نگاه کلاغ آواز
    پیش دیده میله ناهنجار
    پشت پنجره گذر سرباز
    چه غروب بی نفس تنگی
    مژده در غریو کلاغش نیست
    جغد هم گریخته پروازی
    در سکوت مرده باغش نیست
    جاده خالی از قدم قاصد
    دل تپیده منتظر پیغام
    همه خستگی همه سنگینی
    آسمان روی چنار آرام
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  3. #13
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    خواب دیدم در بیابانی دراز
    خک راه از خون پایم رنگ شد
    از دو چشمم ریخت زنجیر سیاه
    حلقه زد بر دستهایم تنگ شد
    اختری آویخت بر سقف سپهر
    مار شد پیچید دور گردنم
    بر زدم فریاد : وای
    ابری چو کوه
    غول شد افتاد بر روی تنم
    خنجری بر چشم خورشیدی نشست
    قطره خونی به درگاهم چکید
    کوکبی افتاد بربامم شکست
    شب پره شد در غبار شب پرید
    آفتابی سرخ در من سبز شد
    سبزها در زرد جانم ریخت گرم
    بانگ کردم وه چه آف...
    اشکم ز شوق
    قفل شد بر چفت لب آویخت نرم
    جستم از خواب : آسمانی تار تار
    کفتری فانوس بر منقار داشت
    ماه می نالید و روی گونه هاش
    جای دندانهای گرگی هار داشت
    باز دیدم در بیابانی دراز
    خک راه از خون پایم رنگ شد
    از دو چشمم ریخت زنجیر سیاه
    حلقه زد بر دستهایم تنگ شد



    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  4. #14
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    زبانی دیگر

    صبح لال از هلهله تابان روز
    بال زد بشکفت در هذیان برگ
    هر درخت افشانده اینک زلف سبز
    زندگی روییده در نیسان مرگ
    در تن هر ساقه گویی قاصدی ست
    کز زمین پیغام بذر آورده است
    ریشه سرشار از سروش شاخه ها
    خک را بدرود باران برده است
    شعر پرداز نسیم از دوردست
    نغمه می بافد در امواج هوا
    وز لبان برگ ها پر می دهد
    گله گله واژه های تازه را
    واژه هایش کز زبانی دیگر است
    بر گشوده سوی نامعلوم بال
    چشم من در جستجوی لانه شان
    مانده از رفتار سرشار ملال
    کاش بودم ای تکلم های دور
    آشنا با لهجه تان آشنا
    حرف هاتان بر زبانم می نشست
    می طپیدم با طپش های شما
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  5. #15
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    بر جاده های تهی



    پایان

    شاید این لحظه لحظه آخر
    شاید این پله آخرین پله ست
    شاید این تن که با من است کنون
    سایه ای باشد از تنی دیگر
    میوه ای ز آفریدنی دیگر
    میوه ای تلخ شاخه ای بی بر ؟
    خواستم پر دهم رکاب گریز
    پشت کردم به پله پایان
    تن من لیک باز با من بود
    لحظه آخرم گرفت عنان
    که : کجا ؟ بسته است راه سفر
    حیرتم پر گشود و نقش هراس
    بر لب آشفت طرح یک لبخند
    کرکسان گرسنه چشمانم
    طعمه از نام رفته ام جستند
    نام من سایه درختی شد
    در کویر گذشته های سراب
    چهره ام با اشاره شب گیج
    روی لب بست خنده های خراب
    ایستادم تنم که با من بود
    زیر پرهای واژه رویا شد
    در رگم آشیانه زد تردید
    پرسشی ز آن میانه نجوا شد
    شاید این لحظه لحظه آخر ؟
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  6. #16
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    حسرت

    شعله ها به هم گره می خورند
    شاخه ها به هم تنه می سودند
    سایه ها چو دود به هم رفته
    دست ها چو حلقه به هم بودند
    هر که هر چه بود همه با هم
    خوشه ها سرده به هم سرها
    موج ها به هم شده در نجوا
    من چو برگ زرد
    دست باد سرد
    در شب خزان زدگی هایم
    از درخت خویش جدا بودم
    در کنار من
    شعله ها به هم گره می خورند
    شاخه ها به هم تنه می سودند
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  7. #17
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    در آفتاب سبز نگاه اواز چشم من طنین تماشا برخاست
    در چشم او طنین تماشا بنشست
    موجی ز بیگناهی من پر زد
    با عمق بی گناهی او پیوست
    در آفتاب سبز نگاه او
    تکرار نور بود و گریز رنگ
    سودای جان و همهمه ی دل بود
    پرواز دور زورق صد آهنگ
    آن بیکرانه ظهر زمستان
    سرشار از حرارت دلخواه
    با جلوه های عاطفه و در تغییر
    هر لحظه از درخشش ناگه
    موجی در آن دیار نمی آِفت
    آن بیگناهی ساکت را
    در ماوراهای نهان ‚ لیک
    روییده بود رقص علامت ها
    تا در من انتظاری را
    ویران کنند
    و انتظار دیگر را
    عریان
    اینک گریز بی خبر دل را
    زنگ کدام کوچ دمیده ست ؟
    سوی کدام جاده نیاز نور
    راهم به اشتیاق بریده ست ؟
    در نقش بی قرار دو چشم من
    تنهایی غریب شکسته ست
    در خلوت بزرگ دو چشم او
    تصویر اعتماد نشسته ست
    در تنگه های کوچک و دورش
    هر لحظه روشنی هایی
    تکرار می شود
    در دور دست ها
    از تابش اشعه ی نمناک
    گودال بی نهایت
    هموار می شود
    تا من نگاه می کنم
    زان بیکرانه مزرع سبز
    رنگی بریده می شود
    تا او نگاه می کند
    بر روی قلب من ابدیت
    گویی شنیده می شود
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  8. #18
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    میوه های ملال

    تو می گریزی و من در غبار رویاها
    هزار پنجره را بی شکوه می بندم
    به باغ سبز نوید تو می سپارم خویش
    هزار وسوسه را در ستوه می بندم
    تو می گریزی و پیوند روزهای دراز
    مرا چو قافله ی سنگ و سرب می گذرد
    درنگ لحظه ی سنگین انتظار چو کوه
    به چشم خسته ی من پای درد می فشرد
    تو می گریزی چونان که آب از سر سنگ
    ز سنگ لال نخیزد نه شکوه نه فریاد
    تو می گریزی چونان که از درخت نسیم
    درخت بسته نداند گریختن با باد
    تو می گریزی و با من نمی گریزی لیک
    غم گریز تو بال شکیب می شکند
    چو از نیامدنت بیم می کنم با مکن
    نگاه سبز تو نقش فریب می شکند
    بیا که جلوه ی بیدار هر چه تنهایی ست
    به نوشخند گوارای مهر خواب کنیم
    به روی تشنگی بی گناه لبهامان
    هزار بوسه ی نشکفته را خراب کنیم
    تو می گریزی اما دریغ ! می ماند
    خیال خسته ی شبها و میوه های ملال
    اگر درست بگویم نمی توانم باز
    به دست حوصله بسپارم آرزوی وصال
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  9. #19
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    پیوند

    و دستهای او
    نیروی نور بود
    نیروی نور با رمق دستهای من
    بیدار شد، حرارت شد
    خورشید شد، سخاوت شد
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  10. #20
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    طبیعت ساکن

    می رفتم و طبیعت ساکن را
    با سرعت نود می دویدم
    با سرعت نود طبیعت ساکن
    بی بهره از مشاهده می ماند
    با آنکه کوه خالی از اندیشه نیست
    اندیشه رانصیبی از صخره ها نبود
    در خاطر اشتیاق تماشا بود
    اما
    ماشین که اشتیاق تماشا نداشت
    حیف
    در نمیه راه دهکده ای ناگاه
    از سرعت ایستادم و ماندم
    استارت گاز
    استارت گاز
    سودی نداشت
    از دوردست اسب سواری
    بگشاد عنان و از بغلم چو غبار رفت
    از زهر خند نیم نگاهش دلم گرفت
    ایینه ام دوچرخه سواری را
    از آن سوی بیابان می آورد
    استارت گاز
    استارت گاز
    نزدیک گشت و زنگ زنان رفت
    وز پشت سر به خنده نگاهم کرد
    وز پیش رو به طعنه نگاهش کردم
    استارت گاز
    استارت باز باز
    سودی نداشت کار
    من مانده بودم آنشب و ناچار
    مهمان ده حبیب خدا بودم
    در صبح نیم روشن فردا
    در نیمه راه دهکده دیدم
    یک کودک دهاتی ولگرد
    بر لاستیک هاش
    نعل الاغ کوبیده است
    و بر دهانه سپرش
    افسار بسته است
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/