خانم کارآگاه کنستیبل فاین هوور، تریسی را که لباس پلی استر دو تکه ای به تن داشت تا آن سوی پل " مایر" تعقیب کرد. تریسی وارد یک کیوسک تلفن عمومی شد و برای پنج دقیقه صحبت کرد. فاین هوور با تاسف از پشت کیوسک تلفن او را نگاه می کرد و آرزو داشت که بداند در آن مکالمه چه حرف هایی رد وبدل می شود.
در آن سر سیم، گونتر هارتوگ در لندن می گفت:
-ما میتوانیم روی "مارگو" حساب کنیم، ولی او به زمان بیشتری نیاز دارد. حداقل دو هفته بیشتر.
او لحظه ای مکث کرد و به حرفهای تریسی گوش داد و بعد گفت:
-میفهمم، وقتی همه چیز آماده شد، با شما تماس می گیرم. احتیاط کن و سلام مرا به جف برسان.
تریسی گوشی را گذاشت و از کیوسک تلفن عمومی بیرون آمد و به خانمی که منتظر بود تا بعد از او ، از تلفن استفاده کند لبخندی زد و دوستانه برای او دست تکان داد.
در ساعت یازده صبح روز بعد، یک کاراگاه به بازرس ون دورن گزارش داد:
-من هم اکنون در مقابل یک شرکت کرایه اتومبیل هستم. جف استیونس همین حالا یک کامیون از اینجا کرایه کرد.
-چه نوع کامیونی؟
-یک کامینو خدمات، بازرس.
-من گوشی را نگه می دارم، تو برو مشخصات آن را بگیر.
چند دقیقه بعد کاراگاه به پشت خط تلفن برگشت:
-من مشخصات آن را گرفتم از این قرار است...
بازرس ون دورن حرف او را قطع کرد و گفت:
-بیست فوت طول،هفت فوت عرض، شش فوت بلندی؟
-بله... درست است، شما چطور فهمیدید؟
-مهم نیست کامیون چه رنگی است؟
-آبی
-در حال حاظر چه کسی استیونس را تعقیب می کند؟
-جاکوب
-بسیار خوب، گزارش را بفرست اینجا.
بازرس ون دورن گوشی تلفن را گذاشت و نگاهی به دانیل کوپر انداخت و گفت:
-شما درست می گفتید، فقط آن کامیون آبی است.
-او میتواند آن را به جایی ببرد و رنگ کند.
*******************
دو مرد در گاراژی مشغول پاشیدن رنگ خاکستری روی اتومبیل بودند و جف در کنار آنها ایستاده بود. از روی پشت بام، یک کاراگاه از آنها عکس گرفت و یک ساعت بعد، آن عکس روی میز بازرس ون دورن قرار داشت. او عکس ها را به دست کوپر داد و گفت:
-این کامیون را دارند به رنگ کامیون اصلی در می آورند. ما می توانیم همین حالا آنها را دستگیر کنیم.
- به چه جرمی؟ به خاطر جعل کارت شناسایی و رنگ کردن یک کامیون؟ بی فایده است. ما باید آنها را در موقع برداشتن شمش های طلا توقیف کنیم.
رفتار او طوری بود که به نظر میرسید آن بخش از اداره پلیس را او دارد اداره می کند.
-شما فکر میکنید که حرکت بعدی آنها چه باشد؟
کوپر با دقت بع عکس ها نگاه کرد و گفت:
-این کامیون نمی تواند همه ی وزن آن طلاها را تحمل کند. آنها مجبورند به زور طلاها را در آن جا بدهند.
**********************
جف در یک گاراژ دور افتاده در کنار کامیون خاکستری رنگ کابین دارش ایستاده بود و با یکی از کارگران آنجا صحبت می کرد:
-صبح بخیر آقا. چه کاری می توانم برایتان انجام بدهم؟
-من میخواهم با این کامیون مقداری آهن حمل کنم. مطمئن نیستم که کف آن آنقدر مقاوم باشد که بتواند وزن آهن ها را تحمل کند. می خواهم کمی آهنکشی بشود. شما می توانید این کار را بکنید؟
کارگر مکانیک به طرف کامیون رفت و آن را معاینه کرد و بعد گفت:
-بله هیچ مشکلی نیست.
-بسیار خوب.
-من میتوانم آن را تا روز جمعه برای شما آماده کنم