53-55
سراغ دائی ایرج برود .
ایرج خان وضع مالیش بد نبود ،اما نبض دارایش در دست همسرش نادره بود و او نه جرات آن را داشت درامد واقعیش را از او پنهان کند و نه نمیتوانست غیر از آن مبلغی که به عنوان پول توجیبی از همسرش دریافت میکرد،مبلغ بیشتری طلب نمایید و یا دور از چشم نادره برای خرج کردن مقداری از آن تصمیم بگیرد .
البته دلش بشدت برای خواهر زادههایش میسوخت از آرزو میکرد میتوانست به طریقی کمکشان کند ،اما آن بار هم همینطور دلش برحم آمد و به کمک خواهرش رفت و مبلغی را که بدون اطلاع همسرش در یک معامله سود برده بود بعنوان قرض در اختیارش گذاشت ،ولی چند ماهی از این عمل خیر خواهانه نگذشته بود که معلوم نشد کدام شیر پاک خردهای جریان را به اطلاع نادره رساند و بلافاصله نادره به اتفاق پسر کوچکش به سراغش کردند و وادرش کردند طوبی را در منگنه بگذارند ،تا هرچه زود تر بدهیش را بپردازد ،اما طوبی که اه در بساط نداشت با اشک و زاری از برادرش فرصت خاصت .
ایرج خان که طاقت مشادیه اشک دیدگان خواهر بیمارش را نداشت ،تصمیم گرفت این بار در مقابل خواسته همسرش مقاومت کند و برای اولین بار در مقابلش بایستد . نادره بدی نبود که با این بادها بلرزد و برای اینکه باری همیشه تکلیفش را با ایرج مشخص کند لباس رزم پوشید و به سراغ طوبی رفت .طوبی که سخت رنجیده و تکیده شده بود و داشت در بستر بیماری ناله میکرد ،با دیدن چهره خشمگین و برافروخته زن برادش فهمید که
دیگر امیدی نیست و این یکی دیگر ایرج نیست که بشود دلش را برحم آورد .
با وجود اینکه نادره هم ضعف و بیماریش را مشاهده کرد و هم اه و نالههایش را شنید ،ولی آتشی در دل سخت و سردش شعله ور نشد و دلش را نسوزاند . تا میتوانست فریاد زد و متهمش کرد که میخواهد از قالب مهربان برادش سؤ استفاده کند و هستیش را از او بگیرد .
از شنیدن سخنان سخت و بی ترحم نادره ،دل طوبی به درد آمد ،دیگر این درد بیماری نبود که داشت وجودش را میکاوید ،میدانست که نادره گذشت ندارد و تا به پولش نرسد دست از سر او و بچههایش بر نخواهد داشت .
طوبی مانده بود مستاًصل که چه کند و چطور خودش را از این مخمصه نجات دهد .بد از اینکه نادره اتمام حجت کرد و رفت ،سر به دامان خواهرش الهه گذاشت و زاری کنان از او خواست تا به کمکش بشتابد .الهه نه قدرت کمک به خواهر رنجورش را داشت و نه نمیتوانست به نحوی او را از این گرداب سهمگین نجات دهد .
هم دست و پا زدنش را مشاهده میکرد و هم فرو رفتن و غرق شدنش را .
ساعتی بد ایرج کجان مغلوب در کشمکشی که با همسرش داشت سرافکنده به بالینش آمد و التماس کنان از او خاصت فکری برای پرداخت بدهیش بکند . الهه نگاه ملامت براش را به صورت ماشین کوکی بیریدهای که نادره کوکش کرده و به سراغشان فرستاده بود دوخت و گفت :
_شرمت نمیآید داداش ،میبینی که چه حالی داره ؟
_ میدانم خواهر جان ،اما چه کنم ،نادره امانم را بریده ،نمیتوانم از پسش بربییم ،تو که زن مرا میشناسی .
_تقصیر خودته ،خودت بهش میدون دادی ،اصلا اون چه حقی داره واسه تو تکلیف معین میکنه ،خواهرته ،مریضه،محتاجه ،دنیا که زیر و رو نمیشه اگه چند ماهی بهش مهلت بدی .
_تو که میدانی فایدهای ندارد ،نادره زیربار نمیرود .
الهه با لحن تندی گفت :
_مگه ارث ببشه که داده دست تو .
اما این حرفها فایدهای نداشت ،ایرج خان ملامتهای الهه را شنید و اهمیتی نداد ،یعنی نمیتوانست اهمیت هم بدهد .
در واقع این نادره بود که حجت را که از آشنایان برادرش بود به ایرج معرفی کرد و از او خواست طوبی را وادار نماید برای پرداخت بدیهیهایش خانه را نزدش گرو بگذارد تا بتواند بدیهیش را بپردازد .طوبی راه گریزی نداشت ،آوای مرگ که مدتها پیش زمزمهاش را از دور میشنید و نزدیک شدنش را احساس میکرد ،سخت و پر طنین در گوشش پیچید .میدانست که از این بیماری خلاصی نخواهد یافت ،او از مردن نمیهراسید اما از کوه مشکلاتی که بد از مرگش بچههایش با آن دست به گریبان خواهند بود وحشت زاده و هراسان میشد .
تنها بخاطر آنها بود که دلش میخواست فقط چند ماه دیگر بر ضعف و نتوانیش که داشت به صورت در سراسر وجودش نفوذ میکرد غلبه نماید و بتواند چاره یی بیندیشد که آنها در آینده زیاد صدمه نبینند . موقعی که به ناچار با درخواست برادش موافقت کار و از او
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)