43-49
را خوش کند افسانه برای آوردن بادبزن رفت و نفیسه شربت آورد .
الهه شروع کرد به باد زدن صورتش و به آفرین اشاره کرد تا با نفیسه به اطاقش بروند .نفیسه که احساس میکرد اوضاع غیر عادی است و باید اتفاق بدی افتاده باشد ،زیر بار نرفت و ماند .
ایرج خان منتظر بود دوباره سکوت حکمفرما گردد ،تا او بتواند اظهار وجود نماید .افسانه چشم به نفیسه دوخته بود که نمیخواست برود و دلش میخواست به طریقی خواهرش را وادار نماید تا اجازه دهد او هم در این مذاکره وجود داشته باشد .
ایرج خان متوجه منظور افسانه شد و گفت :
_عیبی ندارد افسانه جان بالاخره نفیسه هم دختر بزرگی شده و بهتر است بداند که چه اتفاقی افتاده است .
نفیسه با نگرانی پرسید چه اتفاقی دایی جان ؟!
_هیچ دخترم ،چیز مهمی نیست .
افسانه به میان صحبتش دوید و گفت :
_چطور چیز مهمی نیست دائی جان ؟ خیلی هم مهم است .آنچه که شما میخواهید از ما بگیرید همه زندگی من و نفیسه است .
ایرج خان با لحن رنجیدهای گفت :
_من از شما چیزی نمیخواهم بگیرم ،اشتباه نکن دخترم ،من فقط آمادهام چون تو خواستی بیایم .
_ما را ببخشید دائی جان منظورم شما نبودید .
حجت لبخندی زد و گفت :
_منظور افسانه خانم من هستم ،اما به من حق بدهید خانم ،موقعی که من به داد مادرتان رسیدم هیچ کس دیگر حاضر نشده بود به او کمک کند .مادرتان به همه اقوام و خویشان حتا به همین ایرج خان خودمان هم بدهکار بود ،آنها هم دست تنگ بودند و پولشان را میخواستند ،آن خدا بیامرز مستاًصل مانده بود که چه کند ،از یک طرف بدهییهایش و از طرفی دیگر خرج تحصیل شما باعث شد خانهاش را پیش من گرو بذارد ،من اول نمیخواستم قبول کنم ،اما بعدش دلم برایش سخت و به ناچار قبول کردم ،میگفت بد از اینکه دخترم مهندس شد ،برگشت جبران میکند و خانه را از گرو در میآورد ولی من اعتراض کردم و گفتم نمیتوانم چند سال صبر کنم ،خانه را یک سااله گرو برداشتم ،حالا یک سالش سر آماده ،به پولش احتیاج دارم ،یعنی شما فکر میکنید این حق من نیست که بخواهم پولم را از شما پس بگیرم ؟
افسانه به تندی پرسید :
_ چه کسی مادرم را راهنمای کرد این کار را بکند ؟
پاسخ این سوال را نه حجت داد نه ایرج خان ،الهه میدانست برادرش برای اینکه زودتر به پول خود برسد ،این نان را در دامن خواهرش انداخته است ،برای اینکه زود تر به این غائله خاتمه دهد گفت :
_چه فرقی میکند کیه که شده ،باید فکر چاره باشیم .
نفیسه هاج و واج با چهره رنگ پریده چشم به دهان حجت دوخته بود ،همان احساسی که چند روز پیش موقعه شنیدن این کلمات از دهان خاله الهه به افسانه دست داده بود اکنون سراسر وجود نفیسه را دربار گرفته بود .افسانه بدون توجه به حال خواهرش گفت :
_آقا حجت شما که میدانید ما اه در بساط نداریم ،من چطور میتونم این پول را به شما برگردانم ؟
حجت به ایرج خان که درست روبرویش روی مبل نشسته بود اشاره کرد و گفت :
_ایرج خان شما بگویید وقتی آنها اه در بساط ندارند که پولم را به من برگرداند ،من چه باید بکنم ؟
افسانه بدون توجه به اشاره به دائی ایرج ،به تندی گفت :
_ من میدانم که هدف شما چیست ،شما این خانه را میخواهید ،اما من به هیچ قیمتی آن را از دست نخواهم داد ،بیخود چشم تما به آن ندوزید .
خاله احساس کرد که دختر خواهرش خیلی تند برخورد میکند به همین جهت با ملایمت گفت :
_آقا حجت چشم تما به این خونه ندوخته ،اونم که بالاخره گناه نکرده که به مادرت قرض داده ،حالا احتیاج داره ،پولشو میخواد ،باید یه جوری باهم کنار بیاین ،این توری که نمیشه .
آفرین دست نفیسه را کج داشت گریه میکرد در دست فشرد ،افسانه هم احتیاج به دست داشت که دستش را بفشرد و دلداریش دهد ،نعه به اشکهایش میتوانست فرصت جاری شدن بدهد ،نه میتوانست آن هارا در دیدگانش به زنجیر بکشد و راه گریزشان را ببندد ،با صدای خفهی گفت :
_ شما راست میگویید خاله جان ،آقا حجت حق دارد پولش را از ما مطالبه کند ،اما باید به من فرصت بدهد که تهیهاش کنم
حجت پرسید :
_منظورتان از فرصت چقدر است ،یکی دو ماه یا یک عمر ؟ .. از کجا میخواهید تهیهاش کنید ؟
افسانه بدون فکر گفت :
_بالاخره راه تهیهاش را پیدا میکنم ،شما فرصت را بدهید ،من تازه برگشتهام و از وقتی برگشتم گرفتار مراسم ازاداری بودم .
حجر پاسخ داد :
_من اوضاع مالی خانواده شما را میدانم ،مادرتان اگه چاره داشت خانه را گرو نمیذاشت ،اما من میدانم که او اه در بساط نداشت ،پس شما از کجا میخواهید تهیهاش کنید ؟!
افسانه میدانست که به وبن بست رسیده است با وجود این داشت در انتهای همان راه بسته به دنبال روزنه و راه نفوذی میگشت و امیدوار بود که آن را بیابد ،بدون آنکه بیندیشد گفت :
_شما به من دو ماه فرصت بدهید ،بد از دو ماه اگر نتوانستم پولتان را بپردازم میتوانید خانه را تصاحب کنید .
حجت کمی فکر کرد و گفت :
_دو ماه خیلی زیاد است ،من این پول را لازم دارم .
ایرج خان احساس کرد که اوقتش است دوباره اظهار وجود نمایید ،ابتدا سینه صاف کرد و بد رو به ههجت کرد و گفت :
_کوتاه بیا آقا حجت ،این بچهها هنوز ازادرند ،تو یک سال صبر کردی ،دو ماه دیگه هم روش ،دنیا که زیر و رو نمیشود .
حجت به میان صحبتش دوید و گفت :
_آخر من میدانم که فایدهای ندارد ،از کجا میخواهد تهیه کند ؟
ایرج خان ادامه داد :
- خوب اگر نتوانست دو ماه دیگر خانه مال شما ، فعلا این فرصت را به آنها بدهید .
حجت با بی میلی گفت :
_باشد ایرج خان این هم به خاطر گٔل روی شما
فصل هشتم
نفیسه با تعجب به خواهرش مینگریست ،حرفهایی که همین نیم ساعت پیش در این اتاق از زبان او و دیگران شنیده بود برایش قابل هضم نبود .
چطور میشد باور کرد که این خانه دیگر به آنها تعلق ندارد و به اندازه قیمتش بدهکار میباشند .
آنچه که بیشتر باعث تجبش میشد وعدهٔ افسانه برای تهیه این مبلغ بود ،آخر چطور میتوانستند ظرف مدت دو ماه آن را تهیه نمایند .
افسانه نگاه سنگین و پر سوال نفیسه را به روی چهرهاش احساس میکرد اما حتا مژه هم نمیزد ،انگار مسخ شده بود ،سنگینی ملاقات با حجت بر وجودش سنگینی میکرد و قدرت حرکت را از او سلب کرده بود .
نفیسه هم تحمل این سکوت سرد و خفقان آور را نداشت ،از یکطرف کنجکاوشنیدن حقایق بود که با مهارت از او پنهان گردیده بود و از طرف دیگر میخواست شانه خم کند تا مقداری از بار سنگینی که به روی دوش خواهرش نهاده شده بود به روی شانههایش سنگینی نمایید .
بالاخره صدای گرفته و خفهاش در فضای اطراف طنین انداز شد :
_مگر مادر چقدر به این آقا حجت بدهکار بوده که ما در مقابلش باید خانه را بدهیم ،مگر این بدهی تاوانش چقدر است که توانش از دست دادن همه هستی ماست ؟
افسانه از به زبان آوردن مبلغ واقعی بدهیشان واهمه داشت ،با صدای ناله مانندی گفت :
_چیزی به اندازه قیمت این خانه
نفیسه با سماجت تکرار کرد :
_این خانه چقدر میارزد ؟
_نمیدانام شاید حدود پانصد هزار تومان و یا کمی بیشتر .
نفیسه فریاد زنان گفت :
_پانصد هزار تومان است ؟ پس چرا به او وعده دادی دو ماهه تهیهاش میکنی ؟ خودت میدانی چه کار میخواهی بکنی ؟
_نه ..نمیدانام ،اما راه دیگری نداشتم ،اما این خانه همه چیز ماست و تصور از دست دادنش همه وجودم را به آتش میکشد .
_همه چیز من هم هست ،من هم نمیتوانم به از دست دادنش فکر کنم افسانه نزدیکتر آمد و با محبت خواهرش را در آغوش کشید و به سختی گریست ،نفیسه هم داشت میگریست ،هر دوو میخواستند خود را در پناه دیگری قرار دهند .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)