مسعود و كامران داخل اتوموبیل نشسته اند. مسعود سرش را تكان می دهد
و می گوید: نه من نمی تونم از اون دنیاش می ترسم كامران می گوید: خره
نمیدونی چه تیكه اییه...حالا كو تا اون دنیاش... مسعود سكوت كرده چشمانش
را بسته كامران می گوید: احمق ما كه رفتیم و از اتوموبیل خارج می شود به
سمت دیگر خیابان می رود صدای جیغ ترمز همراه با بوغ ممتد كامیونی مسعود
را شكه میكند چشمانش را باز میكند جنازه له شده كامران وسط خیابان
افتاده است.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)