زخمي و خاکي ...
بيرون مزرعه، روي زمين افتاده بود!
کار کسي غير از پيرمرد بدعنق نمي توانست باشد ...
قبلاً ...
اخطار داده بود
که اگر !
درست کار نکني...
کلاه هايمان توي هم مي رود!
حتي
يک بار هم گفته بود
کاري نکن
که
مجبور شوم بيرونت کنم!
البته او هم کم نگذاشته بود!
ولي
خب ...
بيشتر از اين
نتوانسته بود
کاري ...
انجام دهد
و ...
نهايتاً تهديد
پيرمرد عملي
شد!
کلاغ ها که آن حوالي پرواز مي کردند!
او را ديدند و آمدند!
دورش نشستند...
از آثار و شواهد فهميده بودند
قضيه از چه قرار است!
از شرم ...
سرشان را پايين انداخته بودند!
و
چيزي نمي گفتند!
سرانجام يکي از آنها
گفت:
«شرمنده! همه اش تقصير ما بود»
مترسک!
در جواب
فقط
اشک مي ريخت
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)