"مامان پدر کی به خانه بر می گردد ؟ "
"زن گفت : زود ..خیلی زود ...جمگ تمام شده ..دیگر لازم نیست نگران باشیم "
"مامان نگاه کن ..کشتی رسید "
نردبانی پایین افتاد ...عاقبت همه پیاده شدند
پیتر,شوهر زن هم به خشکی رسید.
ستوان گفت : اینجا را امضا کنید
بتی ایستاد و تابوت را لمس کرد
زن پرسید : چرا ...پیتر ؟!
رافائل توبار
برگرفته از کتاب داستان های 55 کلمه ای
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)