فصل 14
خانواده
خودم را به کنار جیکوب رساندم و چشم هایم در جست و جوی گرگینه های دیگر جنگل را می کاویدند.وقتی آنها ظاهر شدند و با گام های بلند از میان درخت ها بیرون آمدند پیزی نبودند که من تصور کرده بودم.من تصویری از گرگ ها را به عنوان شکل ظاهری گرگینه ها در ذهنم داشتم.اما اینها در واقع چهار پسر قوی هیکل و برهنه بودند.
آنها بازهم من را به یاد برادرها انداختند...چهارقلو ها.طرز راه رفتن کمابیش هماهنگ آنها -هنگامی که به وسط جاده می رفتند تا دورتر از ما بایستند-ماهیچه های دراز و برجسته آنها در زیر پوست فهوه ای مایل به قرمزشان ،موی سیاه تقریبا از ته زده شده آنها و تغییر همزمان حالت چهره هایشان همه شبیه به هم بود.
آنها رفته رفته کنجکاو و محتاط می شدند.وقتی من را در آنجا دیدند که کمابیش کنار جیکوب پنهان شده بودم همگی در یک لحظه خشمگین شدند.
هنوز سام غول پیکر تر از بقیه بود،گرچه به نظر می رسید اندام جیکوب به زودی اندازه او بشود.واقعا نمی شد سام را پسر حساب کرد،چهره اش مسن تر نشان می داد-نه از لحاظ خطوط یا علایم پیری،بلکه از لحاظ پختگی و حالت صبورانه چهره اش.
سام با لخن مصرانه ای پرسید:جیکوب چی کار کردی؟
یکی دیگر از آنها که من نمی شناختم - جرید یا پل - به تندی از کنار سام گذشت و پیش از آن که جیکوب بتواند در دفاع از خودش جیزی بگوید،گفت:جیکوب تو جرا نمی تونی از قوانینیروی کنی؟
و بعد در حالی که بازو هایش را در هوا تکان می داد،نعره زد:آخه تو چی فکر کردی؟که این دختره از همه چی مهم تره؟مهم تر از تمام قبیله؟مهم تر از آدم هایی که کشته می شن؟
جیکوب با صدای آرومی گفت:اون می تونه کمک کنه.
پسر خشمگین فریاد زد:کمک
و بازوهایش شروع به لرزیدن کردند.بعد ادامه داد:اوه.احتمالش هست.مطمئنم که این دختره زالو پرست(leech-lover) جون می ده برای اینکه به ما کمک کنه.
جیکوب که از انتقاد پسرک آزرده شده بود،متقابلا بر سر او فریاد کشید:درباره اون این طوری حرف نزن.
لرزشی تمام اندام آن پسر را در بر گرفت،در امتداد شانه ها و بعد از بالای ستون فقراتش به سمت پایین.
سام فرمان داد:پل آروم باش!!
پل سرش را به طرف عقب و جلو تکان داد،نه برای اعتراض بلکه بیشتر به نظر می آمد که قصد تمرکز دارد.
یکی دیگر از پسر ها - احتملا جرید - زمزمه کرد:جانمی پل !حسابشو برس!
پل سرش را به طرف جرید پرختند و لب هایش با خشم به طرف عقب جمع شدند.بعد نکاه خشم آلودش را متوجه من کرد.جیکوب قدمی برداشت تا خودش را جلوی من قرار دهد.
پل گفت:خوبه ازش حمایت کن.
بعد غرش خشم آلودی کرد.لرزش دیگری تمام بدنش را در برگرفت.سرش را با حرکت تندی به عقب برد و غرشی واقعی از میان دندان هایش شنیده شد.
سام و جیکوب با هم فریاد زدند:پل!
به نظر رسید پل که بدنش به شدت مرتعش بود،در خال افتادن به طرف جلو باشد.اما در نیمه راه افتادن به زمین،صدای گوش خراشی شنیده شد و .....پسر منفجر شد!!!!!
خز نقره ای متمایل به تیره ای روی بدن او ایجاد شد و پیکرش 5 برار هیکل انسانی اش بود-گرگی بسیار عظیم الچثه که با حالتی نیمه خیز آماده پریدن بود.
پوزه گرگ چین برداشت و به طرف عقب جمع شد تا دندان هایش را نمایان سازد،و بعد غرش دیگری از سینه بسیار پهن او بیرون آمد.چشم های تیره و غضب آلود او روی من متمرکز شدند.
جیکوب همان لحظه در خال دویدن به وسط جاده بود؛او مستقیما به طرف گرگ هیولا می رفت.
فریاد کشیدم:جیکوب!!!
در وسط یکی از گام های بلند جیکوب لرزشی طولانی از ستون فقرات او به طرف پایین حرکت کرد.او به طرف جلو جهید و باسر به درون فضای خالی پیش رویش شیرجه رفت.
با صدای تیز و گوش خراش دیگری،جیکوب هم منفجر شد!او از پوست خودش بیرون آمده و تکه های سیاه و سفید لباسش به هوا پرت شده بودند.این اتفاق با پنان سرعتی روی داد که اگر من پلک میزدم ،کل فرایند تغییر ماهیت او را از دست داده بودم.در یک لحظه جیکوب به هوا شیرجه زده ... و لحظه ای دیگر تبدیل به گرگ غول پیکری با پوست قهواه ای متمایل به قرمز شده بود-این گرگ قهواه ای پنان هیکل بزرگی داشت که برای من درک نهفته بودن چنین موجودی در درون پیکر انسانی جیکوب غیرقابل درک می نمود-موجودی که حالا به تاحت به طرف گرگ نقره ای می رفت!
جیکوب با سر به حمله گرگ دیگر جواب داد.غرش های خشم الود انها همچون تندر در میان درخت ها پیچید.
پارچه های تکه تکه سیاه و سفید که باقی مانده لباس جیکوب بودند،در جایی که او با انفجاری ناپدید شده بود،روی زمین پخش شده بودند.دوباره فریاد کشیدم:جیکوب!!
و تلونلوخوران پیش رفتم.
سام دستور داد:بلا همون جا که هستی بمون.صدای او را در میان غرش های گرگ هایی که در حال نبرد به سختی شنیده می شد.آنها به طرف هم می پریدند و به هم چنگ می انداختند و با دندان هایی براقشان گلوی همدیگر را نشانه می گرفتند.
ص 328
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)