نوای خون نوشته ی عباس شاهپیری
اشاره:
«شبيهخوانان درحاليكه هر يك وسائلي از صحنه را در دست دارند با خواندن شعري در مدح اباعبدا... الحسين(ع) بر صحنه حاضر ميشوند.»
گروه اجرا: اين حسين كيست كه عالم همه ديوانه اوست
اين چه شمعياست كه جانها همه پروانه اوست؟
«در تكخوانيها به نوبت، هر كدام از شبيهخوانان تكخوان ميشوند و نوحه ميسرايند.»
تكخوان: باز در خاطرهها ياد تو اي رهرو عشق
شعلة سركش آزادگي، افروخته است
يك جهان بر تو و بر همّت و مردانگيات
از سر شوق و طلب، ديدة جان، دوخته است.
گروه اجرا: اين حسين كيست كه عالم همه ديوانه اوست
اين چه شمعي است كه جانها همه پروانه اوست؟
تكخوان: نقش پيكار تو در صحنة تاريخ جهان
ميدرخشد، چو فروغ سحر از ساحل شب
پرتوَش بر همه كس تابد و ميآموزد
پايداري و وفاداري، در راه طلب
گروه اجرا: اين حسين كيست كه عالم همه ديوانه اوست
اين چه شمعي است كه جانها همه پروانه اوست؟
تكخوان: رسم آزادي و پيكار حقيقتجويي
همه جا صفحة تابنده آيين تو بود
آنچه بر ملت اسلام، حياتي بخشيد
جنبش عاطفه و، نهضت خونين تو بود
گروه اجرا: اين حسين كيست كه عالم همه ديوانه اوست
اين چه شمعي است كه جانها همه پروانه اوست؟
تكخوان: آن كه از مكتب آزادگيات درس آموخت
پيش آمال ستمگر ز چه تسليم شود؟
زور و سرمايه دشمن نفريبد او را
كه اسير ستم و مردم دژخيم شود
گروه اجرا: اين حسين كيست كه عالم همه ديوانه اوست
اين چه شمعي است كه جانها همه پروانه اوست؟
تكخوان: جان به قربان تو اي رهبر آزادي و عشق
كه روانت سر تسليم نياورد فرود
زان فداكاري مردانه و، جانبازي پاك
جاودان بر تو و بر عشق و، وفاي تو، درود
گروه اجرا: اين حسين كيست كه عالم همه ديوانه اوست
اين چه شمعي است كه جانها همه پروانه اوست؟
«اولياءخوانان و اشقياءخوانان هر كدام در موقعيت مكاني خود قرار ميگيرند.»
«راوي كه به فراخور صحنه، همان شخصيت اصلي خواهد بود، قبل از اجراي نقش بازگوكنندة قسمتي از تاريخ واقعه كربلا خواهد شد.»
راوي: بسمالله الرّحمن الرّحيم. السلام و عليك يااباعبدالله و عليالرواح التّي حَلّتْ بِفِنائِكْ
به راستي اين حسين كيست كه همة عالم ديوانه اوست و همة جانها شمع وجود او، او كيست كه همانند خورشيد فروزان و مهتاب درخشان، بر ستيغ كوه انسانيت براي هميشة تاريخ، راستقامت ايستاده است.
او كه درس نيمه تمام گذاشتن حج و به سوي شهادت رفتنش را، هيچ انسان آزادهاي فراموش نخواهد كرد، و اكنون در گذر تاريخ اين گروه عاشق طريق مكتبش، گرد آمدهاند تا صفحاتي از كتاب واقعة دلخراش كربلا را نشان دهند. تا شايد رهتوشهاي از اين معنويت نصيبشان گردد. «انشاءالله»
«مرثيه» اصحاب در كنار خيمهگاه امام با قدمهايي شمرده و كلامي دلنشين ايشان را موعظه ميكند.
امام: ثنا ميكنم خداوند خود را به نيكوتر ثناها و حمد ميگويم او را بر شدت و رجاء اي پروردگار من!
سپاس ميگذارم تو را به اينكه ما را به تشريف نبوّت تكريم فرمودي و قرآن را تعليم ما كردي و به معضلات دين، ما را دانا كردي و گوش شنوا و ديده بينا و دل دانا به ما عطا فرمودي. پس بگردان ما را از شگرگزاران خود.
«به اصحاب خود» اي ياران باوفايم، فردا روز پيكار است
چه فردا آخر كار است
فردا هيچ شمشيري نيامش را نميبيند
و هرگز دشمن كافر، نگاهش پشت مردي را نخواهد ديد
سپرها سينهها هستند
چه دلها آشيان كينهها هستند
شرابي نيست، خوابي نيست، كنار رود ميجنگيم و آبي نيست
به پاس پاكي ايمان زِ ناپاكان كافر، داد ميگيريم
تمام دشت را يكجا به زير هيبت فرياد ميگيريم
و پيروزي از آنِ ماست
چه با رفتن، چه با ماندن
يكي از اصحاب: اي فرزند پيغمبر!
سخن از جان مگو، جان چيز ناچيز است
براي جنگ فردا، تيغمان تيز است
تو جان هستي
اگر نابود گردي بيتو جاني نيست
چه بيتو پيروانت را، اماني نيست
خدا را ميخورم سوگند
كه فردا تن مدارم در ميان ننگهاي زندگي در بند
ديگري از اصحاب: چه كاري مرد را شايد به جز با نام خوش مُردن؟
تحمل نيست مردان را به بار ننگها بردن
گران پيوندها را با تو من تكرار خواهم كرد
و فردا دشت را با خون خود، هموار خواهم كرد
امام: به خداي سوگند، همانا من اصحابي باوفاتر از اصحاب خود نميدانم و اهل بيتي از اهل بيت خود نيكوتر ندانم؛ خداوند شما را جزاي خير دهد. همانا در اين تاريكي و ظلمت شب، به شما اجازه ميدهم كه همگي برويد و به راستي كه از من حلال خواهيد بود و هيچ چيز دربارة من، بر عهدة شما نخواهد بود. اكنون پرده شب، شما را فرا گرفته است، به هر سو كه ميخواهيد برويد، چه اين جماعت مرا ميجويند، چون به من دست يابند به غير از من نپردازند.
مسلمبن عوسجه: به خداي سوگند، اگر بدانم كه كشته، سپس زنده ميشوم و بعد مرا ميسوزانند و باز زنده ميشوم و اگر اين كار، هفتاد مرتبه تكرار شود دست از تو برنميدارم تا در دفاع از تو، جانبازي كنم و چرا اين كار را نكنم، كه فقط يك بار كشته شدن است و پس از آن كرامتي جاودانه، خواهد بود كه هيچگاه سپري نميشود.
زُهيربن قين: به خداي سوگند، دوست دارم كشته و زنده شوم تا هزار بار، شايد بتوانم با جان ناقابل خود، از تو و خاندانت دفاع كنم.
راوي: آري، آن شب در سياهي و ظلمت بيپايان و در بيكران ستم و جور ناكسان و بيوفايان به عهد، ياران امام اَداي به عهد و وفا كردند و امام نيز، همگي را دُعاي خير فرمود و سپس جا و مقامشان را در بهشت به آنها اعلام كرد. سپس امر فرمود تا هيزم و نيهاي اندوخته را در خندقي كه اطراف خيمهها كنده بودند ريختند و آتش در آنها افروختند تا مانعي باشد از گزند و آسيب كافران، به اهل بيت.
«هنگام سخنان راوي امام، ياران را در آغوش ميگيرد، سپس آنان اطراف خيمهها را با هيزم، روشن ميكنند.»
راوي: در اين هنگام، از آن سوي ميدان، لشكر پسر سعد، حركت كردند و در گرداگرد محل استقرار ياران امام حسين(ع) جُولان دادند. آنگاه شمر ملعون به صداي بلند فرياد برداشت:
شمر: آمدم غلغله در گنبد مينا فكنم لرزه بر جان علي و دل زهرا فكنم
«شمر با غضب هر چه تمامتر به طرف ابنسعد»
شمر: يا ابن سعد، از چه نشستي تو چنين فارغ بال
خشك شد پاي يلان در صف ميدان جدال
ابنسعد: كسي از سمت حسين(ع) روي نياورد به جنگ
شمر: امر كن تا كه بر آن شاه كنم حوصله تنگ
ابن سعد: گر، دهي اِذن به يك لحظه ز تيغ و خنجر
خانة دين مبين را بكُنم زير و زبر
شمر «خطاب به امام حسين(ع)» : اي حسين(ع) پيش از آنكه قيامت رسد شتاب كردي به آتش
امام: اين گوينده كيست؟ گويا شمر است.
مسلمبن عوسجه: بلي، جز او ديگري نيست.
مسلمبن عوسجه: «درحاليكه تيري در كمان ميگذارد» آقا، رخصت فرما، تا او را هدف سازم. همانا او فاسق و از دشمنان خدا و بزرگانِ ستمكاران است و خداوند مرا بر او تمكين داده.
امام: «درحاليكه مانع ميشود» مكروه ميدارم كه من با اين جماعت، ابتدا جنگ كنم.
«امام از اردوگاه به طرف لشكر كفر ميرود و ابنسعد را مخاطب قرار ميدهد»
امام: به ابن سعد بگوييد اي ز سگ كمتر
طلب نموده تو را نور چشم پيغمبر(ص)
ابن سعد: چه مطلب است ايا سبط احمدِ مختار؟
بيان نما به من اي برگزيدة ابرار
امام: تو را ايا پسر سعد، ننگ و عار چه شد؟
رعايت من و اجداد تاجدار چه شد؟
شنيدهاي تو كه قنداقة مرا به يقين
به آسمان، ز زمين بُرده جبرييل امين
شنيدهاي كه بُدي دوشِ مصطفي(ص) جايم
به گوشوارة عرشِ خداست مأوايم
بگو هنوز به من جنگ ميكني يا نه
هنوز كار به من تنگ ميكني يا نه؟
ابن سعد: يقين بِدان به تو امروز جنگ خواهم كرد
ز ظلم و كينه به تو ننگ خواهم كرد
نه شرم ميكنم از روي مادر و پدرت
نه در قتال تو ديگر، درنگ خواهم كرد
تني كه حضرت زهرا(س) به ناز پرورده
نشان ناوك تير خدنگ، خواهم كرد
يقين كه مِعجَرِ كلثوم زار و، زينب را
به ماتم تو من از نيل، رنگ خواهم كرد
امام: بيا بترس ز روزي كه قادر قيّوم
كند مؤاخذه ظلمي كه كردهاي با مظلوم
از اين اراده كه در دل نمودهاي بگذر
مكن خجل تو خودت را، به نزد پيغمبر
چنين درشت مگو اين زمان برابر من
مخور فريب ز شيطان، بيا به لشكر من
ابن سعد: به لشكر تو اگر آيم اي نكوبنياد
يقين خراب كند خانهام، عبيد زياد
عمارتي كه به عمرم نمودهام معمور
رضا مباش كه ويران شود، چو خانة مور
امام: بيا، ز من بشنو بگذر از ارادة زشت
عوض دهد به تو خلّاق، خانهاي به بهشت
ابن سعد: چگونه آدم عاقل بگو كه كار كند
كه نقد را بدهد نسيه اختيار كند
مكن چنين تو تمنّايي اي نكوبنياد
كنون برو تو و، آماده باش بهر جهاد
سخن بس است كه من رفتم اي نكوانديش
برو وداع نما اهل بيتِ مضطرِ خويش
«ابن سعد به طرف خيمهگاه ميرود، امام در برگشت با خود سخن ميگويد:»
امام: اي روزگار از تو و بيمهري تو داد
هرگز دلِ گرفتهاي از تو نگشته شاد
ترسم كه زينب از ستم و كين شود اسير
ورنه به قيد خويش نيام، هر چه باداباد؟!
«مرثيه امام زينالعابدين(ع) درازكش به حال بيماري در جلوي خيمهگاه، امام حسين(ع) تنهاي تنها درحاليكه شمشير بر زانو گذاشته و سر در گريبان دارد آن طرفتر نشسته. حضرت زينب(س) از خيمهگاه بيرون ميآيد و به طرف برادر ميرود.
زينب(س): كاش مرگ مرا نابود ميكرد. به خداي سوگند اين زمان همانند زماني است كه مادرم فاطمه(س) پدرم علي(ع) و برادرم حسن(ع) از دنيا رفتند.
برادر، يا حسين تو جانشين گذشتگاني و فريادرس همة مظلومان.
امام: خواهرم زينب، شكيبايي كن به صبر و بدان كه اهل زمين و آسمان همه ميميرند و هر چيزي در معرض هلاكت است جز ذات خداوند. اي خواهر من، به خداي سوگند كه جدّ و، پدر و، مادر و، برادر ما بهتر از من بودند، آنها نيز دنيا را وداع گفتند. «رو به آسمان»
اي چرخ كجمدار كني كينه آشكار
آل محمديم، از اين ظلم شرم دار
زينب(س): گشتم كباب از سخنان تو ياحسين
خون شد دلم ز سوز لبان تو ياحسين
جانم هزار بار فداي سرشت تو
بهر چه گشته است چنين سرنوشت تو
امام: خواهر به دوستان خداوند ذوالجلال
قسمت شده است درد و، غم و، رنج و، ابتلا
خاصان حق به دهر نديدند جز جفا
اينك رسيده نوبت سلطان كربلا
زينب(س): آري به راه دوست تَپيدن به خون به جاست
ليكن به كام تشنه، برادر، كجا رواست؟
تو تشنهكام و اهل حريم تو تشنهلب
تو اشكريز و، خواهر زار تو در تعب
يك سو سكينه زرد شده رنگش، از عطش
از بهر آب، اصغر زار تو كرده غش
امام: در بزم خاص، حق، چو به ما دوست زد صدا
بنهاد از كرم بَرِ ما جامي از بلا
در قرب هر كه را چو مكان بيشتر بود
جام بلاي او ز همه بيشتر بود
خواهر رضا شدم به چنين ظلم بيكران
تا بگذرد خدا، ز گناهان شيعيان
«موسيقي شبيهخوانان اولياء و اشقياء همه دم ميگيرند.» همسرايي
گروه اجرا: جان به قربان حسين و، فكر جاويدان اوست
مرد و زن را، دست حاجت جمله بر دامان اوست
او بود شمع فروزان بساط زندگي
تكخوان: صحنة گيتي منوّر، از رخ تابان اوست
زان فداكاري كه اندر راه دين حق نمود
تا قيامت، خلق عالم واله و حيران اوست
گروه اجرا: جان به قربان حسين و، فكر جاويدان اوست
مرد و زن را، دست حاجت جمله بر دامان اوست
تكخوان: جان خود را در ره ابقاي دين، ايثار كرد
دين حق مرهون عزم و همّت شايان اوست
در كتاب آفرينش، چون بود ديباچهاي
نام دلجوي حسين از لطف حق، عنوان اوست
گروه اجرا: جان به قربان حسين و، فكر جاويدان اوست
مرد و زن را، دست حاجت جمله بر دامان اوست
تكخوان: هر كه در عالم دَم از قانون آزادي زند
در حقيقت خوشهچين خرمن احسان اوست
كشته شد اما نشد تسليم نامردي و زور
چون سرافرازي و مردي فكرت و ايمان اوست
گروه اجرا: جان به قربان حسين و، فكر جاويدان اوست
مرد و زن را، دست حاجت، جمله بر دامان اوست
تكخوان: درس رادي و جوانمردي به عالم داد و، رفت
كاخ حريّت به پا، از درس جاويدان اوست
تشنهلب جان داد چون در راه يزدان زين سبب
جان عالم تشنة لعل لب عطشان اوست
گروه اجرا: جان به قربان حسين و، فكر جاويدان اوست
مرد و زن را، دست حاجت جمله بر دامان اوست
«موسيقي» نور «روز» همسرايان در حين خواندن وسايل را نيز با توجه به روز عاشورا بر صحنه ميچينند. شمر با اُشتلم (پرخاش) رجز ميخواند
شمر: ياحسينبن علي، موسم عزّت بگذشت
صبح ذلّت بدميد و، دم راحت بگذشت
از حرم پاي برون نِه، نَبُوَد وقت درنگ
بايد اين دشت سراسر شود از خون تو، رنگ
«مراسم صبحدم» توسط همسرايان «گروه اجرا» انجام ميگيرد.
گروه اجرا: اي صبحدم يك دم مدم
يك امشب از بهر خدا
تا حسين كشته نگردد
در زمين كربلا
با روشن شدن نور، به علامت روز، همسرايان دم ميگيرند.
گروه اجرا: صبح قيامت دميد
گشت به كام يزيد
«بعد از پايان مراسم صبحدم، ابنسعد لشكر را مخاطب قرار ميدهد»
ابن سعد: اي سپه، جمله به يكبار بجنبيد ز جا
روي آريد به سوي حرم شير خدا
تنگ گيريد كنون، كار به سلطان عرب
روز روشن بنماييد به چشمش، چون شب
طبل عشرت بنوازيد و، بتازيد سمند
از دل آل علي(ع) ناله نماييد بلند
«امام از خيمهگاه بيرون ميآيد و به طرف لشكر كفر ميرود و آنها را موعظه ميكند»
امام: اي مردم، شما را به خدا، آيا ميدانيد كه پدر بزرگ من، رسول خداست؟
مردم: آري
امام: آيا ميدانيد پدر من عليبن ابيطالب(ع) است؟
مردم: آري ميدانيم
امام: آيا ميدانيد مادرم فاطمه(س) دختر گرامي رسول خداست؟
مردم: اين را نيز ميدانيم
امام: شما را به خدا، آيا ميدانيد مادربزرگ من خديجه، دختر خُوَيْلِدْ، نخستين بانويي است از اين امّت كه مسلمان شد؟
مردم: به اين نيز آگاهيم
امام: آيا ميدانيد حمزة سيدالشهدا، عموي پيامبر، عموي پدر من است؟
مردم: به خدا سوگند اين را نيز ميدانيم
امام: آيا ميدانيد، اين شمشير كه بر دوش من است شمشير رسول خدا و اين عمامه كه بر سر من است عمامة رسول خداست؟
مردم: همة اينها را ميدانيم
امام: پس در اين صورت چرا ريختن خون مرا، روا ميداريد؟
مردم: همة اين مطالب را ميدانيم در عين حال، دست از تو برنميداريم تا تشنه بميري
امام: «غمگين و افسرده رو به آسمان» خشم خداوند هنگامي بر مسيحيان شدت گرفت كه گفتند مسيح پسر خداست و خشم خداوند هنگامي بر مسيحيان شديد شد كه گفتند مسيح پسر خداست و خشم خداوند بر هر قومي كه پيامبر خود را كشتهاند شدت پيدا كرده است و اكنون خشم خداوند بر اين گروه كه ميخواهند پسر پيامبر خود را بكشند، شدت پيدا خواهد كرد.
«رو به لشكريان كفر» هلاكت و اندوه باد شما را، اي جماعت غَدّار و اي بيوفاهاي جفاكار در هنگامي كه به جهت هدايت خويش ما را به سوي خود طلبيديد و ما اجابت كرديم و شتابان به سوي شما آمديم پس، بر روي ما شمشير كشيديد و برافروختيد بر روي ما آتشي را كه براي دشمن شما مهيّا كرده بوديم. آيا ظالمان را معاونت ميكنيد و از ياري ما دست برميداريد؟ آگاه باشيد كه زنازاده، فرزند زنازاده، «ابنزياد» مرا مُردّد كرده است ميان دو چيز، يا اينكه شمشير بكشم و در ميدان جنگ بكوشم و يا آنكه لباس ذلّت و خواري بپوشم و در گوشهاي نشينم، كه دور است از ما ذلّت و پذيرش ظلم كه خداوند رضا ندهد و رسول او نفرمايد و مؤمنان و پروردگان دامنهاي طاهر و صاحبان حميّت و اربابان غيرت، ذلّت لئام را بر شهادت كرام، اختيار نكنند. اكنون حجّت را بر شما تمام كردم و با قلّت و كمي ياران با شما رزم خواهم كرد. «دست سوي آسمان بلند ميكند» بار الها بر تو توكّل و اِنابَه كرديم كه بازگشت همه به سوي توست.
«به خيمهگاه وارد ميشود «موسيقي» شمر و ابن سعد آهسته به در خيمه امام نزديك ميشوند و زبان به مدح امام ميگشايند»
شمر: نرسد كسي به كمال تو
به جلالت تو و، حال تو
دو جهان شده محو جمال تو
متفكرم به خصال تو
متحيّرم به جلال تو
به جلال تو و خصال تو
ابن سعد: تو مِني' و مكّه مُعْظّمي
تو صفا و مروه و زمزمي
تو حيات عالم و آدمي
تو به خلق زمانه دمادمي
تو ظهور عيسي مريمي
نَبُوَد به دهر، زوال تو
شمر: تو سپهر عالم وحدتي
تو جهان عدل و، مروّتي
متحيرم كه چه آيتي
من و فكر و ذكر و خيال تو
ابن سعد: تو، شه سرير امامتي
تو نهال باغ نُبوّتي
تو سپهر حشمت و شوكتي
نرسد كسي به جلال تو
ابن سعد و شمر با چشمان گريان، كلاهخُوْدهاي خود را بر سر ميگذارند و ناگه با چهرهاي خشمناك رو به طبّال.
شمر: بزنيد طبل فلك قرين
پسِ قتل خسروِ مُلْك و دين
كه فتد غريو به دشت كين
ز خروش ناله مشركين
ابن سعد: بنگر كه لشكر ما كمين
همگي به قصد جلال تو
«ابن سعد و شمر به طرف خيمهگاه خود ميروند، امام از خيمه بيرون ميآيد. موسيقي»
امام: يارب به افتخار، به گردون رسان سرم
غلتد به خون اگر به رضاي تو، پيكرم
يارب تو هم ز لطف به هنگام رستخيز
بخشا گناه شيعه من، از ره كرم
«حضرت زينب(س) از خيمه بيرون ميآيد، گريان با خداي خود راز و نياز ميكند»
زينب: يارب رسد به گوش، فغان برادرم
كرده فرار از غم او هوش، از سرم
ترسم شود شهيد جفا نور عين من
غلتد به خاك، جسمِ شريف برادرم
جانم فداي چشم گهربار انورت
برگو كه چيست گريه كني، جان خواهرم
امام: خواهر، در راه دوست شوم امروز من شهيد
گردم ز ديدن رخ احباب نااميد
در پيش ديدة تو مرا، سر جدا كنند
پامال پيكرم ز سُم اسبها، كنند
«موسيقي» امام با تغير شخصيت رو به جمعيت همراه با همسرايان
«گروه اجرا»: بگو يا حسين.... شهيد كربلا حسين.........
راوي: و امّا، آزاده نام صحراي كربلا حُرّبن يزيد رياحي چون تصميم لشكر سعد را بر امر جنگ ديد و فرياد امام حسين(ع) را شنيد از خواب غفلت بيدار شد و لاجرم به خويش آمد. از مكان خود كناره گرفت و به لشكرگاه امام نزديك شد.
«حُرّبن رياحي» درحاليكه چكمههاي خود را از گردن آويزان كرده است به سوي امام ميآيد»
حُرّ: بار الها، به حضرت توانايت رجوع كردم، پس بر من ببخشاي، چه آنكه در بيم افكندم دلهاي اولياي تو را و اولاد پيغمبر تو را. (حُرّ سپر را واژگون ميكند)
حُرّ: اي در تو مقصد و مقصود ما
وي رخ تو شاهد و مشهود ما
نقد غمت مايه هر شادياي
بندهگيات بِهْ زِ هر آزادياي
يار شو، اي مونس غمخوردگان
چاره كن اي چاره بيچارگان
حُرّ: در گذر از جرم كه خواهندهايم
چارة ما كن كه پناهندهايم
چارة ما ساز كه بيياوريم
گر تو براني به كه، رو آوريم
«حُرّ در پيشگاه امام زانو ميزند»
حُرّ: فداي تو شوم يابنرسول الله، منم آنكه تو را در مسيرت آزاد نگذاشتم و طريق بازگشت بر تو مسدود داشتم و تو را از بين راه بگردانيدم تا بدين زمين بلاانگيز، رسانيدم. قسم به خدا كه هرگز گمان نميكردم اين قوم، با تو چنين كنند. اكنون از آنچه كردهام پشيمانم و به سوي خدا توبه كردهام. آيا توبه و اَنابت مرا در حضرت حق به مرتبة قبول ميبيني؟
امام: «حُرّ را از روي زمين بلند ميكند» آري، خداوند از تو ميپذيرد و تو را عفو ميدارد
«همسرايان «گروه اجرا» با موسيقي دم ميگيرند»
گروه اجراء: باز آ، كه در ِتوبه است باز
هين بگير از عفو ما، خط جواز
هان، در آ كه كس ز احرار و عبيد
روي نوميدي در اين درگه نديد
گر دو صد جرم عظيم آوردهاي
غم مخور، رو بر كريم آوردهاي
حُرّ: «رو به طبّال با شور و شعف»
طبل كوبيد دَم اندر دم و، شيپور زنيد
كه من امروز عجب شور و نوايي دارم
«موسيقي» حُرّ ميداندار ميشود و آماده رزم با كفّار ميگردد.»
راوي: آري، حُرّبن يزيد رياحي همچون شيري غضبناك بر لشكر عمر سعد حمله برد
و جماعتي از آنها را به هلاكت رسانيد.
حصينبن تميم: (به يزيدبن سفيان) اي يزيد، اين همان حرّ است كه تا لحظاتي پيش جزء سپاه ما بود اينك به جنگ ما آمده است. برو، و تنش را نقش زمين كن. «جنگ حُرّ با يزيدبن سفيان و كشته شدن يزيد و تعداد زيادي از اشقياء.»
راوي: به خدا سوگند مثل آنكه جان يزيد در دست حُرّ بود او را فرصت نداد پس پيوسته جنگيد تا عمر سعد دستور داد كه حصينبن تميم با پانصد كماندار اصحاب امام حسين(ع) را تيرباران كنند و طولي نكشيد كه جماعتي از لشكر ابن سعد، بر حُرّبن رياحي حمله بردند و او را به شهادت رساندند.
امام: اي حُرّ، تو حُرّي همچنان نامت «شهادت حُرّ، امام بر بالين حُرّ ميآيد» حرّي هم در اين دنيا و هم در دنياي آخرت.
«موسيقي» «مرثيه»
راوي: و بدينسان ستارهاي به آسمان هميشهروشن شهادت اضافه شد و حرّي دگر به آزادگان دنياي حقيقت پيوست، آن روز در آن مُعلا كربلا.
ياران امام يكي پس از ديگري پاي در كارزار گذاشتند و جهت استواري دين خدا جان مطهر خويش را اهدا كردند. بريربن خضير، وهببن عبدالله، نافعبن هلال جملي، ابوثامه صيداوي، زهيربن قين، عبدالله و عبدالرحمن غفاريان، سيفبن حارث، مالكبن عبدالله و جمعي دگر از اصحاب فرزند رسول خدا همگي با دنيايي از خلوص و عشق به فيض عظماي شهادت نائل گرديدند، و عاقبت چون از اصحاب كس نماند نوبت به جوانان هاشمي رسيد. پس فرزندان اميرالمؤمنين(ع)، اولاد جعفر و عقيل و فرزندان امام حسن و امام حسين(ع) آمادة جنگ شدند و با يكديگر وداع كردند.
گروه اجرا: آييد تا بگرييم چون ابر در بهاران
كز سنگ ناله خيزد، روز وداع ياران
با ساربان بگوييد احوال اشك چشمم
تا بر شتر نبندد محمل به روز باران
راوي: پس به عزم جهاد، جوانمردي خوشسيما و خوشسيرت، قدم در پيش نهاد حضرت ابوالحسنعليبن الحسينالاكبر سلامالله عليه. او كه در رسايي زبان و زيبايي رخسار و سيرت به حضرت رسول(ص) ميمانْد و در شجاعت و رشادت به علي مرتضي(ع).
«حضرت علياكبر به طرف امام ميرود و اجازة جهاد ميطلبد»
علياكبر(ع): سپاه دين اياسلطان خوبان
بده اذنم روم تا سوي ميدان
امام: مبر تو اسم جدال اي ضياء چشمانم
از اين خيال كه داري گذر، فداي تو جانم
علياكبر(ع): زمانه بر سر جنگ است يا علي مددي
كمك ز غير تو، ننگ است يا علي مددي
امام: پروردگار من، گواه باش بر اين قوم، هنگامي كه به مبارزه ايشان ميرود جواني كه شبيهترين مردم است در خَلق و خُلق و گفتار با پيغمبر تو و ما
هر وقت مشتاق ميشدم ديدن پيغمبر را نظر به صورت اين جوان ميكردم. خداوندا، بازدار از اين قوم بدكار بركات زمين را و ايشان را متفرق و پراكنده ساز.
«علياكبر(ع) از امام جدا ميشود و روي به ميدان كارزار ميگذارد، شمر به ميدان ميآيد و علياكبر(ع) را نظاره ميكند او محو زيبايي جمال علياكبر ميشود و بحر طويل ميخواند.
شمر: احسنالله تبارك و تعالي. ز كدامين افق اين ماه برآمد؟
شب يلدا به سر آمد، به نظر مظهر حق، نور خدا، جلوهگر آمد، نه خور است اين، نه مَه است اين، ز مه و مهر بِه است اين، كه ندارد مَهِ رخشنده چنين خال و، خط و، زلفِ دلاويز، به يكباره بگوييد تبارك و تعالي.
گروه اجرا: تبارك و تعالي
ابن سعد: اي شمر! اين يوسف ثاني كه تَفِ شعله حُسنش، بر سينه شرر ميزند و، بر جگر آذر، نور دل ليلا بود و نخبه زهرا، فرزند حسين باشد و نامش علياكبر، به يكباره بگوييد تبارك و تعالي.
گروه اجرا: تبارك و تعالي
علياكبر: من علياكبر پسر حسينم، پسر عليام، سوگند به خداي بزرگ كه ما به پيغمبر سزاوارتريم
«جنگ علياكبر با اشقيا شمر به طبّال اشاره ميكند»
شمر: تو طبّال با حكم من اين زمان
در اين دشت بنماي محشر عيان
«شمر روانه ميدان ميشود با اشقيا و علياكبر را به شهادت ميرسانند»
«امام بر بالين علياكبر ميآيد، زنها با شيون و زاري به دور امام و علياكبر مجلس عزا به پا ميكنند. «موسيقي» مرثيه
راوي: ز برج خيمه برآمد چو قاسمبن حسن
سهيل سرزده گفتي مگر ز سمت يَمَن
ز خيمهگاه به ميدان كين روان گرديد
رخ چو ماه تمام و، قدي چو سروِ چمن
گرفت تيغِ عدوسوز را به كف چو هلال
نمود در بر خود پيرهن به شكل كفن
قاسم(ع): السّلام اي سرور لبتشنگان
السّلام اي سرور آزادگان
اي خوش آن لحظه كه در كوي تو بي سر باشم
پايمال سُم اسبان ستمگر باشم
اي خوش آن لحظه كه در پاي تو بسپارم جان
غرقه در خون، ز جفا از دَم خنجر باشم
امام: مرحبا، اي نور چشمان برادر، مرحبا
مرحبا، اي قوّت بازويِ حيدر، مرحبا
اي برادرزاده، اي نور دو چشمان ترم
كي دلم گردد روا، تاجي تو، بر فرق سرم
قاسم(ع): حاليا نيست عموجان به دلم هيچ غمي
دلم از بهر شهادت به كف خود رقمي
وقت آن است كه آتش به جهان اندازم
جان شيرين به سر كوي تو قربان سازم
قاسم(ع): شوم فداي تو اي پادشاه تشنهلبان
مرا مرخّص ميدان اشقيا فرما
امام(ع): برو برو كه خدا يار و، ياورت باشد
هميشه سايه الله، بر سرت باشد
قاسم(ع): رفتم اي دوستان خداحافظ
جانب بوستان خداحافظ
«رو به لشكريان كفر»
ايا دشمنان خدا و رسول
سگان ستمپيشة ناقبول
كه در رتبه جدّ كِبارم، علي است
منم آنكه عمم حسينِ علي است
گناه حسين چيست اي ناكسان
كه بستيد بر روي ما، آب و نان
شمر: چون كشم تيغ بر اين تازهجوان اي لشكر؟
زنم آتش به دل پير و جوان، اي لشكر
بنشينيد و زماني همگي، گريه كنيد
بهر اين طفل بسوزد دل و جان اي لشكر «رو به طبّال»
بنوازيد ايا لشكريان طبل جهاد.
«رزم حضرت قاسم(ع) با اشقيا و نهايتاً شهادت او «موسيقي حجله قاسم» حضرت عباس(ع) با ديدة اشكبار و كلامي حزين در جلوي خيمهگاه با شمشير خود سخن ميگويد.
حضرت عباس(ع): ز حال دلم نيست آگه، كسي
به شمشير دارم حكايت، بسي
الا منم ز علي يادگار، اي شمشير
تويي نشانهاي از ذوالفقار، اي شمشير
به قبضة تو زنم دست حيدري امروز
كنم معاينهات آشكار، اي شمشير
حضرت عباس(ع): اي يادگار باب من اي تيغ آبدار!
شمشير شير حمزه صمصام روزگار
وقت نبرد گشته چو خُفتي تو در غلاف؟
چو اژدها برآي زماني تو از شكاف
امروز روز ياري و، هنگام ياوري است
من غرّش شجاعتم، از ارث حيدري است.
«فرياد العطش، العطش كودكان از خيمهها بلند ميشود.»
كودكان: العطش اي جان بابا، العطش
سوختم از تَفِ گرما، العطش
ابر رحمت، اي خدا، بر ما ببار
رحم كن بر طفلي ما، العطش
راوي: حضرت عباس(ع) بزرگترين اولادِ اُمّالبنين و پسر چهارم اميرالمومنين(ع)، كُنيهاش ابوالفضل و ملقب به سقاي كربلا و علمدار امام حسين(ع) بود، چنان جمال دلآرا و طلعتي زيبا داشت كه او را ماه بنيهاشم ميگفتند. او را از مادر و پدر سه برادر بود كه هر سه نيز در راه حقانيت حق، جانشان را اهدا كردند. حضرت عباس(ع) چون تنهايي امام و لبتشنگي طفلان را ديد به خدمت برادر رفت و رخصت جنگ طلبيد.
حضرت عباس(ع): اي جان برادر، رخصت فرما تا جان ناچيز خود را فداي تو گردانم
امام: «حضرت عباس را در آغوش ميگيرد» اي برادر تو صاحب لواي مني چون تو نماني كس با من نماند.
حضرت عباس(ع): برادر جان سينهام تنگ شده و از دنيا سير گشتهام و اراده كردهام كه از اين جماعت منافق و كافر خونخواهي كنم.
امام: برادرم، طفلان تشنه هستند. اكنون كه عازم سفر آخرت گرديدهاي پس براي آنها كمي آب بياور.
«امام، حضرت عباس(ع) را در آغوش ميگيرد» حضرت عباس آماده جنگ ميشود.
حضرت عباس(ع): به نام الله نمايم آهنگ
به سر گذارم عمامه جنگ
به سينه و سر زنيد ياران
كه من روانم به جنگ عدوان
««موسيقي» جنگ حضرت عباس با اشقيا و هلاكت كفار.»
حضرت عباس(ع): نموده وعده خداي يكتا
به روز محشر عزيز زهرا
كند شفاعت گناهكاران
ز امّتان رسول راور
به سينه و سر زنيد ياران
كه من روانم به جنگ عدوان
«موسيقي» جنگ حضرت عباس(ع) و هلاكت كفار، حضرت به رود فرات ميرسد از شدت عطش كفي از آب برميدارد كه بنوشد ناگهان امام و اهل بيت را به ياد ميآورد آن را ميريزد.
مشك را آب ميكند. «مُصَيب»
پر كرد مشك و پس كفي از آب برگرفت
ميخواست كه نوشد از آن آب خوشگوار
آمد به يادش از جگر تشنه حسين
چون اشك خويش ريخت ز كف آب و شد سوار
شد با روانِ تشنه ز آب روان روان
دل پر ز جوش و مشك به دوش آن بزرگوار
كردند حمله جمله بر آن شبه مرتضي
يك شير در ميانه گرگانِ بيشمار
يك تن كسي نديده و چندين هزار تير
يك گل كسي نديده و چندين هزار خار
حضرت عباس(ع): كمر ببندم پي شهادت
كه هست ما را شهادت عادت.
حضرت عباس(ع): ز جاننثاري زهي سعادت
اگر قبولم كند برادر
به سينه و سر زنيد ياران
كه من روانم به جنگ عدوان
«جنگ حضرت عباس(ع) و نهايتاً شهادت او، موسيقي، نوحه»
حضرت عباس(ع): (غرق در خون) اي جان برادر مرا درياب
«امام به سوي حضرت عباس(ع) روان ميشود و بر بالين او مينشيند و سرش را بر دامان ميگيرد»
امام: برادر جان پشتم را شكستي
شمر: «با خوشحالي» بشارت باد اي لشكر دگر بار
حسين شد بيبرادر، بيعلمدار
دو دست از پيكر عباس افتاد
زنيد از هر طرف شيپور بيداد
«شمر با تغيير لفظ به طبّال دستور نواختن ميدهد»
شمر: كوبيد شما طبل ستم لشكر كافر
ماهيصفت عباس به خون گشت شناور
«شادي و هلهله لشكريان كفر ـ شمر خطاب به امام(ع)
شمر: ايا حسين علي نور چشم پيغمبر
مبارزي بفرست اين زمان سوي لشكر
اگر كه نيست مبارز دگر تو را به جهان
قدم گذار خود اين دم به عرصه ميدان
«شيون و زاري و نوحه از خيمهها بلند ميشود ـ محمد و عون فرزندان حضرت زينب(س) از خيمه بيرون ميآيند»
محمد: برادر جان چرا غوغا به پا شد
چرا در خيمهها بانگ عزا شد
عون: صداي الوداع و الفِراق است
ز كينه چرخ دون، اندر نفاق است
محمد: يقين سالار دين عازم به جنگ است
ز كينه شيشه عمرش به سنگ است
عون: صداي زينب آيد اي برادر
زند بهر حسين بر سينه و سر
محمد: عزيزان درد زينب بيشمار است
حسينش بيكس و بيغمگسار است
عون: صلاح اين است اي جان برادر
كنيم ما ياري فرزند حيدر
محمد: بلي باشد صلاح از بينوايي
زنيم در خاك و خون ما دست و پايي
عون: نبينم ما بهتر از شهزاده اكبر
يقين مردن براي ماست بهتر
«محمد و عون به طرف خيمهگاه ميروند و مادر را مخاطب قرار ميدهند»
محمد و عون: الوداع اي مادر ما بيكسان
الوداع اي زينب بيخانمان
كودكانت سوي ميدان ميروند با دل ناكام و چشم خونفشان
«كوكان سلاح برميگيرند روانه جنگ ميشوند و پشت در پشت يكديگر مبارزه ميكنند»
ابن سعد: ايا گروه شما طبل كينه بنوازيد
ميانة دو برادر جدايي اندازيد
«موسيقي، جنگ و شهادت دو طفل حضرت زينب(س) امام بر بالين آنها ميآيد»
امام: خداوندا نميدانم چه سازم
بسان شمع در سوز و گدازم
خجالت ميكشم از روي زينب
ز بس آشفته بينم روي زينب
«حضرت زينب(س) بر بالين فرزندان ميآيد»
حضرت زينب(س): خدايا بر مراد خود رسيدم
دو نو داماد خود را كشته ديدم
جوانان رشيدم رودم اي رود
دو طفل نااميدم رودم اي رود
به پيش من دو طفلم كشته گشتند، به خاك و خون خود آغشته گشتند
امام: اي خدا آگاهي از بيياريام
بين چسان آماده جانبازيام
اندرين صحرا ندارم جز تو كس
در صف محشر به فريادم برس
جز شفاعت نيستي مقصود من
سر دهم در راهت اي معبود من
«طفلان شهزاده عبداله فرزند خردسال امام حسين(ع) و سكينه، نازدخت امام حسين(ع) نوحه ميكنند»
طفلان: العطش اي جان بابا، العطش
سوخت از تَفِ گرما، العطش
ابر رحمت، اي خدا، بر ما ببار
رحم كن بر طفلي ما، العطش
«درويش كابلي به قلندري و رهگذري وارد دشت پُربلا ميشود»
درويش: اي باعث لوح و قلم، اي صاحب دفتر علي(ع)
موجود از تو شد عدم، اي بر همه رهبر علي(ع)
گر تو نبودي در جهان پيدا نبودي آسمان
گشته زمين از تو عيان
بر جملگي سَرْوَرْ، علي
عالم همه در مشت تو چون حلقه در انگشت تو
بار امامت پشت تو بازوي پيغمبر علي
بهر زيارت آمدم
نزد تو از مُلك عجم
تا در حريمت پا نهم
اي صاحب منبر علي
طفلان: العطش اي جان بابا، العطش
سوختم از تَفِ گرما، العطش
كيست رحمي بر دل طفلان كند؟
تا كه دفع آتش سوزان كند؟
«درويش نزد طفلان ميآيد و با آنان سخن ميگويد»
درويش: يارب اين طفلان و مظلومان ز نسل كيستند
اندر اينجا بيكس و ياور، براي چيستند؟
يارب اين شهزادة بيمار آيد از كجا؟
كز عطش رخسار او گرديده همچون كهربا؟
يارب اين دختر چرا از تشنگي خشكيده لب؟
از چه ممنوعاند از آب بيابان، العجب؟
گوييا بابا ندارند اندر اين دشت بلا
كاين چنين گشتند در غربت غريب و، مبتلا
ميروم آب آورم بهر رضاي كردگار
بهر اين لبتشنگان باشد ثواب كردگار
ميكنم كشكول خود را پر از اين آب فرات
تا دهم اين تشنگان را، از عطش شايد نجات
«امام حسين(ع) به طرف طفلان ميآيد و درويش او را ميبيند»
درويش: ايا جوان و شه لافتيٰ سلام و عليك
نشان و مظهر مهر خدا، سلام و عليك
امام: هزار بار عليكالسلام اي درويش
تو را مراد علي ولي است اي درويش
بگو براي چه در اضطرابي اي درويش
براي كيست پر ز آب كردهاي كشكول درويش
درويش: قلندري است معاشم، مريد پير خود عليام
من از غلام غلامان مرتضي عليام
من از عجم به عرب راهها بپيمودم
به شوق شاه نجف لحظهاي نياسودم
صداي العطش كودكان كبابم كرد
چنان كباب كه يكبارگي چو آبم كرد
غرض ز بهر خدا و، ز بهر اين طفلان
بيامدم بدهم آب با دو صد افغان
امام: آه اي درويش آتش در تن است
آن كه گويد العطش، طفل من است
ما به آب تو نداريم احتياج
نيست بر تقدير اين گردون، علاج
درويش: گو براي من كه از نسل كدامين سروري؟
گو كه را اندر صدف اي شاه، يكتا گوهري؟
امام: بدان درويش آن شاهي كه تو دم ميزني از وي
نمودي اين همه راه دراز و دور هر دم طي
بود آن شاه اژدر در، من دلخسته را بابا
منم فرزند آن حيدر كه خواني مدح او هر جا
درويش: من به قربان جمالت اي تو مولازادهام
من فداي بيكسيات اي تو آقازادهام
گو به من آيا مگر عباس نامآور تويي؟
بازوي شير خدا، عباسِ شير نر تويي؟
امام: زدي آتش به جان بيقرارم
بدان كشتند عباس رشيدم
دو بازويش بريدند از تن او
به خاك تيره گشته مسكن او
درويش: چيست پس نام شما قربان نامت اي جناب
كن بيان نام شريفت زودتر بر گو جواب
امام: من غريب كربلايم نام من باشد حسين
من شهيد كربلايم نام من باشد حسين
درويش: اي غريب كربلا قربان تو
عالمي يك جا بلاگردان تو
ده اجازت يابن خيرالمرسلين
تا كنم جان را نثار راه دين
امام: ازين رخصت تو را دادن مروّت نيست، اي درويش
به اين زودي تو را مردن مروّت نيست، اي درويش
تو زوّار عليالمرتضي، شاه نجف باشي
تو را منع نجف كردن مروّت نيست، اي درويش
درويش: ده اجازت كاين شهادت از زيارت بهتر است
جان سپردن در ركاب تو رضاي داور است
رخصتم ده، رفت شاها! اختيار من ز دست
شوق رضوان و غم بيياوري، پشتم شكست
امام: برو درويش شد كام تو حاصل
تو را در جنت المأوا است منزل
برو من نيز ميآيم شتابان
مخور غم با مني در باغ رضوان
«درويش كابلي چوبدستي خود را ميچرخاند و بر ضد لشكريان كفر فرياد برميآورد»
درويش: ايا گروه تبهكار روزگار زبون
چه دشمني است شما را به اين مه دلخون
كه اين جناب بود نسل حيدر كرار
چه دشمني است شما را به اين فلك مقدار
ابنسعد: قطع سازيد اي سپه نخل قد درويش را
رفع سازيد از سرِ ما، اي سپه تشويش را
سر جدا سازيد او را و به خاك و خون كشيد
پا و سر و پيكرش، هر يك سوي هامون كشيد
«موسيقي ـ جنگ درويش با لشكريان كفر و شهادت درويش»
ابن سعد: اي سپه جمله به يكباره بجنبيد ز جا
روي آريد به سوي حرم شير خدا
طبل عشرت بنوازيد و بتازيد سمند
از دل آل علي ناله نماييد بلند
«طبّال بر طبل ميكوبد، شمر جولان ميدهد و سپس به اشاره شمر طبّال آرام ميگيرد»
شمر: شده وقتي كه اندر كربلا برپا كنم محشر
ز قتل زاده زهرا، حسين فرزند پيغمبر
«موسيقي ـ تكرار بيت فوق، گروه اجرا با همسرايان دم ميگيرند»
گروه اجرا: سر سلسله مردم آزاده حسين است
آن كس كه در اين ره، سر و جان داد حسين است
درسي به بشر داد به دستور الهي
درسش عملي بود نه كتبي نه شفاهي
ننهاد به زنجير ستم گردن تسليم
حنجر به دم خنجر بيدادگران داد
مردانه در اين معركه بنهاد قدم را
بر ضد ستمكار برافراشت علم را
هر وحشي ناكس نزند كوس تمدن
هر كافر ناحق نزند لاف تديّن
گروه اجرا: مردم همه با كافر و ظالم بستيزند
پويند ره حق و ز ِناحقّ بگريزند
اين حكم صريح است و بديع است و محقّق
چيره نشود حقكش و كشته نشود حق
بيدادگري را اثري نيست به عالم
زنده است حسينبنعلي آن حق مطلق
«موسيقي ـ امام آماده رزم و جهاد، اما قبل از شهادت و جهاد بار ديگر حجت را با قوم دون تمام ميكند، رو به لشكريان سعد»
امام: اي ابنسعد و شمر و خوليِ دون
سنان و عمربن حجّاجِ ملعون
شما سردارهاي خيل لشكر
رويد و مشورت سازيد يكسر
ببينيد قتل من اي خيل اعدا
چه نفعي دارد از بهر شماها
محمداشعث: بدان تا صبح ديشب جمله با هم
نموديم مشورت اي شاه عالم
تمامي متفق در رأي هستيم
كمر بر قتل تو از كينه بستيم
نباشد چارهاي، با هم ستيزيم
مگر خونت در اين صحرا بريزيم
«موسيقي ـ امام گردشي در ميدان كارزار ميكند سپس تمام عالم را مخاطب قرار ميدهد»
امام: روز وصال گشته و شام الم تمام
امروز شب شود همه عالم مرا به كام
از فرش تا به عرش همه محو كار عشق
غير از حسين كيست كشد دوش بار عشق
حجت تمام ميكنم اي خلق عالمين
آيا كسي بود كه كند ياري حسين؟
«امام چندين بار هَلْ مِنْ ناصِراً يَنْصُرُني را تكرار ميكند»
«همراه با نداي امام گروه اجرا (همسرايان) دم ميگيرند و تمام فضاي صحنه را با فرياد هل من ناصراً ينصرني پُر ميكنند.»
گروه اجرا: «با موسيقي» هل من ناصراً ينصرني. «تكرار»
«گروه اجرا همسرايان» با تغيير ريتم و ملودي در موسيقي فرياد حسين، حسين سر ميدهند.
گروه اجرا: حسين حسين حسين حسين
تكخوان: «به نوبت، هر يك از شخصيتها» قتيل اشقيا حسين
گروه اجرا: حسين حسين حسين
تكخوان: سر از بدن جدا حسين
گروه اجرا: حسين حسين حسين حسين
تكخوان: شهيد كربلا حسين
گروه اجرا: حسين حسين حسين حسين
تكخوان: مظلوم حسين، شهيد حسين
گروه اجرا: حسين حسين حسين حسين
«فرياد حسين حسين چندين بار تكرار ميشود و تمامي صحنه را بوي حسين فرا ميگيرد و نهايتاً با ضرب طبّال سكوت مطلق ـ امام شمشير ميكشد و در وسط صحنه دستها را ميگشايد و عالم دون را مخاطب قرار ميدهد»
امام: اي شمشيرها، اگر دين محمد(ص) با كشته شدن من پايدار ميماند پس بياييد و مرا دريابيد.
«سياهي صحنه، صداي چكاچك شمشيرها در فضا ميپيچد، موسيقي با ريتمي درهم نواختن ميگيرد، فرياد و شيون، شهادت و نهايتاً سكوت و نوحه همسرايان و خروج شبيهخوانان از صحنه با همان شكل ورود و خواندن همان اشعار اوليه.» مردي از مردان آزاده از ميان جماعت حضار برميخيزد و ادامه راه حسين را چنين تفسير ميكند.
مرد: بزرگ فلسفه قتل شاه دين اين است؛
كه مرگ سرخ بِهْ از زندگي ننگين است
حسين مظهر آزادگي و آزادي است
خوشا كسي كه چنينش مرام و آيين است
مرد: نه ظلم كن به كسي، ني به زير ظلم برو
كه اين مرام حسين است و، منطق دين است
همين نه گريه بر آن شاه تشنهلب، كافي است
اگرچه گريه بر آلام قلب تسكين است
ببين كه مقصد عالي وي چه بود اي دوست
كه درك آن، سبب عز و جاه و تمكين است
ز خاك مردم آزاده بوي خون آيد
نشان شيعه و آثار پيروي اين است!
«والسلام و عليكم و رحمتالله و بركاته»
«يا حسين(ع) قبول كن»
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)