متأسفانه، طولی نکشید که این امیدها عبث از آب درامد، انتظارات حکومت و پیش بینی های جوامع علمی به دست فراموشی سپرده شد.
کوری شیوع پیدا می کرد، نه مانند یک جزر و مد ناگهانی که همه چیز را در خود غرق کند و ببرد،
بلکه بیشتر مانند رسوخ تدریجی هزار و یک جویبار موذی و مخفی که پس از خیساندن کامل زمین، بناگاه آن را کاملاً زیر آب ببرد.
مسئولان که اکنون عزم را جزم کرده بودند، در مواجهه با این فاجعه ی اجتماعی، شتابزده کنفرانسهای پزشکی ترتیب دادند، بخصوص با حضور چشم پزشکان و متخصصین مغز و اعصاب.
کنگره ای که قرار بود برگزار شود، به خاطر کمبود وقت لازم هرگز تشکیل نشد، به جای آن نشست و سمینار و میزگردهایی برگزار شد که گاه برای عموم آزاد بود و گاه پشت درهای بسته جریان داشت.
پیامد بیهودگی آشکار این مناظره ها و کوری ناگهانی بعضی از شرکت کنندگان در جلسه، یا سخنران که فریاد زد کور شدم کور شدم، موجب سلب توجه تقریباً تمام روزنامه ها و رادیو و تلویزیون شد،
تنها استثناء رفتار محتاطانه و از هر جهت قابل تحسین بعضی از ارگانهای رسانه های گروهی بود که از ماجراهای هیجان انگیز گوناگون و خوش اقبالی و بداقبالی دیگران تغذیه می کردند و حاضر نبودند یک موقعیت مناسب را برای تهیه ی گزارشی زنده از دست بدهند، مثلاً کور شدن ناگهانی یک پروفسور چشم پزشک همراه با هیجانی که چنین اتفاقی در پی می آورد.
مسئول وخیم شدن تدریجی روحیه ی عمومی، دولت بود که در طی شش روز دو بار استراتژی خود را تغییر داد.
ابتدا دولت اطمینان داشت که با زندانی نگه داشتن کورها و آلوده شدگان در مناطق ویژه، مانند تیمارستانی که ما در آن هستیم، می تواند بیماری را محدود و مهار کند.
سپس سیر صعودی تعداد کورها موجب شد یکی از وزرای صاحب نفوذ کابینه که می ترسید ابتکار عمل رسمی تناسبی با ابعاد فاجعه نداشته باشد و به قیمت شکست سیاسی او تمام شود، پیشنهاد کند که این مسئولیت با خانواده هاست که اعضای کورشان را در خانه نگه دارند و اجازه ندهند به خیابان بروند، تا بار ترافیک را سنگین تر نکنند و یا احساسات کسانی را که هنوز می توانستند ببینند جریحه دار نسازند، بویژه کسانی را که برخلاف باورهای اطمینان بخش، عقیده داشتند این بیماری ابلیس سفید، مانند چشم زخم، از طریق تماس بصری سرایت می کند.
و براستی هم از کسی که غرق در افکارش بود، خواه افکاری اندوهبار یا معمولی و یا افکاری خوش، البته اگر هنوز چنین افکاری وجود داشته باشد، و ناگهان متوجه تغییر وجنات شخصی می شد که به سوی او می آید، و وحشتی را که از چهره ی او می بارید مشاهده می کرد و سپس فریاد اجتناب ناپذیر من کورم، من کورم را می شنید، نمی شد واکنشی غیر این انتظار داشت.
هیچ اعصابی قادر به تحمل چنین صحنه ای نیست.
بدتر اینکه، همه ی این خانواده ها، بخصوص خانواده های کوچکتر، به سرعت تبدیل به خانواده های کور شدند، و هیچکس سالم نماند تا آنها را راهنمایی کند و مواظب شان باشد، و یا همسایگانی را که هنوز بینا بودند از آنها دور نگه دارد، و روشن بود که این افراد کور، ولو پدری دلسوز و مادر و فرزندی مهربان، توان یاری به یکدیگر را نداشتند،
در عوض، سرنوشتی مشابه سرنوشت اشخاص کوری پیدا می کردند که در تابلوی نقاشی با هم راه می روند، با هم به زمین می افتند و با هم می میرند.
در چنین موقعیتی دولت به سرعت و به ناچار عقب نشست، و هر جا و مکانی را که مناسب دید تصاحب کرد، در نتیجه کارخانه های متروکه، کلیساهای بلا استفاده، پاویونهای ورزشی و انبارهای خالی سریع و فی المجلس مورد استفاده قرار گرفتند.
پیرمردی که چشم بند سیاه داشت گفت در این دو روزه صحبت از برپا کردن چادرهای ارتشی بود.
در ابتدا، در همان اول کار، چندین سازمان نیکوکاری داوطلبانی را مأمور کمک به کورها می کردند تا رختخوابشان را جمع کنند، توالتهایشان را تمیز کنند، لباسهایشان را بشویند، حداقل کمکی را ارائه دهند که برای زنده ماندن مورد نیاز است، حتی برای کسانی که می بینند.
این افراد نیکوکار خیلی زود کور شدند اما لااقل جوانمردی شان در تاریخ ثبت خواهد شد.
پیرمردی که چشم بند سیاه داشت پرسید آیا هیچ یک از آنها به اینجا آمده اند،
زن دکتر جواب داد نه، هیچکدامشان نیامدند،
پس شاید فقط شایعه بود،
مردی که اول کور شد با یاد آوردن ماشین خودش و راننده ای که او را به مطب رسانده و برای کندن قبر کمک کرده بود سوال کرد شهر و ترافیک شهری در چه حال است،
پیرمردی که چشم بند سیاه داشت جواب داد ترافیک شهر بسیار آشفته است، و به موارد خاص و تصادفهایی که رخ داده بود اشاره کرد.