سربازان که هنوز از بهت واقعه ی اسفناک شب گذشته بیرون نیامده بودند،
میان خود توافق کرده بودند که کانتینرها را، برخلاف گذشته، نزدیک درهایی که به دو ضلع ساختمان باز می شد نگذارند، بلکه در سرسرا بیندازند و بروند و بازداشت شدگان خودشان ترتیب کار را بدهند.
نور خیره کننده ی خورشید در بیرون و تاریکی ناگهانی سرسرا نگذاشت که سربازان در بدو ورود بازداشت شدگان کور را ببینند.
اما طولی نکشید که آنها را دیدند.
با نعره های وحشت، کانتینرها را به زمین پرت کردند و دیوانه وار از در گریختند.
دو سرباز اسکورت که بیرون انتظار می کشیدند،
در مقابل خطر واکنش قابل تحسینی از خود نشان دادند.
با مهار کردن ترس بر حقشان، خدا می داند چرا و چگونه،
تا چارچوب در پیش آمدند و خشاب تفنگهایشان را خالی کردند.
بازداشت شدگان کور روی یکدیگر ریختند،
و حتی زمانی که به خاک افتادند هنوز بدنشان با گلوله سوراخ سوراخ می شد که این عمل در واقع هدر دادن مهمات بود.
کُندیِ سیر وقایع باور کردنی نبود،
پیکرها، یکی پس از دیگری، به زمین می افتاد،
انگار تمامی نداشت،
مثل صحنه ای که گاه در سینما یا تلویزیون می بینیم.
اگر هنوز در عصری باشیم که سربازان باید حساب هر گلوله ای را که شلیک می کنند پس بدهند،
آن دو سرباز به پرچم سوگند می خوردند که عملشان دفاع مشروع از خود،
و ضمناً دفاع از همقطاران غیر مسلحی بود که در حین انجام یک مأموریت انسان دوستانه به ناگاه خود را در معرض خطر عده ای از بازداشت شدگان کور یافته بودند.
سربازان دیوانه وار به سوی در بزرگ ورودی عقب نشستند و تحت پوشش تفنگهای سربازان گشت قرار گرفتند که با دستهای لرزان از لای نرده های آهنی نشانه رفته بودند،
انگار که بازداشت شدگان کوری که از حادثه جان به در برده بودند بخواهند دست به حمله ی تلافی جویانه بزنند.
یکی از دو سربازی که آتش گشوده بود،
با هراس و رنگ و روی پریده گفت دیگر به هیچ قیمتی آنجا برنمی گردم.
همان روز، شب هنگام، هنگام تعویض کشیک، در عرض یک لحظه او کور شد و یک نفر به تعداد کورها اضافه شد،
آنچه نجاتش داد آن بود که ارتشی است،
در غیر این صورت باید همانجا با سایر بازداشت شدگان کور می ماند،
یعنی با همنشینان افرادی که کشته بود،
و خدا می داند چه بلایی به سرش می آوردند.
گروهبان فقط گفت بهتر بود می گذاشتیم از گرسنگی بمیرند،
وقتی جانور می میرد، زهرش هم با او از بین می رود.
همانطور که می دانیم، دیگران نیز اغلب همین را گفته و یا فکر کرده اند،
خوشبختانه، بقایای ارزشمند عاطفه ی انسانی او را واداشت که اضافه کند از حالا به بعد، کانتینرها را نیمه راه می گذاریم،
خودشان بیایند و ببرند، ما هم مراقبشان خواهیم بود، و اگر کوچکترین حرکت مشکوکی ببینیم، آتش می کنیم.
سپس به مقر فرماندهی رفت،
بلندگو را روشن کرد،
کلمات را به بهترین شکلی که می توانست ردیف کرد و کوشید یادش بیاید که در موارد تقریباً مشابه چه شنیده است
و گفت موجب تأسف ارتش است که به حکم اجبار با جنبش تحریک آمیزی که وضعیتی خطیر در پی آورد، با اسلحه مقابله نمود،
ارتش در این جنبش، مستقیم یا غیرمستقیم، مسئولیتی نداشت،
به اطلاع بازداشت شدگان می رسانم که منبعد لازم است غذایشان را از خارج ساختمان بردارند،
و اگر اخلالگری دیشب و امروز تکرار شود، از پی آمدهای آن در امان نخواهند بود.
در این موقع گروهبان مکث کرد، مردد بود حرفش را چگونه تمام کند، حرفهایی را که زده بود فراموش کرده بود،
و فقط تکرار کرد تقصیر ما نبود، تقصیر ما نبود.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)