دکتر با عصبانیت گفت رفتار شما ابلهانه است، اگر خیال دارید از اینجا جهنم بسازید، کاملا موفقید، اما یادتان باشد که ما اینجا تنها هستیم، توقع کمکی از بیرون نمی توانیم داشته باشیم، می شنوید،
ماشینم را دزدید، این حرف را مردی که اول کور شد و در این کشمکش کتک بیشتری خورده بود، با ناله گفت،
زن دکتر گفت فراموشش کنید، چه اهمیتی دارد، وقتی ماشین شما را بردند در وضعی نبودید که بتوانید ان را برانید.
شاید، اما ماشین مال من بود، و این پست فطرت ان را برد و معلوم نیست کجا گذاشت،
دکتر گفت به احتمال زیاد ماشین باید همان جایی باشد که این مرد کور شد،
دزد یکهو صدایش را ول کرد که، شما خیلی زبلی دکتر،
بله قربان، شکی در این مورد ندارم.
مردی که اول کور شد، انگار بخواهد خود را از دستهایی که او را گرفته ازاد کند، حرکتی کرد، اما خیلی کوشش نکرد، گویی فهمیده بود که احساس خشمش، ولو موجه، موجب برگشت ماشینش نمی شود، و ماشین هم بینایی اش را به او باز نمی گرداند.
اما دزد به تهدیدش ادامه داد، اگر فکر می کنی به همین اسانی از چنگ من خلاص می شوی، خیلی خوش خیالی، اره، ماشینت را من دزدیدم، اما تو چشم من را دزدیدی، کدام دزدتریم،
دکتر اعتراض کرد دیگر کافیست، اینجا ما همه کوریم و نه کسی را محکوم می کنیم و نه انگشت روی کسی می گذاریم،
دزد با لحنی تحقیر امیز جواب داد من به بدبختی دیگران کاری ندارم،
دکتر به مردی که اول کور شد گفت اگر مایلید به بخش دیگری بروید همسرم شما را به انجا می برد، او راه و چاه اینجا را از من بهتر بلد است،
نه، متشکرم، عقیده ام عوض شد، ترجیح می دهم همین جا بمانم.
دزد با تمسخر گفت این نی نی کوچولو می ترسد تنها بماند مبادا گیر لولو خرخره بیفتد،
دکتر که کاسه صبرش لبریز شده بود فریاد زد بس کنید،
دزد پرخاش کنان گفت گوشت به من باشه دکتر، ما اینجا همه مساوی هستیم و تو حق نداری به من امر و نهی کنی،
کسی امر و نهی نمی کند، من فقط می خواهم این مرد بیچاره را راحت بگذارید،
باشه، باشه، اما مراقب رفتارت با من باش، اگر پا روی دمم بگذارند هیچکس جلو دارم نیست، ولی هم می توانم دوست خیلی خوبی باشم و هم دشمن خیلی خطرناکی.
دزد با حرکاتی تهاجمی و جسورانه تختی را که قبلا رویش نشسته بود کورمال کورمال پیدا کرد، چمدانش را زیر تخت سر داد، و انگاه انگار بخواهد هشدار دهد اعلام کرد
حالا می خواهم یک کم بخوابم، چشمتان را درویش کنید می خواهم لباسهایم را بکنم.
دختری که عینک دودی داشت به پسرک لوچ گفت تو هم بهتر است بخوابی، همین ور بمان و اگر شب چیزی خواستی، مرا صدا کن،
پسرک گفت جیش دارم.
با شنیدن این حرف همگی ناگهان احساس کردند ادرارشان گرفته، و افکاری که از مغزشان گذشت کم و بیش از این قرار بود،
خب، با این مشکل چه کنیم،
مردی که اول کور شد زیر تخت عقب لگن گشت، اما همزمان مایل بود لگنی نباشد چون از ادرار کردن در حضور دیگران شرم داشت، ولو اینکه انها نتوانند ببینند، اما صدای ادرار مشخص و خجالت اور است،
مردها حاقل از تدبیری استفاده می کنند که برای زنها امکان پذیر نیست، و در این مورد شانس بیشتری دارند.
دزد روی تختش نشسته بود و می گفت گندش بگیرد، اینجا برای شاش کردن کجا باید رفت،
دختری که عینک دودی داشت با اعتراض گفت مواظب حرف زدنت باش، یک بچه اینجاست،
به روی چشم، عزیز جان، اما اگر مستراح پیدا نکنی، همین حالاست که شاش بچه ات از لای لنگهایش سرازیر شود.
زن دکتر میانه را گرفت و گفت شاید من بتوانم توالتها را پیدا کنم، یادم هست بویشان به دماغم خورد.
دختری که عینک دودی داشت گفت من هم می ایم، و دست پسر بچه را گرفت،
دکتر گفت بهتر است همگی برویم، این جوری در مواقع ضروری راه را یاد می گیریم،
ماشین دزد بی انکه جرات کند حرفش را بلند بزند پیش خود گفت می دانم چه فکری توی کله ات است، تو نمی خواهی همسر مامانی ات هر دفعه که من شاشم بگیرد همراهم بیاید.
معنی ضمنی این فکر نیاز جسمانی اش را کمی بیدار کرد و او را به تعجب واداشت، انگار که کوری باید از شور جنسی بکاهد.
پیش خود فکر کرد خب، پس همه چیز هم از دست نرفته، توی کشته ها و زخمی ها هم یک ادم زنده پیدا میشه، و صحبتشان را از یاد برد و به خیال پردازی پرداخت.
فرصت زیادی برای این کار پیدا نکرد، دکتر می گفت یک صف درست کنیم، همسرم راهنما می شود، هر کس دستش را روی شانه ی نفر جلویی بگذارد، اینجوری دیگر کسی گم نمی شود.
مردی که اول کور شد به صدای بلند گفت من با این مرد هیچ جا نمی روم، به وضوح اشاره اش به شیادی بود که مالش را دزدیده بود.
یا برای پیدا کردن همدیگر و یا برای اجتناب از برخورد به یکدیگر به زحمت می توانستند در راهروی تنگ جم بخورند،بیشتر به این خاطر که زن دکتر مجبور بود مثل کورها راه برود.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)