در همین وقت صدای رسا و خشنی بلند شد،
صدای فردی که از لحنش پیدا بود عادت به امر و نهی دارد.
صدا از بلندگویی که به بالای در ورودی نصب شده بود می امد.
کلمه ی توجه سه بار تکرار شد،
و سپس صدا گفت دولت متاسف است که اجبارا و با فوریت تام وظیفه ی قانونی اش را برای حمایت از ملت در بحران کنونی به هر نحوی اعمال کند،
یک بیماری همه گیر، که در حال حاضر مرض سفید نامیده می شود، بروز کرده، و ما برای جلوگیری از شیوع این بیماری به وجدان و همکاری همه ی شهروندان متکی هستیم،
فرض این است که این بیماری همه گیر است و ما فقط شاهد چند مورد تصادفی و همزمان که هنوز قابل توجیه نیستند،نبوده ایم.
این تصمیم که تمام افراد الوده در یک جا، وتمام افرادی که به گونه ای با انها تماس داشته اند در مجاورت انها اما مجزا نگهداری شوند، با ملاحظات دقیق اتخاذ شده است.
دولت کاملا به مسئولیت های خود واقف است و امید دارد همه ی کسانی که این پیام را می شنوند و بی شک شهروندانی شریف هستند،
قبول مسئولیت نموده و به یاد داشته باشند که قرنطینه ای که در حال حاضر در ان هستند،
بدون هر گونه ملاحظات شخصی، نمادی از همبستگی انان با سایر شهروندان کشور است.
پس از این مقدمه، از همه می خواهیم به دستورالعمل هایی که ذکر می شود با دقت توجه کنند،
یک، چراغها در تمام مدت روشن می مانند،
هر گونه دستکاری در کلیدهای برق بی ثمر است، کلیدها کار نمی کنند،
دو، ترک بدون اجازه ی ساختمان به منزله ی مرگ انی است،
سه، در هر بخش یک تلفن نصب شده که فقط برای درخواست تدارکات مورد نیاز نظافت و بهداشت از بیرون ساختمان است،
چهار، بازداشت شدگان مسئول شستن البسه شان با دست هستند،
پنج، توصیه می شود از هر بخش نماینده ای انتخاب شود، این توصیه جنبه ی دستور ندارد،
بازداشت شدگان هر گونه که صلاح می دانند می توانند خود را، به شرط مقررات ذکر شده و اتی سازماندهی کنند،
شش، روزی سه بار کانتینر های غذا کنار در ورودی قرار می گیرد،
در سمت راست و چپ، به ترتیب برای بیماران و برای کسانی که مشکوک به الودگی هستند،
هفت، باقیمانده ی غذا ها باید سوزانده شود،
و این شامل کانتینرها و بشقاب و قاشق و چنگال هم می شود که همه از مواد قابل اشتعال ساخته شده اند،
هشت، سوزاندن تمام این ها باید در حیاط های داخل ساختمان و یا در زمین ورزش انجام گیرد،
نه، بازداشت شدگان مسئول خسارات ناشی از اتش سوزی هستند،
ده، اگر اتش سوزی مهار نشود، چه عمدی و چه غیرعمدی، ماموران اتش نشانی دخالتی نخواهند کرد،
یازده، همچنین، بازداشت شدگان در صورت بروز هر نوع بیماری نمی توانند به هیچ کمکی از خارج از ساختمان متکی باشند، و این امر در مورد نابسامانی های دیگر هم صدق می کند،
دوازده،در صورت مرگ و میر به هر علتی، بازداشت شدگان لازم است بدون هیچ تشریفاتی جسد را در حیاط دفن کنند،
سیزده، تماس بین ضلع بیماران و ضلع اشخاص مشکوک به الودگی باید در سرسرای مرکزی ساختمان صورت بگیرد،
چهارده، اگر افراد مشکوک به الودگی ناگهان کور شوند، باید بی درنگ به ضلع دیگر ساختمان انتقال یابند،
پانزده،این اطلاعیه هر روز در همین ساعت برای استفاده ی تازه واردین پخش خواهد شد.
دولت و ملت انتظار دارند همه از زن ومرد به وظیفه خود عمل کنند. شب بخیر.
در سکوتی که به دنبال امد، صدای پسرک به وضوح شنیده می شد، مامانم را می خواهم، اما کلمات بدون هیچ احساسی ادا می شد، مانند جمله ای که در یک دستگاه خودکار گیر کرده باشد ونسنجیده و در وقت نامناسب پخش شود.
دکتر گفت دستوراتی که شنیدیم جای شک باقی نمی گذارد، ما در قرنطینه ایم، کاملا منزوی هستیم و امیدی هم برای خارج شدن از اینجا نیست مگر اینکه علاجی برای این بیماری پیدا شود.
دختری که عینک دودی داشت گفت من صدای شما را می شناسم،
من پزشک هستم، چشم پزشک،
در این صورت شما باید دکتری باشید که من دیروز پیشش بودم،از صدایتان شما را شناختم،
بله، شما کی هستید، من ورم ملتحمه دارم و خیال نمی کنم هنوز خوب شده باشد، اما حالا، چون به کلی کورم، زیاد فرقی نمی کنه،
پسری که با شماست چطور،
پسر من نیست، من بچه ندارم.
دکتر گفت دیروز یک پسر لوچ را معاینه کردم، تو نبودی،
چرا، من بودم، جواب پسرک با لحن ازرده ی کسی گفته شد که ترجیح می دهدبه نقص او اشاره نشود، و حق هم داشت، چون این گونه نقصها، مثل هر ناراحتی جسمی دیگری، به مجرد یاداوری، اگر هم تاکنون به چشم نمی امدند، چشمگیر می شوند.
دکتر پرسید ایا کس دیگری هم اینجا هست که من بشناسم، ایا مردی که به اتفاق همسرش دیروز به مطب من امد ممکن است اینجا باشد،مردی که در حین رانندگی ناگهان کور شد،
مردی که اول کور شد جواب داد چرا، منم،
ایا کس دیگری هم هست، خواهش می کنم بگویید، ما مجبوریم تا خدا می داند کی اینجا با هم زندگی کنیم، پس لازم است با هم اشنا شویم.
ماشین دزد زیر لب گفت بله، بله، فکر می کرد همین برای ابراز وجودش کافیست،
اما دکتر با اصرار گفت این صدای ادم نسبتا جوانی است، شما ان مریض مسنی نیستید که اب مروارید داشت،
نه دکتر، نیستم،
چطور کور شدید،
در خیابان راه می رفتم،
خب چه شد،
هیچی، همینطور که در خیابان می رفتم ناغافل کور شدم.
دکتر خواست بپرسد ایا او هم کوری سفید دارد که به موقع خودداری کرد، چه فایده، جوابش هر چه بود، چه کوری سفید یا چه کوری سیاه، نمی توانستند این محل را ترک کنند.
دکتر با تردید دستش را به سوی زنش دراز کرد و در نیمه راه دست او را یافت، زنش گونه ی او را بوسید،
هیچکس دیگری نمی توانست ان پیشانی گره خورده، لبهای کشیده، چشمهای مرده و شیشه مانند او را ببیند، چشمهایی که به نظر می امد می بینند و نمی دیدند،
پیش خود گفت نوبت من هم میرسد، شاید درست همین الان، پیش از ان که حرفم تمام شود، هر ان، همانطور که به سراغ بقیه امد، یا شاید بیدار شوم و ببینم کور شده ام، یا وقتی چشم هم می گذارم که بخوابم، به خیال این که چرتم برده.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)