سر و صدای معمول خانه به اتاق خواب می رسید،

هر لحظه ممکن بود زنش سر برسد تا ببیند هنوز خواب است یا نه،

تقریباً وقتش رسیده بود که به بیمارستان بروند،

با احتیاط از جا برخاست، کورمال کورمال ربدوشامبرش را پیدا کرد و به سرعت آن را به تن کشید،

سپس به حمام رفت تا خود را سبک خود،

به سمت نقطه ای که می دانست آیینه آنجاست چرخید،

اما این بار از خود نپرسید چه خبر شده،

نگفت که به هزاران دلیل ممکن است مغز آدمی از کار بیافتد،

فقط دستش را دراز کرد و آیینه را لمس کرد، می دانست نقشش در آن منعکس است و او را می نگرد، عکسش او را می دید، نمی توانست عکسش را ببیند.

ورود زنش را به اتاق شنید. اه، بلند شدی،

دکتر جواب داد بله.

او را در کنارش احساس کرد، صبح بخیر عشق من،

پس از این همه سال زندگی مشترک، هنوز با محبت به هم سلام می کردند،

سپس دکتر انگار که در نمایش نامه ای بازی کند و نوبت صحبتش باشد گفت تردید دارم که خیلی هم به خیر باشد، چشمم مسأله پیدا کرده.

زن فقط قسمت پایانی جمله اش را شنید، گفت بگذار ببینم،

و با دقت چشم های شوهرش را نگاه کرد، من که چیزی نمی بینم، این جمله به وضوح عاریه بود و در متن نمایش نامه وجود نداشت، این کلمات را می بایست دکتر بگوید، اما او فقط گفت نمی توانم ببینم، و اضافه کرد لابد از مریض دیروزی گرفته ام.


در اثر گذشت زمان و ایجاد صمیمت، همسر پزشکان هم سرانجام چیزهایی از طب سرشان می شود،
و این خانوم که در تمام امور با همسرش صمیمی بود، آنقدر می دانست که کوری مرضی نیست که مانند بیماری های همه گیر مسری باشد،
کوری چیزی نیست که از نگاه مردی کور به فردی که کور نیست سرایت کند،
کوری مشکلی است شخصی بین فرد و چشم هایی که با آن ها به دنیا آمده.
به هرحال پزشک باید مسؤولانه حرف بزند، به همین خاطر هم در دانشکده ی پزشکی تعلیم حرفه ای می بینند،
و اگر این دکتر، سوای این که می گوید کور شده، علناً می گوید که مرض به او سرایت کرده،
زنش کیست که، هرقدر هم از طب سررشته پیدا کرده باشد, در حرف او تردید کند.
پس قابل درک است اگر زن بی چاره، در رویارویی با چنین نشانه ی انکار ناپذیری، مثل هر همسر عادی دیگر، که ما اکنون با دونفر از آن ها آشنا هستیم، واکنش نشان دهد و به همسرش بچسبد و علائم غم و غصه اش را بروز دهد.
در بحبوحه ی گریه پرسید حالا باید چه بکنیم،
باید مقامات بهداری را مطلع کنیم، وزارتخانه را، این اولین کاری است که باید کرد، اگر این بیماری همه گیر باشد، باید اقدامات لازم را بکنند.
زنش که نمی خواست این آخرین رشته امد قطع شود،
با اصرار گفت تا حالا کسی نشنیده که کوری همه گیر باشد، هیچ کس هم تا حالا ندیده که کسی بی دلیل کور بشود،
ولی تا همین لحظه حداقل دو نفر در این وضع هستند.
هنوز آخرین کلمات از دهن دکتر بیرون نیامده بود که حالت چهره اش تغییر کرد.

ادامه دارد.....