یک افسر پلیس ماشین دزد را به خانه برد.
به مغز این مأمور محتاط و رئوف دولت نمی رسید که بازوی یک بزه کار کهنه کار را گرفته،
نه برای اینکه مانع فرارش شود، که در موقعیتی دیگر چه بسا چنین می بود،
بلکه خیلی ساده و به این خاطر که مرد بیچاره پایش به چیزی نگیرد و زمین نخورد.
در عوض، به راحتی می شود نگرانی همسر دزد را در نظر آورد وقتی که در را باز کرد و با یک افسر اونیفرم پوشیده رو در رو شد که زندانی مسکینی را به دنبال یدک می کشید، یا به نظر می آمد که یدک می کشد،
از قیافه اندوهبار دزد پیدا بود که بلایی موحش تر از دستگیری به سرش آمده.
اولین فکر زن این بود که لابد شوهرش را در حین سرقت گرفته اند و افسر آمده منزلشان را بگردد،
اما از طرفی، عجیب است که این فکر تا حدی به او قوت قلب می داد چون شوهرش فقط ماشین می دزدید،
کالایی که به خاطر حجمش نمی شد زیر تخت پنهان کرد.
تردیدش چندان طولی نکشید، افسر پلیس به او گفت این مرد کور است، مواظبش باشید،
و زن به جای اینکه خاطر جمع شود پلیس فقط شوهرش را به خانه رسانده،
وقتی شوهرش گریه کنان خود را در آغوش او افکند و آن چه را می دانیم برایش نقل کرد، تازه فهمید چه مصیبتی دامن گیرشان خواهد شد.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)