در مطب دکتر، آخرین مریض همان پیرمرد مهربان بود، همان که در حق بی چاره ای که ناگهان کور شد محبت کرده بود.
او فقط آمده بود برای عمل آب مروارید تک چشمی که برایش باقی مانده بود تاریخی تعیین کند،
چشم بندش روپوش یک حفره بود، و ربطی به این عمل نداشت، این ها عوارض پیری است،
چندی پیش دکتر گفته بود هر وقت آب مروارید برسد عملش می کنیم، و آن وقت دیگر خانه ات را نمی شناسی.
وقتی پیرمردی که چشم بند سیاه داشت از مطب بیرون رفت و منشی گفت دیگر مریضی در اتاق نیست،
دکتر پرونده مرد کور را درآورد و خواند، یک بار، دو بار، چندبار، چند دقیقه ای به فکر فرو رفت و دست آخر به یکی از همکارانش تلفن زد و این گفت و شنود را با او رد و بدل کرد:
باید به شما بگوبم،
امروز به یک مورد خیلی غریبی برخوردم، مردی که در یک لحظه بینایی اش را به کلی از دست داد و معاینه هیچ نوع ضایعه یا نقص مادرزادی نشان نداد،
می گوید همه چیز را سفید می بینید، یک جور سفیدی حجیم و شیری رنگ که به چشم هایش می چسبد،
من سعی دارم وضیعتی را که او توصیف کرد به بهترین طرزی که می دانم توضیح دهم،
بله، البته که این کوری می تواند روانی باشد،
نه، مردک نسبتاً جوان است، سی و هشت سالش است،
هیچ وقت موردی مثل این به گوشتان خورده، با درباره اش خوانده اید، یا چیزی شنیده اید،
من هم همین فکر را کردم،
فعلاً راهی به نظرم نمی رسد، برای اینکه فرصت داشته باشم چند آزمایش را پیشنهاد کرده ام،
بله، می توانیم یکی از این روزها با هم او را معاینه کنیم،
بعد از شام سراغ چند کتاب می روم، دوباره به کتاب های مربوط نگاهی می کنم، شاید سرنخی پیدا کنم،
بله، با ناشناسایی (agnosia: اختلالی مغزی که نمی گذارد بیمار احساس ها را به درستی تفسیر کند)آشنا هستم،
می تواند کوری روانی باشد،
اما در این صورت اولین موردی است که چنین مشخصاتی دارد، چون شکی نیست که این مرد حقیقتاً کور است،
و می دانیم که، ناشناسایی ناتوانی در شناخت اشیای آشناست،
چون در عین حال به نظرم رسید که می تواند نابینایی گذرا هم باشد،
اما یادتان باشد که اول گفتم، این کوری سفید است، یعنی درست برخلاف نابینایی که سیاه مطلق است،
مگر اینکه نوع سفید آن هم متحمل باشد، مثلاً یک تاریکی سفید،
بله، می دانم، هیچ کس نشنیده،
موافق ام، فردا به او تلفن می کنم، می گویم که می خواهیم دو نفری معاینه اش کنیم.
در پایان این گفت و گو، دکتر به پشتی صندلی اش تکیه داد، چند دقیقه ای به همان حالت ماند،
بعد ایستاد، کت سفیدش را با تأنی و خستگی درآورد.
به دستشویی رفت تا دست هایش را بشوید، اما این بار از آیینه ولو با نگاه نپرسید که این چه می تواند باشد، دوباره نگرش علمی اش را به دست آورده بود،
این که ناشناسایی و نابینایی گذرا بیماری های شناخته شده ای هستند که دقیقاً در کتاب های پزشکی تعریف شده اند،
مانع از آن نیست که به انواع گوناگون و جهش یافته، (اگر این کلام متناسب باشد)، ظاهر نشوند،
و چه بسا به چنین جهشی رسیده اند.
مغز به هزار و یک دلیل بسته می شود، هیمن، و لا غیر،
مثل کسی که دیر از مهمانی برگردد و در ساختمان را بسته ببیند.
چشم پزشک مردی بود با گوشه ی چشمی به ادبییات و استعدادی برای یافتن تضمین ادبی مناسب.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)