ناز صد گلشن تبسم از لبانش ریخته
تا که لب واکرده ، شِکر از دهانش ریخته
تعبیه در غنچه اش صد زعفرستان خنده است
برگ زرد ماست این باد خزانش ریخته
تا افق بر صفحه صحرا ، ضمانت خواه او
نقطه چین رد پای آهوانش ریخته
ننگ صیادی که قصد آهوان او کند
جوی شرم از پهلوی تیر و کمانش ریخته
خط پیش از این نمازی خوانده باران را ، غروب
رود خون از دیدگان ، وقت اذانش ریخته
اشک هایش را شمرده نقش بند کائنات
از همین منظومه طرح کهکشانش ریخته
سرو بالای کمر باریک باغ سرمدی
ایزد از نوک قلم طرح میانش ریخته
سرو مردی ، دست غیبش حله سبز بهشت
گرد سر پیچیده و بر بازوانش ریخته
از مدینه آمده ست و هر قدم روییده گل
بر بیابانی که گرد کاروانش ریخته
شد طلای حکمت از هرم کلام او مذاب
با حدیثی کز لب آتشفشانش ریخته
والی ملک خراسان ، اینکه در هر گوشه ای
رد پایی از دل غربت نشانش ریخته
آب حوضش ، اشک حور و سنگفرش صحن را
پولک پلک پری ، تا آستانش ریخته
هست انگشت فرشته بر ضریح او دخیل
سوخته بال ملک ، در شمعدانش ریخته
بی شک از رشک شفاعت های او ، ابلیس هم
اشک ، گرد گنبد دارالامانش ریخته
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)