زندگی و جوانی خورشید در جلگه سرسبز چایجان چون نسیمی در گذر بود، وقتی روی تپه ای می ایستاد و به سرسبزی جلگه و آرامش نیلگون دریا نظر می انداخت به تابلوهای کار نقاشان بزرگ کلاسیک موزه های اروپا شبیه می شد که در غروب یک روز نیمه ابری ،فانوس به دست، در انتظار بازگشت عاشق خود به دریا خیره شده است.اما زندگی این زیبای بک رو دست نخورده، با همه آزاد اندیشی هایش مانند سکنه ده، با فقری مزمن دست به گرببان بود و هدر می رفت،حتی آنها که شالی داشتند یا باغ چای، باز هم نمی شد در ردیف ملاکین مرفه قراردادشان.بیماریهایی نظیر مالاریا همه توش و توان روستانشینان را می ربود.اغلب رنگها زرد وپژمرده و صورتها پلاسیده بود تا اینکه یک روز سر و کله عده ای،سوار بر یک دیزل برای کشیدن جاده شوشه در اطراف چایجان ظاهر شد.سال 1310 بود،حکومتی که جانشین قاجارها شده بود پیش از هر کاری،به جاده سازی اهمیتی خاص می داد.ایران پراکنده در صورتی می تواست به یک کشور واحد و یکپارچه تبدیل شود که با راههای شوسه به هم مرتبط شود. ورود کارگران و اتولهاشان ، خواب آرام شهر ها و روستاها را به هم می زد.مشاغل تازه ای پدید می آورد،کارگران برای خرج کردن حقوقهایشان به قهوه خانه و مهمانخانه و مغازه های جدید نیاز داشتند، و دهکده چایجاان نیز از جنبش تازه بی نصیب نمانده بود.البته این حادثه مانند هر حادثه نو و تازه ای موافق و مخالف داشت.مخالفین می گفتند این جاده لعنتی شوشه پای غریبه ها را به دهکده باز می کند،با آمدن آنها دین و ایمان مردم پایمال غریبه های ناشناس می شود که لباسهای شهری می پوشیدند ، صورتشان را با تیغ می تراشیدند و مثل فرنگیها زندگی می کردند اما خورشید که چیزهایی از جاده شوشه باکو درایام کودکی به خاطر داشت به هیجان آمده بود و برای ماهیگیران فقیر می گفت که عبور جاده شوشه از چایجان ، ماهی هیا آنها را قبل از بو گرفتن و فاسد شدن به بازارهای شهر های بزرگ می رساند و کسب و کارشان رونق می گیرد. صحبتهای خورشید در حمایت از راه شوشه ، خشم محافظه کاران را علیه او بر می انگیخت!(( معلوم است از آن طرف آب اومده ، افکار بلشویکی تو کلشه!...)) در این میان دختران ترشیده و زشتهای بی شوهر مانده نیز آتش مخالفت را علیه خورشید تیز می کردند...((تا وقتی این ورپریده توی چایجان جولون می ده کی بما نیگاه می کنه!...)) با این نوع برداشتهای ظالمانه ، به انواع گناهان کبیره و صغیره متهم می کردند .کاری که هنوز هم در روزگار ما مردم تنگ نظر همچون شب پره ای که آفتاب نمی خواهد ، علیه چهره های موفق راه می اندازند تا ضعف درونی شان را بپوشانند.