بم تنها یک فاجعه نبود

با الهام از : فروغ فرخزاد

فاتح شد
خود را به ثبت رساند
زلزله ی پنجم دی ماه
سال یکهزار و سیصد و هشتاد و دو،
در سحر گاه
جمعه روزی.

چه هولناک بود

آندمی که
در جایی از ایران زمین
شهر داغ دیده ی
" بم "
در دل کویری گرم
خاموش شد و بی صدا،
سرد شد و
سرد.

هستی اش را

بودنش را
این زلزله
در شناسنامه های
کودکان یتیم
عزیز از دست دادگان
بی یاوران
به ثبت رساند.


موهبت زیستن

آری
لیک
مردی فریاد زد،
برو ، برو بگو
که همه کسمان را از دست دادیم.
در آن لحظه
سهراب در گوشم خواند:
دل خوش سیری چند؟


خیالش از همه سو راحت است

آغوش نا مهربان مرگ و نیستی را
با آغوش نا خواسته و باز خویش
پذیرا شدند همگان،
در سحرگاهی
لحظه ای
ثانیه ای.

ده ها هزار

بیست هزار
و
شاید هم بیشتر.

خانه ها

دیوار ها
خیابان ها
مدرسه ها،
حتی آسمان هم لرزید.

دل من و تو هم

لرزید،
همه جا غم
غم ، باز هم غم
غم از غفلت ما :
آدمیان
وای بر ما ،
وای بر ما.

این مردمان

فرصت یگانه زندگی و
نفس کشیدن را باختند
با یک لرزش ،
با یک تپش.


زندگی

با اولین لرزه
به خاک نشست،
" ارگ بم " هم
فرو ریخت
این میراث باز مانده
از رمز و راز بشری.


جان هر جان باخته ای

به وسعت تاریخ این
ارگ بم
بود،
با ارزش بود،
با ارزش بود.

زنی،

در لابلای ویرانه های
خاک و خون
بدنبال فرزند و شوهر،
می گردید و می گریست.

ناگهان

از میان تلی خاک ،
ورقی از تاریخ را بیرون کشید،
پنجم دی ماه یکهزار و سیصد و هشتاد و دو.

می بینی

سبد گلی
آویزان
از سقف دیواری!!
نوید امید و زندگانی
سر میدهد.

ولی،


" بم تنها یک فاجعه نبود "



چهار دی ماه 1386
گلی امیر اصلانی.