«مادر جان گذشته را بايد فراموش كرد. چيزهايي كه شما مي گين مال گذشته ست.»
«آخه ورپريده چرا مي پري وسط حرفم، يادم ميره. حال ادامه گذشته و آينده ما نتيجه همين حال است. زندگي ما عين زنجير به هم پيوسته. تو فكر مي كني همين وجيهه خانم آدم درست و حسابي بشود؟! مگر اينكه در جهنم برف سبز ببارد!»
با حرفهاي مادر، دختر بيشتر مشتاق شد كه درباره وجيهه و خانواده اش و ثروت بادآورده شان بداند.
مادر آهي كشيد و گفت: «من داستانم را تعريف مي كنم، اما واي به حالت اگر وسط حرفم بپري. آره داشتم مي گفتم، وجيهه خانم چهار خواهر ديگر هم دارد. نجيبه خواهر بزرگ ترش با يك كرد سنندجي ازدواج كرده و در همان شهر ماندگار شد. يكبار براي شركت در عزاداري پدرش آمد و زود هم رفت، ديگر نديمش. خواهر كوچكترش صديقه در مهاباد زندگي مي كند و هيچ وقت به خواهرش سر نمي زند.
عزيزه، آخرين خواهر وجيهه، در تهران زندگي مي كند. شوهر دوم عزيزه يك گروهبان ارتشي دايم الخمر است كه يكبار هم ازدواج كرده. زن و شوهر هر كدام بچه اي از ازدواج اولشان دارند و همان اول ازدواج او را در خانه وجيهه ديدم. عزيزه پسري از شوهر دومش به دنيا آورد. خوش كه مي گفت شوهرش معتاد بود و هميشه او را كتك مي زد. تقريباً تا قبل از آن دعواي خونين، سالي يكبار به خانه خواهرش مي آمد و چند ماه در آنجا اتراق مي كرد. مي گفت وجيهه حكم مادرش را داشت و تو را بزرگ كرده بود. هر سال كه آنجا مي آمد كلي پارچه، برنج و نخود و لپه را كه ماهها از شركت تعاوني ارتش گرفته بود، به قيمت پايين تري به در و همسايه ها مي فروخت. كسي هم بدش نمي آمد كه جنس ارزان بخرد. عزيزه صورت خيلي قشنگ و مليحي دارد، ولي به قول خواهرش كه بعضي وقتها از دست او عصباني مي شد، مي گفت پدر و مادرش بايد اسم او را سليطه خانم مي گذاشتند نه عزيزه خانم . اعصاب زن درب و داغون است و اخلاق تندي دارد. زود از كوره در مي رود و گاهي هم براي به كرسي نشاندن حرف و خواسته اش عربده كشي مي كند. بعدها شايعه اي سرزبان افتاد كه او هم مثل خواهرش اهل معامله است و سخاوت خاصي به مرد جماعت و مواد مخدر دارد.
از همه دردناك تر سرگذشت وجيهه است. او خواهر دوم اينهاست. بعد از مرگ مادر با بيماري زجر آور سرطان سينه، دو خواهر كوچك تر و رضا را بزرگ كرد و دربه دري و بيچارگي پدر و آب شدن مادرش را به چشم خود ديده بود. بعد هم كه از خواهرهايش مواظبت كرد و خانه بخت فرستاد. هنوز خودش ازدواج نكرده، عزيزه سرخود و بدون اطلاع كسي از شوهر اولش طلاق گرفت و بي خبر شوهر دوم را پيدا كرد. وجيهه روزي بر حسب تصادف متوجه شد كه برادرش با زرورقها و دود و دم پدر ور مي رود. طولي نكشيد كه راز اعتياد رضا توسط پدر برايش رو شد.البته پدر مي گفت كه او اطلاعي از دست درازي رضا نداشته، در حالي كه خودش پسرك را دنبال تهيه مواد مي فرستاده است. در آن سالها، رضا كلاس دوم راهنمايي را مي خواند. وجيهه برادرش را در بيمارستان خواباند و خودش با اولين خواستگاري كه همسايه خير محل برايش جور كرده بود راهي خانه بخت شد، اما چه بختي؟ عروسي كه كارش درست نباشد سلامتش هم اعلام جنگ محسوب مي شود.
شوهر وجيهه يكي از سه برادر خانواده اي از هم ولايتيهاي مادر خودش بود. برادر اول، علي خان، سر زمين مردم كار مي كرد و شوهر وجيهه، قلي خان، را هم زير دستش گرفته بود و با هم گاوداري و زمين رعيتي ارباب را كشت مي كردند. برادر سوم،ولي خان، علاقه خاصي به ساختمان سازي و نقشه كشي داشت و از آنجا كه مرگ زودرس پدر و دست خالي بودن مادر به او اجازه ادامه تحصيل را نداده بود، براي كار كردن به شهر اهواز رفت و زير نظر مهندسهاي خارجي به ساختمان سازي مشغول شد. وقتي بعد از سالها به زادگاهش برگشت، همه او را به عنوان مهندس تجربي مي شناختند. در آن خانواده از بدبختيهاي دنيا كه تقسيم كرده بودند، سهم وجيهه نصفي از آن بود. غم خواهر و برادر جوانش از يك طرف به جانش افتاد و زندان رفتن ناگهاني شوهر از طرف ديگر.
قضيه خيلي ساده اتفاق افتاد. علي خان براي آبياري زمين وقت گرفته بود. با زير پاگذاشته شدن نوبت آنان، قلي با بيل سر زمين رفت و با صاحب موتور جر و بحث مي كرد. توهينهاي مرد، جواني و سركشي قلي خان و كوتاه نيامدن او باعث شد كه قلي خان با بيل محكم به سر مرد بكوبد.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)