شرح حاد ثه ی اتفاقی افتاده در یخچال علم کوه به قلم عیی فیضی یکی از بازماندگان گروه کوهنوردی سراب
‏برنامه ی صعود به قله ی علم کوه از میر گرده ی آلمانی ها دو سال قبل طراحی شد و ما (سه نفر از هیئت کوهنوردی سراب) در پایین سال قبل به بارگزاری در منطقه ی سرپال و علم چال کر دیم و در دی ماه پارسال با یک تیم پنج نفره برای اجرای برنامه ی اصلی راهی منطقه شدیم که در مواجهه با هوای نامساعدی و بعد از شصت روز تلاشی این برنامه شکست خورد و ناچار به بازگشت شدیم.
‏در آذر ماه آسال با تدارک بهتر و تمرین بیشتر اقدام به بارگزاری در منطقه ی علم چال کرده و تصمیم گرفتیم که این بار برنامه را در بهمن ماه اجرا کنیم.
‏برای اجرای برنامه آماده شدیم و در روز شنبه یازده بهمن ماه به قرارگاه
‏فدراسیون کرهنوردی در رودبارک رفتیم. تیم ما تشکیل شده بود از کاهران سهیلی (سرپرست)، شکیب مباشری، و صارم کیافر و من، عیسی فیض.
‏یکشنبه 12 ‏بهمن: تیم ما ساعت شش و نیم صبح قرارگاه را به مقصد بریر ترک کرد. سیر برف زیادی داشت و زمان زیادی صرف برف کوبی شد. تیم نهایتأ با تلاش زیاد در ساعت سه بعدازظهر به منطقه ی گوسفندسرای مپت سرا رسید و در این نقطه بیواک کرد.
‏دوشنبه 13 ‏بهمن: نزدیک ظهر به منطقه ی علم چال رسیدیم و کمپ خود را با دو چادر در این منطقه برپا کر دیم و روز بعد قرار به استراحت شد.
‏سه شنبه 17 ‏بهمن: تیم در این روز به استراحت پرداخت. صارم کیافر در این روز اقدام به صعود قله ی تخت سلیمان کرد و به کمپ باز گشت. کیافر اظهار کرد که در قله با کوهنورد ناشناس روبه رو شده که آتش بزرگی برای خودش برپا کرده بود. به نظر می رسید آن کو هنورد از بقایای تخته های قدیمی
‏آن بالا برای درست کردن آتشی استفاده کرده است. به علاوه با توجه به موقعیت آن کوهنوردء احتمالأ همزمان با ما اقدام به صعود کرده است. کیافر از قدرت بیان زیاد آن کوهنورد در بالا کشیدن از گردنه ی سیاه غوک ها تعجب کرده بود.
‏چهار شنبه 19 ‏بهمن: صارم کیافر در کمپ باقی ماند و کامران سهپلی شکیب مباشری و من در ساعت شش و نیم صبح کمپ را به قصد اجرای برنامه ی نهایی ترک کر دیم. ساعت هشت و نیم به قله ی شانه کوه وسیدیم (گردنه ی شمالی). دور زدن قله ی شانه کوه به قصد دسترسی به گردنه ی جنوبی آن که ابتدای راه گرده ی آلمانی ماست ء با وجود برف زیاد مه ساعت طول کشید در قسمت های بالاتر کامران سرطناب می رفت و ما روی طناب او یومار می زدیم تا به دو رکابی رسیدیم. کامران دو رکابی را رد کرده بود که از بالا پیام داد دستانش دچار سرمازدگی شده و تصمیم به باز کشت دارد. او برگشت و دستانش را داخل کاپشن من کرد و با استفاده از گرمای بدن من دستانش را گرم کرد. ما تصمیم به شب هانی گرفتیم و زیر دو رکابی بیواک کر دیم. شب بسیار سردی بود و بارش در تمام طول شب ادامه داشت.
‏بنجشنبه 20 ‏بهمن: صبح تمام توان خود را از دست داده بودیم، به طوری که کامران قادر به بیرون آمدن از کیسه خواب نبود و این کار را با کمک ما انجام داد. به نظر من تا حدودی دچار اختلال مشاعر شده بود. کامران به شکیب مباشری گفت که شب قبل کسی کنار منطقه ی بیواک ما راه می رفته است. در آن لحظه حال شکیب هم خوب نبود و به نظر من اصلأ کامران درباره ی چه چیزی حرف می زد. باد شریدی می وزید و هوا هم بسیار سرد شده بود. من دوباره تلاش سر طنابی را انجام دادم و یک طول صعود کردم، اما باز هم تصمیم به باز گشت گرفتم و دوباره به زیر سه رکابی باز گشتم. بعد تصمیم به باز کشت گرفتیم که متوجه مفقود شدن کیسه خواب کامران شدیم.






جمعه 21 ‏بهمن: من و کامران تا صبح به نوبت از کیسه خواب من استفاده کر دیم. با توجه به شرایط پثیش آمده از کامران خواستم از همان مسیری که آمده ایم برکر دیم ء اما کامران قبول نکرد. او فکر می کرد همان کسی که کیسه خوابش را برداشته، مسیر برکشت مان را هم بسته است. من به کامران کفتم در این هوا غیرممکن است کسی به دنبال ما سه نفر آمده باشد. اما کامران تا حدودی کترلش را از دست داده بود و احساس ترس می کرد. به نظر من مفقود شدن کیسه خواب اثر مخرب شدیدی بر روحیه ی کامران گذاشته بود. حال شکیب اصلأ خوب نبود و من فرصت نداشتم بیشتر با کامران بحث کنم.
‏ممکن فرود به یخچال غربی را انتخاب کر دیم و کامران زیر رکابی، کارکاه فرود را آماده کرد و ما با دو رشته طنابی که داشتیم، یک فرود شصت متری به سمت یخچال غربی رفتیم.
‏وقتی همگی به نقطه ی انتها رسیدیم، طناب ها را کشیدیم اما طناب بلندتر پاره شد و درون یخچال سقوط کرد و همین باعث آشفتگی بیشتر کامران شد. میزان شفتگی کامران به حدی بود که امکان ادامه ی مسیر در آن روز برای ما وجود نداشت. بنابراین تصمیم گرفتیم شب را در همان جا بیواک کنیم.
‏شنبه 18 ‏بهمن: دو این روز با یکی از طناب مای کوتاهتر کارکاه فرود دوم را زدیم و یک طول چهل متری دیگر را هم فرود رفتیم. کامران اول فرود رفت و شکیب نفر دوم بود. فرود شکیب به علت سرمای زیاد و از دست رفتن توان او با سختی بیار و با صرف زمان زیاد صورت کرفت، طوری که من هم در کارکاه بالا بی تاب شده بودم. نهایتأ من هم فرود رفتم و خودم را به شکیب رساندم و سرخ کامران را گرفتم که شکیب گفت کامران برای پیدا کردن کی که فکر می کرده دیده به سمت شانه کوه حرکت کرده است. من با مراقبت از شکیب (او بیناس خود را از دست داده بود و سطح هشیاری اش پایین آمده بود.) در مسیری که کامران رفته بود به راه افتا دم. بعد متوجه شدم شکیب عقب مانده. برگشتم تا به او کمک کنم، اما شکیب گفت که دیگر قادر به ادامه دادن
‏نیست. او را به زحمت داخل کیسه خواب قرار دادم و خودم به قصد یافتن کامران از مسیری که رفته بود حرکت کردم. به کامران دید داشتم اما صدایش را میشنیدم که با کسی حرف می زد. فکر کردم نیروی کمکی پیدا کرده. چند بار بلند صدایش زدم، ولی ظاهرأ جهت وزش باد طوری بود که صدای من را نمی شنید. مطمئن بودم کامران با نیروی کمکی برمی گردد. بنابراین تصمیم گرفتم برگردم و خودم را به شکیب برسانم. بش شکیب که برگشتم با اطمینانی به این که کامران به زودی می رسد کیسه خو ابم را مجمع کردم و کنار شکیب نشستم. ولی خبری از کامران نشد. یک ساعت بعد دوباره کیسه خواب را باز کردم و توی آن خوابیدم. در تمام شب با حرکت دادن بلدنم برای زنده ماندن تلاش می کردم و همین طور برای گرم نکه داشتن شکیب. از این که می دیدم شکیب بگونه در مجدال با مرک است و نمی تو انستم بر ایش کاری بکنم، بسیار ناراحت بودم. در نیمه های شب بود که متوجه شرم شکیب دیگر حرکت نمی کند. علایم حیاتی او را چک کردم و متوجه شدم شکیب جان باخته.
‏یکشنبه 9 ‏ا بهمن: صبح این روز پیکر بی مجان شکیب را زیر سفکی که زیر آن خوابیده بودیم جا دادم و او را با تبر یخ مهار کردم و خود برای رفتن به سمت علم پل می شرم و شروع به ترا ورس کردن به شصت غرب و به جهت قله ی انگشت کردم. در مسیر پیکر کامران را دیدم که روی برف ها زیر یک قسمت نسبتأ عمودی به ارتفاع سی و پنج تا بحهل متر افتاد بود و دسترسی به او برای من امکان نداشت.
‏تمام دهلیزها انباشته از برف بود و من گرده ای نسبتأ نشک را انتخاب کردم که یکسره تا قله ی شانه کوه می رفت. فرمسره به قله از فرط بی مجانی روی زمین افتا دم. دوشنبه 02 ‏بهمن: چیز زیادی از این روز به خاطر ندارم. درواقع بیشتر روز را بی هوش بودم. فقط یادم هست که با زحمت بسیار زیاد داخل کیسه خواب رفتم تا شب از فرط سرما یخ بزنم.




‏سه شنبه 21 ‏بهمن: سطح هشیاری من در این روز بیار پایین آمده بود و قادر به تشخیص درست محیط اطرافم نبردم. نزدیک صبح به نظرم آمد مدای حرف زدن چند نفر را در نزدیکی خودم می شنوم، ولی مطمئن نبودم. کمی بعد تو انستم چهره ی صارم کیافر و چند نفر از اعضای تیم جست وجو را تشخیص دهم. در آن زمان نمی دانستم که جسد شکیب مباشری قبل از من به وسیله ی تیم مجست وبحو کشف شده است. ساعت بعد هلی کوپتر امداد در نزدیکی ما به زمین نشست. در ساعت نه و چهل دقیقه من و جسد شکیب به همراه سه امدادگر به مقصد قرارگاه رودبارک پرواز کر دیم.

‏مدرک ششم
‏نتیجه ی بازجویی های اخذ شده ازمطلعین پرونده دوات ‏باکشته شدن سمانه رهی گزارشی دوماه بعداز مرگ سمانه رهی نوشته شده ومتأسفانه تاکنون در بایگانی دایره ی جناس شهرستان پاره مفقول بوده است.
‏بنا به اظهارات اهالی محل، سمانه رهی که در هنکام مرگ شانزده سال داشته، از وضعیت آشفته ی خانوادگی بسیار در رنج بوده است. پر واضح است که مرگ مادر در سن هشت سالکی و زندگی با پدری بسیار خشن که سابقه ی استفاده از مواد مخدر را هم در پرونده اش داشته، زندگی تاریک و سیاهی برای او رقم زده بود. در این جا بر خود لازم می دانم توجه شما را به اظهارات ترگل غلامی، دوست دوران مدرسه ی سمانه رهی جلب کنم که ادعا کرده سمانه همواره از آزار و اذیت های خاص و مخالف شرع و انسانیت پدرش در رنج بوده است. البته در این مقطع با توجه به حادثه ی پیش آمده برای سمانه رهی امکان اثبات ادعای طرح شده از طرف ترگل غلامی وجود ندارد، ولی با فرض پذیرش صحت چنین ادعای، دلیل ناهنجاری های رفتاری موجود در سمانه و برادوش سلیمان رهی انکار می شود. موسی ~ دوست سلیمان رهی تایید چنین