هيچي، خانوم امروز تلفن كرد محل كارم و هر چي دلش خواست و لياقت خودش بود بارم كرد حتي او اين يكي دوروزي كه نرفتم سر كار زنگ زد به آقاي حسيني، همون وكيلي كه تازه با هم شروع بكار كرديم و كلي بدگويي منو كرده امروز آقاي حسيني بهم گفت: از تو ديگه توقع نداشتم تو يه آدم تحصيل كرده اي براي چي آنقدر نامزدت رو اذيت مي كني ما هر روز كلي مردمو نصحيت مي كنيم اونوقت خودمون تو زندگي مشكل داريم.
وقتي اين حرفها رو مي زد مي خواستم از خجالت آب بشم برم تو زمين ديگه برام آبرو نگذاشته من كه تا حالا دردمو به كسي نگفتم آقاي حسيني از زندگي م چي مي دونه! اين هم تا دلش خواسته يه مشت دروغ سر هم كرده و تحويلش داده.
شاباجي، من اگه تا حالا شك و شبهه اي داشتم ، از حالا به بعد ديگه ندارم امروز تصميم خودمو گرفتم اين جوري كه نمي شه زندگي كرد.شاباجي، باور كن شراره اون دختري نيست كه شما فكر ميك ني اون نمي تونه با ما سازش داشته باشه اصلا" با من و شما آبش تو يه جوب نميره امروز همه حرفهاش رو زد به من مي گه برام يه آپارتمان بگير و بيا زودتر از اينجا بريم مي بيني چقدر وقيحانه حرف مي زنه اصلا" انگار نه انگار شما مادربزرگش هستي مثل يه آدم غريبه باهات برخورد مي كنه البته زياد هم تعجب آور نيست بالاخره از اون پدر همچون دختري هم پرورش پيدا مي كنه پس تو چي شاباجي؟ يعني هيچ كس مسئول زندگي تو نيست پس بچه بزرگ كردي كه چي بشه؟ خيلي همه شون به فكرت هستن و مدام بهت سر مي زنن بيا مثلا" عيد نوروز بوده كدومشون دلشون به حالت سوخت و يه روز اومدن اينجا؟ اينها همه هدفشون اينه كه من از اينجا برم تا با خيال راحت بتونن تو رو از اين خونه بيرون كنن و اينجا رو هم بكوبن ولي كور خوندن من مثل اونها بي غيرت نيستم.
شاباجي ، چرا به فكر خودت نيستي؟ آخر عمري داري هم منو ، هم خودتو بدبخت مي كني. دختر كه قحط نيست سالي كه نكوست از بهارش پيداست مطمئن باش اگه من با شراره عروس كنم، كه خدا اون روز رو نياره، هر روز با هم جنگ و دعوا و كش مكش داريم. به خدا ما رو براي هم نساختن اينو به چه زبوني بايد بهت بگم كاشكي مادرم زنده بود لااقل اون دركم مي كرد دستي دستي منو تو دره هل نمي داد.
با شنيدن اين حرفها اشك در چشمهاي شاباجي حلقه زد. بي اختيار گوشه اي از اتاق كز كرد و نشست. سينا كه متوجه شد حرف بدي زده فورا" بلند شد و كنارش نشست دستي به گونه هاي اشك آلودش كشيد و با آه گفت:
شاباجي منو ببخش باور كن منظوري نداشتم حسابي مستاصل شدم اصلا" نمي دونم چي كار كنم آخه، صحبتيه عمر زندگيه، شوخي كه نيست من نمي تونم از روي احساسم تصميم بگيرم اين دفعه اولش نبود كه اين حرف رو مي زد چندين بار با طعنه و كنايه ، چه خودش چه خونوادش گفته بودن من هم خودمو به اون راه زدم و نشنيده گرفتم ولي تو نمي دوني از درون چقدر زجر كشيدم همون وقتها كه مي ديدي ازش دوري مي كردم و سراغش نمي رفتم مدام تو گوشم اين حرفها رو مي زد، اما من حتي يك كلمه از حرفهاش رو براتنگفتم دلم نميخواست به خاطر يه دختر احمق ناراحتت كنم. ما قبلا" همه حرفها مون رو باهم زده بوديم. نمي دونم چي شد كه يك دفعه زد زيرش.
اون قبول كرده بود كه بياد اينجا ولي شاباجي ديگه كار از اين حرفها گذشته شراره از چشم من افتاده اون به حد كافي خودش رو سبك كرده خودت بهتر از هر كسي مي دوني كه من آنقدر توانايي دارم كه بخوام يه آپارتمان كوچيك بگيرم و از اينجا برم من محتاج اين دو تا اتاق اين خونه نيستم، اما حاضر نيستم به خاطر يه دختر بي شرم، كه اول شما رو به چشم مادر شوهر نگاه ميكنه نه مادربزرگ خودش، اين كار رو انجام بدم و دوم اينكه لحظه اي رضاي به تنها زندگي كردن شما توي اين خونه بزرگ نيستم اگه خدايي نكرده يه روز مريض بشي يا يه اتفاقي برات بيفته، مي خواي چي كار كني؟ كي به دادت مي رسه؟ اينها مي خوان منو هم به سمت خودشون ببرن، ولي كور خوندن.
شاباجي كه مثل باران بهاري سيل اشكش جاري بود هق هق كنان گفت: چي بگ مادر شير نر بودن و در جلد خر ماده شدن تن به بي غيرتي خاص عوام آوردن پسرم، اگه فقط مشكل تو منم، به خاطر من زندگيت رو تباه نكن ولي اگه واقعا" نمي توني با شراره زير يه سقف زندگي كني، هيچ ايرادي نداره من هم اجباري توي اين كار نمي بينم. خودم جواب همه رو مي دم نگران هيچي نباش همون طوري كه خودم ساختم، خودم هم خرابش مي كنم بالاخره اين شراره بايد آدم بشه. حالا تو نه، يكي ديگه رو بدبخت مي كنه.
سينا گل از گلش شكفته بود با خوشحالي گفت: راست مي گي، شاباجي؟ كمكم مي كني؟ به خدا خيلي تنهام آخه من تو اين دنيا به جز شما كسي رو ندارم.
اين حرفها چيه پسرم خدا بزرگه بلند شو، يه آبي به سرو صورتت بزن، بيا ناهار بخور كه كلي خبراهاي خوب خوب برات داريم. بلند شو پسرم.
سينا كه دوباره سر حال شده بود با تعجب نگاهي به شاباجي انداخت و پرسيد: چي شده شاباجي ؟ اتفاقي افتاده؟
آره، خودت بيا مي فهمي زود باش عجله كن اين دختر تو اتاق تنهاس، من رفتم زود بيا.