گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی ...
با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید
گفتمش چون می کشی تصویر مردان خدا ... تک درختی دربیابان یکه و تنها کشید
گفتمش نامردمان این زمان را نقش کن ... عکس یک خنجر زپشت سر پی مولا کشید
گفتمش راهی بکش کان ره رساند مقصدم ... راه عشق و عاشقی , مستی ونجوا را کشید

گفتمش تصویری از لیلی ومجنون را بکش ...
عکس حیدر درکنار حضرت زهرا کشید

گفتمش بر روی کاغذ عشق را تصویر کن ... در بیابان بلا،تصویر یک سقا کشید
گفتمش از غربت ومظلومی و محنت بکش ... فکر کرد و چهار قبرخاکی از طه کشید
گفتمش سختی و درد وآه گشته حاصلم ... گریه کرد آهی کشید وزینب کبری کشید
گفتمش درد دلم را با که گویم ای رفیق ... عکس مهدی راکشید وبه چه بس زیبا کشید

گفتمش ترسیم کن تصویری از روی حسین..
گفت این یک را ببایدخالق یکتا کشید