از گريبان تو صبح صادق مي گشايد پر و بال
تو گل سرخ مني تو گل ياسمني
تو چنان شبنم پاك سحري نه از آن پاكتري
تو بهاري نه بهاران از توست از تو مي گيرد وام هر بهار اينهمه زيبايي را
هوس باغ و بهارانم نيست اي بهين باغ و بهارانم تو
سبزي چشم تو درياي خيال
پلك بگشا كه به چشمان تو در يابم باز مزرع سبز تمنايم را
اي تو چشمانت سبز در من اين سبزي هذيان از توست
سبزي چشم تو تخديرم كرد حاصل مزرعه سوخت
سيل سيال نگاه سبزت همه بنيان وجودم را ويرانه كنان مي كاود
من به چشمان خيال انگيزت معتادم ودر اين راه تباه عاقبت هستي خود را دادم