کنار پنجره می آیم
نسیم تبسم تو جاریست
قاصدکها آمده اند
در رقص باد و یاد
سبز
سپید
سرخ...
و این آخرین قاصدک
چقدر شبیه لبخند خداحافظی توست!
کنار پنجره می آیم
نسیم تبسم تو جاریست
قاصدکها آمده اند
در رقص باد و یاد
سبز
سپید
سرخ...
و این آخرین قاصدک
چقدر شبیه لبخند خداحافظی توست!
چون گذشتی هفت وادی،درگه است
وا نیامد در جهان زین راه کس
نیست از فرسنگ آن آگاه کس
چون نیامد باز کس زین راه دور
چون دهندت آگهی ای ناصبور؟
چون شدند آن جایگه گم سر به سر
کی خبر بازت دهد ای بی خبر؟
هست وادی طلب آغاز کار
وادی عشق است از آن پس ، بی کنار
پس سیم وادی است آن معرفت
پس چهارم وادی استغنا صفت
هست پنجم وادی توحید پاک
پس ششم وادی حیرت صعبناک
هفتمین وادی فقر است و فنا
بعد از این روی روش نبود تو را
در کشش افتی روش گم گرددت
گر بود یک قطره قلزم گرددت
وادی اول:طلب
ملک اینجا بایدت انداختن
ملک اینجا بایدت درباختن
در میان خونت باید آمدن
وز همه بیرونت باید آمدن
چون نماند هیچ معلومت به دست
دل بباید پاک کردن از هرچه هست
چون دل تو پاک گردد از صفات
تافتن گیرد ز حضرت نور ذات
وادی دوم:عشق
کس درین وادی بجز آتش مباد
وان که آتش نیست عیشش خوش مباد
عاشق آن باشد که چون آتش بود
گرم رو و سوزنده و سرکش بود
عاقبت اندیش نبود یک زمان
درکشد خوش خوش بر آتش صد جهان
وادی سوم:معرفت
چون بتابد آفتاب معرفت
از سپهر این ره عالی صفت
هر یکی بینا شود بر قدر خویش
بازیابد در حقیقت صدر خویش
سر ذراتش همه روشن شود
گلخن دنیا بر او گلشن شود
مغز بیند از درون نه پوست او
خود نبیند ذره ای جز دوست او
وادی چهارم:استغنا
هفت دریا یک شَمَر اینجا بود
هفت اخگر یک شرر اینجا بود
هشت جنت نیز اینجا مرده ای است
هفت دوزخ همچون یخ افسرده ای است
وادی پنجم:توحید
رویها چون زین بیابان درکنند
جمله سر از یک گریبان برکنند
گر بسی بینی عدد، گر اندکی
آن یکی باشد درین ره در یکی
چون بسی باشد یک اندر یک مدام
آن یک اندر یک ، یکی باشد تمام
وادی ششم:حیرت
مرد حیران چون رسد این جایگاه
در تحیر ماند و گم کرده راه
گر بدو گویند"مستی یا نه ای؟
نیستی گویی که هستی یا نه ای؟
در میانی یا برونی از میان؟
برکناری یا نهانی یا عیان؟
فانیی یا باقیی یا هردویی؟
یا نه ای هردو ، تویی یا نه تویی؟"
گوید:"اصلا می ندانم چیز من
وان "ندانم" هم ندانم نیز من
عاشقم اما ندانم بر کیم
نه مسلمانم نه کافر پس چیم
لیکن از عشقم ندارم آگهی
هم دلی پر عشق دارم هم تهی"
وادی هفتم:فقر و فنا
بعد از این وادی فقر است و فنا
کی بود اینجا سخن گفتن روا
عین وادی فراموشی بود
گنگی و کری و بیهوشی بود
تنهایم
کنار پنجره می آیم
نسیم تبسم تو جاریست
قاصدکها آمده اند
در رقص باد و یاد
سبز
سپید
سرخ...
و این آخرین قاصدک
چقدر شبیه لبخند خداحافظی توست!
****
می خوانمت
با هفت زبان
در اوج عشق و عاطفه ایستاده ای
سرشار از تکلم درخت و آفتاب
سرشار از تنفس آینه و عود
سرشار از بلوغ آسمان
و من هر چه می آیم
به انتهای خطوط دستان تو نمی رسم
می خواهم در بیرنگی گم شوم
****
نمی دانم
شابد به نسیمی که صبح گاه
در سایه روشن حسرت و لبخند
از کنار دستهایت عبور کرد
می اندیشی
و من به آن بادبادکی فکر می کنم
که در سپیده دم ستاره و اسپند
در نگاه زلال تو تخم گذاشت
و تو نم نم
در تنهایی و ماه
ناپدید شدی
و تنها رد پایت
در امتداد مسیرهای خیس بی پایان
جا ماند
****
جای تامل نیست
قاصدکها آمده اند
و تو در سرود خلسه و خاکستر
ناپیدا شده ای
و من به معراج نیلوفرانه تو می اندیشم
و به انتظار شب بوها
که در بهاری زرد
به شکوفه نشست
****
نمی دانم کدام پرنده
در نبض مدادهایت جاری بود
که هیچ کاغذی
در وسعت حجم آن نگنجید
راستی نگفتی کدام باد
بادبادکهایت را با خود برد
****
پنجره را می بندم
خانه در موسیقی لبخند تو گم می شود
و آفتابگردان نگاه تو
در آسمان هشتم
ناتمام ادامه دارد
و من
به یاد آن پرنده ای می افتم
که صبح
در متن بلوغ و آفتاب
ناپیدا گم شد
ناپیدا گم شد.
رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن
به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن
بزار بهت گفته باشم که ماجرای ما و عشق
تقصیر چشمای تو بود ، وگرنه ما کجا و عشق ؟
سرم تو لاک خودم و دلم یه جو هوس نداشت
بس که یه عمر آزگار کاری به کار کس نداشت
تا اینکه پیدا شدی و گفتی ازاین چشمای خیس
تو دفتر ترانه هات یه قطره بارون بنویس
عشقمو دست کم نگیر درسته مجنون نمیشم
وقتی که گریه می کنی حریف بارون نمیشم
رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن
به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن
هنوز یه قطره اشکتوبه صد تا دریا نمی دم
یه لحظه با تو بودنوبه عمر دنیا نمی دم
همین روزا بخاطرت به سیم آخر می زنم
قصه عاشقیمونو تو شهرمون جار می زنم
امشب دلم را می تکانم پیش پایت
چیزی ندارم من بجز این دل برایت
امشب گلوی زخمی ام را می سرایم
یعنی تمام غربتم را در هوایت
می خواهم امشب سالها خاموشی ام را
آرام بـــــردارم بــــــریزم در صـــــــــدایت
ای با دل من آشناتر از من ای خوب
دیری است تنها مانده اینجا آشنایت
دیری است بی تو کلبه ام تاریک مانده است
بگشـــــای بر من روزنـــــی از چشــم هایت
چشم انتظار چشم زیبای تو تا چند
تا چند محــــروم از نگاه دلــــربایت
بر من اگر یک لحظه می تابید چشمت
در زیر شمشیر تو می گشتم فدایت
وقتی نگاه شرقی ات می بارد از مـــهر
من کیستم؟ خورشید می افتاد به پایت
من هميشه ترا مي ستودم
من هميشه بهار را در چشمان تو مي ديدم
من هميشه از دوريت رنج مي بردم
من هميشه در کنارت دنيا را زيبا مي ديدم
من هميشه محو تماشاي نگاهت بودم
من هميشه مشتاق شنيدن صدايت بودم
من هميشه ، همه جا فقط ترا مي ديدم
من هميشه در التهاب ديدارت مي سوختم
من هميشه برايت بهترين ترانه ها را مي سرودم
افسوس که تو هميشه با همه اينها بيگانه بودي
اگه با بودن من غم تو دلت جون ميگيره
ميميرم که تا ابد قلب تو آروم بگيره
اگه با بودن من باغ تو ويرونه ميشه
ميرم اما ميدونم دل بي تو ديوونه ميشه.
اشک ريختن واسه سبز چشات يه عادته.....دوري و نديدنت براي من مثال يک حکايته
فکر نکني حرف دلم براي تو شکايته.....کي گفته زندگي براي من بدون تو خيلي راحته
نکنه اون دل تو از دست دل من ناراحته.....مي دوني بدجوري اين دل من عاشقته؟
آرزوي من تو اين شبها وصال روي ماهته.....تنها مرهمم تواين روزها عکسهاي يادگاريته
گفته بودن يه روز دل شکستن و رفتن کارته.....رفتن تو اي عشق من نگفتي آخر قرارته
يکي به من بگه کجاي اين عدالته؟.....به من بگو امروز چرا دشمن من کنارته؟
از گريبان تو صبح صادق مي گشايد پر و بال
تو گل سرخ مني تو گل ياسمني
تو چنان شبنم پاك سحري نه از آن پاكتري
تو بهاري نه بهاران از توست از تو مي گيرد وام هر بهار اينهمه زيبايي را
هوس باغ و بهارانم نيست اي بهين باغ و بهارانم تو
سبزي چشم تو درياي خيال
پلك بگشا كه به چشمان تو در يابم باز مزرع سبز تمنايم را
اي تو چشمانت سبز در من اين سبزي هذيان از توست
سبزي چشم تو تخديرم كرد حاصل مزرعه سوخت
سيل سيال نگاه سبزت همه بنيان وجودم را ويرانه كنان مي كاود
من به چشمان خيال انگيزت معتادم ودر اين راه تباه عاقبت هستي خود را دادم
هواي تو كردم دوباره بازم دلم تنگه برات ... اگر چه دوري از دلم هنوزم ميميرم برات
اميد من سنگ صبور باشه برو پيشم نيا ... بزار كه تنها بسوزم تو غربت دلتنگيام
نه اين كه عاشق نباشم،نه نه اين كه دوست ندارم،نه ... مي خوام تو اوج بي كسي سر روي شونه ات بزارم
زخم زبون و صبر من بايد بگم حدي داره ... يه قلب خالي از اميد آخه سوزوندن نداره
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)