چرا گرفته دلت؟
مثل آن که تنهایی
چه قدر هم تنها !
خیال می کنم دچار آن رگ پنهان رنگها هستی
دچار یعنی عاشق
و فکر کن چه تنهاست
اگر ماهی کوچک
دچار آبی در یای بیکران باشد
چه فکر نازک غمناکی
دچار باید بود
چرا گرفته دلت؟
مثل آن که تنهایی
چه قدر هم تنها !
خیال می کنم دچار آن رگ پنهان رنگها هستی
دچار یعنی عاشق
و فکر کن چه تنهاست
اگر ماهی کوچک
دچار آبی در یای بیکران باشد
چه فکر نازک غمناکی
دچار باید بود
کاش در کنارم بودی ، کاش می توانستم تو را در آغوشم بگیرم و نوازش کنم ...
باورم نمی شود که از من این همه دور هستی و فا صله بین من و تو بیداد می کند ...
کاش می توانستم دستانت را بگیرم و با تو به اوج خو شبختی بروم ....
کاش می توانستم بوسه ای بر گونه مهربانت بزنم .... ای کاش... ای کاش .... کاش...
دلم بد جوری هوای تو را کرده عزیزم ... دلم بد جور در حسرت دیدار تو هست ای بهترینم.....
باورم نمی شود ، این همه فاصله در بین من و تو غوغا می کند و دریای غم و دلتنگی در قلبهایمان
طوفان به پا می کند ، امواج تنهایی مثل خنجر در قلبهایمان مینشیند.....
و ای کاش در کنارم بودی ... کاش بودی و دلم را از امید و آرزوهای انباشته شده خالی می کردی ....
باورم نمیشد ، سخت است باور کردنش ، با نبودنت در کنارم گویا
در این دنیا تنهای تنهایم ... بی کس ، بی نفس ، میروم با همان پاهای خسته در جاده ای که به ان سوی غروب خورشید ختم شده است ....
کاش که تو در کنارم بودی.... انگاه دیگر هیچ ارزویی از خدای خویش نداشتم ...
سخت است ولی باید نشست در گوشه ای و گریست و انتظار کشید تا تو به سوی من بیایی ...
و ای کاش تو در کنارم بودی ، باورم نمی شود رفته ای و بار سفر را بسته ای ، دلم بد جور برای تو تنگ است ... باورم نمی شود که رفته ای .....
خونه به دوش شهر من
بیا بریم از این دیار
منو ببر به شهر عشق
ببر بسوی شهر یار
کوچه به کوچه می رویم
اما چرا عوض شده
هوای کوی عاشقی
چرا مثل قفس شده
بیاد خاک شهر عشق
سرا پا من نفس شدم
گمگشته دیار دل
تو راه پیش وپس شدم
ما از همه عاشقتریم
ما از همه مهمتریم
موقع پرواز که بشه
ما تا ستاره می پریم
بس که ديوار دلم کوتاه است
هرکه از کوچه ي تنهايي من ميگذرد
به هواي هوسي هم که شده
نگهي ميکند و ميگذرد
حالا که نیستی صورتت پشت یک شیشه مات محو می شود . حالا که نیستی صدایت در دل من پیج می خورد و تاب بر می دارد . حالا که نیستی و رفته ای یعنی شایدی در کار نیست، یعنی دیگر حالا حالا ها بر نمی گردی، یعنی من باید باورم بشود، چون قصه قصه رفتن بود و کاریش نمی شد کرد . تو نیستی و من به نبودنت خو می کنم . فراموشت نمی کنم ، بغضهایم را هم قورت نــمی دهم اما عاشقی از سرم نپریده. خداحافظ همه خنده ها ، خدا حافظ همه گریه ها . . . دلم تا همیشه تنگت خواهد بود ... چقدر این دنیا بی مروت است، حتی وقت ندادی درست خداحافظی کنم. ـ
دخترك رفت و من هم می روم که ادای زندگی کردن را در بیاورم.
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی
تو را با لهجه ی گلهای نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگت دعا کردم
پس از یک جست و جوی نقره ای در کوچه های ابی
احساس تو را از بین گلهایی که در تنهاییم روییده با حسرت جدي کردم
تو در پاسخ ابی ترین موج تمنای دلم گفتی
دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی ان چشم
تو رت در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردي
همین بود اخرین حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
مریم چشمهایم را به روی اشکی از جنس غروب
ساکت و نارنج خورشید وا کردم
نمی دانم چرا رفتی؟
نمی دانم چرا...؟
شاید خطا کردي
و تو بی انکه فکر غربت چشمانم باشی
نمی دانم کجا...
تا کی...
برای چه...
ولی رفتی!
و بعد از رفتنت
باران چه معصومانه می بارید.
و بعد از رفتنت...
یک قلب رویایی
ترک برداشت
و بعد از رفتنت اسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز با مهربانی دانه بر می داشت
تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتنت اسمان چشمانم خیس باران بود
و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد ، من بی تو تمام
هستی ام از دست خواهد رفت
کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در لحظه خواهم
مرد
و بعد از رفتنت دریاچه بغض کرد
کسی فهمید تو نام را از یاد خواهی برد
و من می دانم تو هرگز یاد من را با عبور خود از یاد
نخواهی برد
و بعد از رفتنت
تنها ترين تنها
هر شب وقتی تنها می شم، حس می کنم پيش منی
دوباره گريه ام می گيره، انگار تو آغوش منی
روم نمی شه نگات کنم، وقتی که اشک تو چشمامه
با اين که نيستی پيش من، انگار دستات تو دستامه
بارون می باره و تو رو، دوباره پيشم می بينم
اشک تو چشام حلقه می شه، دوباره تنها می شينم
دوباره باز ياد چشات، زمزمه ی نبودنت
ببين که عاقبت چی شد، خسته ی با تو بودنم
خاک سر مزار من ، نشونی از نبودنت
دستهای نامردم شهر، تو رو ازم ربودنت
بارون می باره و تو رو، دوباره پيشم می بينم
اشک تو چشام حلقه می شه، دوباره تنها می شينم
قول بده وقتی تنها می شم، بازم بيای کنار من
شبهای جمعه که مياد، بيای سر مزار من
به زير خاکم هنوز، نرفتی از خيال من
قصه نخور سياه نپوش، گريه نکن برای من
ديگه فقط آرزومه، بارون بباره رو تنم
رو سنگ قبرم بنويس، تنها ترين تنها منم
این حق من نبود که من را رها کنی
از من ستاره های دلم را جدا کنی
آمد دلت که حرف مرا نا تمام . . . قطع
حتی ترانه های مرا بی صدا کنی ؟
بد بوده ام ولی نه به اندازه ای که تو
قدر تمام عاشقی من خطا کنی
یا اینکه بارها . . . به دو گوشم شنیده ام
من را به نام آنکه نبودم صدا کنی
تنها دلیل بودن من یک ستاره بود
این حق من نبود که آن را سوا کنی
از حق خود گذشته ام اما . . . به من بگو
باید کدام غائله را انتها کنی . . . ؟
عشقم . . . امید . . . زندگیم یا تنفسم ؟
تا حق دوست داشتنم را ادا کنی
این حق من . . . اگر تو به من حق دهی هنوز
هرگز نبوده است که من را رها کنی
قلبم چه تند می زند ، انگار گفته ای
وقتش رسیده با دل من هم جفا کنی
درد گنگ...
نمی دانم چه می خواهم بگويم
زبانم در دهان باز بسته ست
در تنگ قفس باز است و افسوس
که بال مرغ آوازم شکسته ست
نمی دانم چه می خواهم بگويم
غمی در استخوانم می گدازد
خيال ناشناسی آشنا رنگ
گهی می سوزدم گه می نوازد
گهی در خاطرم می جوشد اين وهم
ز رنگ آميزی غمهای انبوه
که در رگهام جای خون روان است
سيه داروی زهرآگين اندوه
فغانی گرم وخون آلود و پردرد
فرو می پيچيدم در سينه تنگ
چو فرياد يکی ديوانه گنگ
که می کوبد سر شوريده بر سنگ
سرشکی تلخ و شور از چشمه دل
نهان در سينه می جوشد شب و روز
چنان مار گرفتاری که ريزد
شرنگ خشمش از نيش جگر سوز
پريشان سايه ای آشفته آهنگ
ز مغزم می تراود گيج و گمراه
چو روح خوابگردی مات و مدهوش
که بی سامان به ره افتد شبانگاه
درون سينه ام دردی ست خونبار
که همچون گريه می گرد گلويم
غمی *آشفته دردی گريه آلود
نمی دانم چه می خواهم بگويم
قفس داران سكوتم را شكستند...
قفس داران سكوتم را شكستند
دل دائم صبورم را شكستند
به جرم پا به پاي عشق رفتن
پر و بال عبورم را شكستند
مرا از خلوتم بيرون كشيدند
چه بي پروا حضورم را شكستند
تمنا در نگاهم موج مي زد
ولي روياي دورم را شكستند
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)