اگرچه سرودههای او بیشتر در قالب غزل بود، لكن شعری را كه در مرگ پدر و سوگ مادر سرود، هردو با وزن شكسته و به شیوة نیمایی بودند:
«...مادر هنوز هم،
آن تكستارهای كه به آن خیره میشدیم
شب، بر فراز خانة ما جلوه میكند
و بر سكوت و غربت من، خیره میشود.
من بارها، بر صفحة آن، چهرة تو را، منقوش دیدهام.
بسیار در خیال
آن را، به یاد روی تو در بر كشیدهام...
...هرجا كه بگذرم
هرجا كه بنگرم
پر میكشد به تربت پاكت نگاه من!»
دو سال پس از آن حادثه، با تشویق همسر و اصرار آشنایان، شعرهای خود را در یك دفتر جمعآوری كرد. برای گُلچین آثارش، نظر چند شاعر توانا را هم جویا شد. آنها، آگاه از شیوة خاص سخنسرایی او، كوشیدند تا آن گوهرهای ارزشمند، جلوهگاه و منظر شایستهای بیابد.
پس از ماهها، كار به نتیجه رسید. او بر نخستین دفتر شعرهایش، نام «پروانههای شب» را گذاشت.
در سال 1352 شمسی«پروانههای شب» چاپ شد و به دست كسانی رسید كه در سرودههای صاحب اثر، زبانی تازه، مفاهیمی عمیق و هوایی تازه و دلپذیر میدیدند.
آشنایی با دیوانهای شعر پیشینیان، و آگاهی از رمز و رازهای نهفته در غزلهای حافظ و مولوی، به بیشتر غزلهای چاپشده در كتاب، قوام و استحكام بخشیده بود. هر شعر، گُلی خوشبو و رنگ بود كه حتی با پرپر شدن و ریختن، رنگ و عطر را با خود داشت:
دمی جستجو كن، كه در دفتر من بیابی مرا ای گل خاطر من. به هر سطر، از پای اندوه نقشی به هر گام، آوازِ چشم ترِ من. مرا دستها پر شد از طول باران بلند است از بختِ خوش، اختر من. چه شد سِحْرِ یشمین باغ بهاران كه سبزه به خوابست در باور من. سحر جامه از نام من كرده بر تن چرا شب كشیدهست سر از برِ من. من آن بوتة بیپناه كویرم كه خاكِ تبآلود شد بستر من. زمستان سردیست در سینه پنهان گرانبار دردیست بر پیكر من. مرا آتشی هست در جان، كه ترسم به دریاچة باد ریزد پر من. مرا بیمن ای دوست آنگه شناسی كه در دست باد است خاكستر من
در یكی از جلسههای عصر شنبه، این كتاب و محتوای آن، موضوع گفتگو قرار گرفت و چند شعر آن نیز خوانده شد. پس از آن، چند هفتهنامه كه برای همكاری شایسته تشخیص داده شده بودند، سعی داشتند تا در هر شماره، شعر تازهای از این شاعر داشته باشند.
قدم اول، مطمئن و درست برداشته شده بود. برای ادامة راه، جای تردید و دودلی نبود. از صاحب اثر خواسته شد تا دفتر دوم شعرهایش را نیز آماده كند. اما، او درنگ كرد.
انتظار و توقع روزافزون علاقهمندان، جایی برای سهلانگاری و پسرفت باقی نمیگذاشت. در پاسخ به مشتاقانی كه تكرار چاپ «پروانههای شب» را از او میخواستند، پاسخ میداد:
- «من شعر دیروز خود را قبول ندارم. از چاپ این كتاب كه یك سال گذشته است!»
شنیدن این جواب، از شاعری كه در زمانی كوتاه، نخستین اثرش نایاب شده بود، حیرتانگیز به نظر میرسید.
از سوی دیگر، سپیدة كاشانی نگران جدایی از كسانی بود كه آنها را همچون فرزندان خود دوست میداشت. او، برای حفظ مهر و محبت آنها و ادامه زندگی به آنگونه كه از پدر و مادرش آموخته بود، ارزشی فراوان قایل بود.
به هر بهانه، سعی داشت تا آنچه از كتاب خداوند و احكام الهی میداند، به دیگران بیاموزد. همسایهها و آشنایان دور و نزدیك، كه برای آموختن قرآن و علوم دینی در خانهشان جمع میشدند، از او حسن خلق و خداشناسی و امانتداری میآموختند.
آن كارگاههای علم و اندیشه، كه قرآن و نهجالبلاغه را از تاقچهها به عمق دلها برد، و آن جمع پرمهر، كه از صفا و نور سرشار بود و كتابهای دعا و راز و نیاز را بر زبانها جاری میساخت، تا طلوع انقلاب اسلامی ادامه یافت، و پس از آن فجر باشكوه نیز، به شیوهای شایسته، برگزار گردید.
سپیدة كاشانی، در یكی از روزهای سال 1358، هنگامی كه كمتر از یك سال از پیروزی انقلاب شكوهمند اسلامی مردم ایران به زعامت «امام خمینی» میگذشت، دعوت شد تا به ادارة رادیو برود.
در روزهای پرشور انقلاب اسلامی، از شعرهای او برای ساختن سرودهای انقلابیاستفاده شده بود:
«به خون گر كشی خاك من، دشمن من بجوشد گل اندر گل از گلشن من. تنم گر بسوزی، به تیرم بدوزی جدا سازی ای خصم، سر از تن من. كجا میتوانی، ز قلبم ربایی تو عشق میان من و میهن من مسلمانم و آرمانم شهادت تجلّیِ هستیست، جان كندن من. مپندار این شعله افسرده گردد كه بعد از من افروزد از مدفن من. نه تسلیم و سازش، نه تكریم و خواهش بتازد به نیرنگ تو، توسن من. كنون رود خلق است دریای جوشان همه خوشة خشم شد خرمن من. من آزاده از خاك آزادگانم گل صبر میپرورد دامن من. جز از جام توحید هرگز ننوشم زنی گر به تیغ ستم گردن من. بلند اخترم، رهبرم، از در آمد بهار است و هنگام گل چیدن من.»
این دعوت، برایش غافلگیركننده و هیجانانگیز بود. با این حال، با توكل بر خداوند، آن را پذیرفت و به آن اداره رفت. تا آن روز، هرگز راضی نشده بود كه با قبول مسئولیتهای گوناگون، از انجام وظایف مهم تعلیم و تربیت فرزندان، خانهداری و تدبیر منزل شانه خالی كند. از آن به بعد نیز، انجام كارهای خانه، همسرداری و سرپرستی فرزندانش را مقدس میشمرد، و به عهدهدار بودن آن افتخار میكرد.
یك سال پس از همكاری او با ادارة رادیو، آقای مجید حداد عادل، شاعر معاصر، «حمید سبزواری»، را مأمور تشكیل «شورای شعر و سرود» كرد. پس از آن مأموریت و بعد از سنجش دقیق تواناییها و استعدادها، عاقبت، كار این شورا آغاز شد. استاد مهرداد اوستا، محمود شاهرخی، علی معلم، مجتبی كاشانی و سپیدة كاشانی، از اعضای این شورا بودند.
سپیدة كاشانی، در همان روزها و زمانی كه هجوم دشمن به خاك وطن و آغاز جنگ تحمیلی نزدیك بود، در گفتگویی كه با مجله «سروش» انجام داد، گفت:
- «امروز موقع آن رسیده كه دیگر شعر را بهعنوان یك سلاح تیز و برّنده جدی بگیریم... شعر امروز ما میتواند با مروری در آیات قرآن، انقلابی به وجود آوَرَد، و از این دریای یگانه، گوهرها برگیرد.»
هنوز كمتر كسی آغاز جنگ را باور داشت. هیاهوی بیامان زندگی، هر صدای دوری را خاموش میكرد. اما، در آن گفتگو، سخن از ارزشهای والایی به میان آمده بود كه هر خوانندهای را به اندیشیدن وامیداشت:
- «سوده، شاعرة عرب، كه شیفتة عدالت حضرت علی علیهالسلام بود، در بسیاری از جنگها در ركاب مولای خود حركت میكرد و با اشعار حماسیاش، سربازان اسلام را تشویق میكرد... پروین اعتصامی در نجابت و حیا و در بلندی اندیشه و شیوایی سخن، كمنظیر بود...»
او بارها به همراه پسرش در جبهههای جنگ حضور یافت و از نزدیك، مقاومت و ایثار رزمندگان دلیر و باایمان اسلام را دید. گاه تا هفتهها در آنجا ماند و برگ برگ دفتر عاشقی را كه آنها ورق میزدند، دید و دریافت. شجاعت و بیباكیاش گاه آنچنان بود كه فرزند جوانش را به غبطه وامیداشت.
شعلههای آتش جنگ فرو نمینشست. لشكر خصم، دریایی بیپایان بود، و سراسر، موجهای سهمگین و ویرانگر. در دفاع از وطن، نوجوانان و جوانان، در كنار كهنسالان و پیران سپیدمو، تنها را چون ساحلی صبور سپر كرده بودند. هر سو هنگامة نبرد بود و لجة خونهای پاك. آنها سرودی جاویدان را سر داده بودند كه خاموشی نداشت.
مادر و فرزند، از خرمشهر، هویزه و پادگان حمیددیدار كردند. سپس به سوی سنگرهای «كوت شیخ» راه پیمودند، تا به شهر سوسنگرد و بستان، كه آماج گلولههای دشمن شده بود، قدم بگذارند.
او، در آخرین باری كه از جبهه بازمیگشت، چون دفعههای پیش، دفتر شعرش خالی و سپید باقی مانده بود. اما اینبار، غمی ناآشنا، چون پارههای سرب، بر دل بیآرام سپیده فرو نشسته بود. در انتظار حادثهای تلخ به سر میبرد. هنگامی كه با اضطراب قدم به خانه گذاشت، همسرش را در بستر بیماری دید. پس از آن، پرستاری از او را وظیفة اصلی خود قرار داد.
سپیده كاشانی، تا یك سال پس از آن ـ كه همسرش را از دست داد ـ به همراه فرزندان خود، از او كه همواره در راه زندگی و پیمودن پیچ و خمهای روشن و تاریكش همراه و همدلش بود، نگهداری كرد.
در سال 1363 به همراه فرزندش و شاعران بزرگی چون قدسی خراسانی، مشفق كاشانی، گلشن كردستانی، محمود شاهرخی، حمید سبزواری و استاد مهرداد اوستا، برای دیدار شهریار، به تبریز سفر كرد.
از دیدار شاعر هشتادساله و مرثیهسرای بزرگ، چشمها روشن شد. در خانة استاد شهریار، كه ساده و بیپیرایه، ولی مرتب و پاكیزه بود، مهربانی، صفا و روشنایی موج میزد.
بیخبر از گذشت زمان، گفتند و شنیدند. سپیدة كاشانی كه در آن جمع صمیمانه، حضور پروین اعتصامی را احساس میكرد، از این بانوی سخنور پرسید. شهریار پاسخ داد:
- «...به نظرم پیش از من، پروین اعتصامی است، كه عفت و عصمت و اخلاقش كامل بود. اهل معصیت نبود. تزكیه داشت. اخلاق و شخصیت او والا و بالاست. از نظر فن و صنعت، هیچ عیبی در شعرش نیست. دیوان یكدست مانند دیوان او، كم داریم. دلیلش هم همان است كه پروین، پاك و پاكیزه بود. او شعرهای سیاسی و اجتماعی فراوانی دارد...»
سال 1367 هجری شمسی، آغازی دوباره برای فعالیتهای هنری و فرهنگی سپیدة كاشانی بود. او كه پس از مرگ همسر، تا چند سال از حضور در جمع اهالی شعر و ادب پرهیز داشت، با تشویق خانواده و آشنایان، دوباره در راهی كه آمده بود، پیش رفت.
برای رادیو، برنامههای گوناگونی كه مخاطب آن رزمندگان بودند نگاشت، و سرودهای دلكش و روحنواز نوشت. همچنین، در شهادت بزرگانی چون شهید دكتر سیدمحمد حسینی بهشتی، و مهندس مجید حداد عادل، شعر سرود:
«سحر شكفتی و بر اوج نور لانه گرفتی غروب، شعلهكشان در شفق زبانه گرفتی. چنان غریو كشیدی میان بستر گُلها كه سكر خواب خوش از عطر رازیانه گرفتی. نسیم مویهكنان آمد از حماسة توفان پر از شمیم تو، كان جام جاودانه گرفتی.... تویی ستارة ثاقب، من آن سپیدة فجرم كه در زلال نگاهم، چو نور لانه گرفتی.»
«ای اختر برج ادب برخیز بار دگر با دشمن پركینه بستیز. بار دگر سر كن سرود لالهها را روشن كن از دیدار خود، چشمان ما را. سنگر به سنگر رفتی و میدان به میدان هرگز نشد باور تو را، مرگ شهیدان. ما نیز فقدان تو را باور نداریم اما فِراقت را عزیزا، سوگواریم. ای عارف، ای عاشق، بخوان شعر رهایی از «لن تنالوا البر» و آیات خدایی. تفسیر كن، تفسیر، فرمان خدا را بنمای بر صاحبدلان، راه هدی را...»
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)