صفحه 5 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 68

موضوع: مجموعه اشعار سیاوش کسرائی

  1. #41
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    پرستوها در باران

    عطر طراوت بود باران
    آغوش خالی بود خک پک دامان
    اما ستوه از دست بسته
    اما فغان از پای دربند
    چشمان پر از ابراند یک شام تاریک
    واندر لبان خورشید لبخند
    آن یک درودی گفت بردوست
    این یک نویدی را صلا داد
    تا سرب و باروت
    بر ناتمام نغمه هاشان نقطه بنهاد
    عطر جوانی شست باران
    آغوش پر آغوش عاشق ماند خک سرخ دامان


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. #42
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    پوکه
    پیش چشمانم در پرده اشک
    خالی افتاده یکی پوکه فشنگ
    که زمانی ز کمین گاهش تنگ
    به هدف سیبک سرخ دل دشمن به هددف می نگریست
    و چه غوغاها بودش در سر
    ولی از گرمی سودا سربش
    ذوب شد در بازار
    تا برآرند عروسکهای سربی از آن
    وز باروت درونش دیری است
    پاچه خیزک سازند
    و خود اینک خالی
    هدف تیر ملامت شده در رویایی


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  3. #43
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    هجده هزارمین

    با چهره تو دمسازم
    کنون که می نویسم
    کنون که خون نه ستاره عاشق را
    فریاد می کنم
    کنون که گریه را می آغازم
    با چهره تو دمسازم
    ای شرم ای شرف
    لبخند و خشونت با هم
    ای ماهتاب و توفان توام
    من در ملال چشم تو می بینم
    در آن همه زلال
    سیمای پر شکوه سرداران را
    در خون تپیدن تن یاران را
    آن گاه
    قلب من و زمانه
    نبض من و زمین
    در بند بند زندان می گوید
    پر شور و پر طنین
    زندان
    زندان تنگدل
    با آسمان وصله ای از سیم خاردار
    زندان کرده آماس
    از خشم و آرزو جوانی
    زندان باردار
    زندان عشق نو پا
    یک مزرع نمونه ز امیدهای ما
    من بر لبان تو
    تاریخ خامشان
    می بینم
    گلبوته کبود ستم را
    من بر لبان تو
    گلبرگهای تب
    می خوانم
    شرح ***جه های در هم غم را
    آن گاه زورق مشوش دل را
    بر شط خون و خاطره می رانم
    من بر لبان تو
    حرفی برای گفتن با دوست
    وز دشمنان نهفتن
    می بینم
    حرفی گه رنگ شکوه و هشدار و آرزوست
    ای پیر کاوه آهنگر
    بسیار کوره با دم گرمت گداختی
    تفتی چه میله های آهن و شمشیر ساختی
    فرزند می کشند یکایک تو را ببین
    اینک شهید هجده هزارم که داد سر
    صبر هزار ساله ات آخر نشد تمام ؟
    چرمینه کی علم کنی ای پیر ای پدر ؟
    لبهای خامشت
    چشمی است دادخواه
    ره می زند به من
    می گیرم به راه گریبان
    پاسخ ز من طلب کند این خشمگین نگاه
    گم کرده دست و پا و مشوق
    همچون سپند دانه بر آتش
    با چهره تو دمسازم
    وین راز ای طیب جوان با تو
    بار دگر به درد می آغازم
    با من بدار حوصله با من خطر بورز
    تیمار کن این فلج موت تن شود
    سستی فرونهد
    کندی رها کند
    خو گیر راه رفتن و برخاستن شود
    دست شکسته بار دگر پتک زن شود
    آن گه به مرگ دارو و جان دارو
    درمان غم کنیم
    از جان علم کنیم


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. #44
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    خواب نوشین

    دیر کردی و سحر بیدار است
    با من شب زده برخاستنت را پویان
    دیر کردی و سحر
    قامت افراخته در مقدم روز
    مژده آورده سپیدی را تا خانه تو
    خسته جان آمده از راه دراز
    گوش خوابانده به آوای تو باز
    بر نمی اید از بام آوا
    آتشین بال نمی اندازد سایه به ما
    سرخ ککل دگر امروز ندارد غوغا
    آه افسوس
    زیر دیوار سحرگاهی خفته است خروس


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  5. #45
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    بر سرزمین سوختگی

    پنداشتند خام
    کز سرگشتگان که پی ببرند و سوختند
    من آخرین درختم از سلاله جنگل
    آنان که بر بهار تبر انداختند تند
    پنداشتند خام که با هر شکستنی
    قانون رشد و رویش را از ریشه کنده اند
    خون از شقیقه های کوچه روان است
    در پنجه های باز خیابان
    گل گل شکوفه شکوفه
    قلب است انفجار آتشی قلب
    بر گور ناشناخته اما
    کس گل نمی نهد
    لیکن
    هر روزه دختران
    با جامه ساده به بازار می روند
    و شهر هر غروب
    در دکه های همهمه گر مست میکند
    و مست ها به کوچه ی مبهوت می زنند
    و شعرهای مبتذل آواز می دهند
    در زیر سقف ننگ
    در پشت میز نو
    سرخوردگی سلاحش را
    تسلیم می کند
    سرخوردگی نجابت قلبش را
    که تیر می کشد و می تراشدش
    تخدیر می کند
    سرخوردگی به فلسفه ای تازه می رسد
    آن گاه من به صورت من چنگ می زتند
    در کوچه همچنان
    جنگ عبور از زره واقعیت است
    و عاشقان تیزتک ترس ناشناس
    بنهاده کوله بار تن جست می زنند
    پرواز می کنند
    آری
    این شبروان ستاره روزند
    که مرگهایشان
    در این ظلام روزنی به رهایی است
    و خون پکشان
    در این کنام کحل بصرهای کورزا است
    اینان تبارشان
    سر می کشد به قلعه ی دور فداییان
    آری عقاب های سیاهکل
    کوچیدگان قله الموتند و بی گمان
    فردا قلاعشان
    قلب و روان مردم از بند رسته است
    پیوند جویبار نازک الماسهای سرخ
    شطی است سیل ساز
    کز آن تمام پست و بلند حیات ما
    سیراب می شوند
    و ریشه ای سرکش در خک خفته باز
    بیدار می شوند
    اینک که تیغههای تبرهای مست را
    دارم به جان و تن
    می بینم از فراز
    بر سرزمین سوختگی یورش بهار


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. #46
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    دوست داشتن

    ما شقایق کوهستان های وطنمان را
    داریم
    و هر که را
    که تاب این آتش رویان را
    در سینه دارد
    ما شقایق ها را دوست داریم
    و روییدن و بالیدنشان را
    و به شباهنگامی چنین
    پاسداری شان را
    گرد آمده ایم
    ما گل ها را دوست داریم
    و نه تنها
    گلها ی گلخانه را
    که گلهای وحشی خوشبو را هم
    و آزادی گفتن کلام عطر آگین دوست داشتن را
    هر که گلی می پسندد
    و هر که گیاهی
    و هر که رویش جاودانه جان را
    باور دارد
    با ما در این برخاستن یگانه است
    و ما برخاسته ایم
    تا بیگانگی را باطل کنیم
    با ترانه مهر
    و در برابر آن که چیدن گلها را داس درو به دست دارد
    با کینه مادران
    جدایی را همچنان
    سنگ بر سنگ می نهند
    و اینک دیواری است
    بگذار بر این دیوار
    مرغ من بنشیند
    و دست تو
    او را کریمانه دانه بخشد
    و دیوار
    پله ای باشد
    برآمدن ما را
    چه در بالا
    یک آسمان
    به چشمان ما نگاه می کند
    و در پایین
    گهواره و گور ماست
    که بر آن
    همواره شقایقی سوزان می روید


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  7. #47
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    شعری

    فریادی
    چون تیغه چاقو
    در تاریکی
    فریادی
    جلاد همه هیاهو
    خشمی در راستا
    که بنشاند
    تیر کلام را
    در جایی که باید
    خشمی بی آشتی
    خشمی گرسنه
    خشمی هار
    که عابران سر به راه را
    هراسندگانی سنگ به دست گرداند
    چابک تر از گریه ای بر دیوار
    هشیار تر از دزدی بر بام
    و سهمگین ترز از بهمنی بر کوه
    بیدار
    بیدار
    بیدار
    بیدارتر از عاشق شب زنده دار
    در کوچه
    شکارچی
    نه شکار
    و شکارگاهی
    به پهنای فرهنگ
    و جست و جویی در بلادروبه تاریخ
    تا از هر تفاله ای حتی
    شیره ای
    و از استغاثه و نفرین و سرود
    واژه به وام گرفتن
    و آن گاه کمینگاهی
    که در کمین کسان
    در کمین یک نسل
    می شنوی شاعر
    برخیزد که الهام بر تو فرود می اید
    بشنو که این وحی زمینی است
    فریاد گرسنگی قلب
    بنویس
    اینک شعری گستاخ
    شعری مهاجم
    شعری دگرگون کننده
    شعری چون رستاخیز


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. #48
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    زنهار


    خاموشمان می خواهند و گمنام
    و از آن بتر بدنام
    همان ای گلبانگ گلوبریده
    خونت را فریاد کن
    بذر سرخ رویا را
    بپاش
    با زبان هزار قطره و
    میندیش
    که شنونده ایت هست یا نه
    که یاری خواهی خود یاری دهنده است
    نمی خواهندت
    پس خود را تکرار کن
    بسیار کن
    در کردار همسرت به پکدامنی
    در رفتار فرزندت
    به دانش جویی در سمت
    و در تلاش بارانت به همآوایی و همرایی
    در خانه باش و
    در کوچه
    در سبزه میدان و آن سوی پل
    در مزرعه و یک شنبه بازار
    در اعتصاب و عزای عاشورا
    میان توده باش و در خلوت خویش
    و به هر جای
    آن گویای گزنده باش که دشمنت نپسندد
    و آن گاه
    تصویر نامیرای تصورت را
    زیاد کن
    زیاد کن
    چندان که حضور غالب از آن تو باشد
    تو
    مرا در این دامنه سهم
    سخن با آن لب است که با دشمن
    سخن نگفت و اینک
    به تبسم بسنده کرده است
    چه سود از به دلتنگی نشستن خاموش
    ای سنگ
    صخره
    فرو ریز تا آواری باشی
    ممان
    بیدن سان دیواری حاجب دیروز و
    فردا
    دهان بگشا که
    هنگامه فروکش و طغیان است و
    خروشی باید
    اما
    باریکه آبی به زلالی
    بهتر
    که سکوتی به گرانباری فراموشی
    با تندآبی آلوده
    خاموشمان می خواهند و
    فراموشمان می خواهند
    با شخنی اشاره ای و نگاهی
    ای خسیس محبت
    حتی به آهی
    دشمن را ب***
    ای دوست کاهل با دست من بتاب به یاری
    شریان های گسسته را گرهی
    که خون به بیهوده می رود
    فریاد
    بر تو مباد
    که در پاسداری نام دیروز
    هم برین گنجینه بخسبی
    زنهار
    جان ظرفی شایسته کن
    خود از وظیفه لبالب و سر ریز می شود
    بلندآوازگی
    دویدن بر ریسمان بین قله هاست
    به روزگاری که خصم
    از دو سوی در کمین نشسته است
    بر زمین گام بردار
    که خک و خکیان به هواداریت
    همواره سزاوارترند


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  9. #49
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    خم بر جنازه ای دیگر


    نه بایسته شعرست و نه
    شایسته من
    که همواره خون بسراییم و
    خون
    و از عطر نیاز
    و ترکش بلندآواز
    سخن نگوییم
    از عشق سخن نگوییم و
    از غزل
    اما در آن گذر
    که
    قلم و قدم
    بر خون همی رود و
    باز
    این منم که بر جنازه ای دیگر
    خم می شوم
    باری بشنویدم بانگ
    که در برابر چشمانم شهید می شوند
    فرزندان امیدم
    آری بشنوید
    افراسیابت
    به تیغ
    از شاهنامه می راند
    ای ستیزنده باستم
    ای جزمت زیبایی جوانی و جرئت راستی
    اما نامت
    در کارنامه او
    می ماند
    عقیق سرخ
    اینک مهربانی همه بازوان برادری
    سهرابانت
    و خشم بی آتشی کین
    رستمانت
    گرم است
    هنوز خون تو گرم است
    دیرگاه
    بردندت
    و هم به شبانگاه
    از تو دست بداشتند
    از پیکر بی جان تو
    از خوشه خون
    و هنوز
    خون تو گرم است
    در قتلگاه تو چه گذشته است ؟
    ای شبنم سرخ
    از آخرین برگه لرزان شب
    چگونه چکیدی
    تا سپیده دم چشم باز کرد ؟
    جنایت
    بی حوصلگی می کند و
    قساوت عجول است
    و شرف
    درد شکیبایی را
    تا دیار آرام مرگی زودرس
    پیش می برد
    و همچنان
    آزادگی با خون
    راهش را خط کشی می کند
    و جوانی بر آن
    گلهای آفتابگردان
    می نشاند
    تا شیار آفتابی این مرز را
    در دود و دمه
    چراغان دارد
    ای گوهرهای ناشناس
    **** های گلرنگ بی عروس
    در بگشایید و دهان
    تا مردمان
    دامادان سر بلند را تعظیم کنند
    و
    ای تو
    رفیق رزم آور بی خستگی
    آرام
    که تا خک
    تن به بوسه آفتاب می سپارد
    خشم دانه ها بر زمین
    مزرع رستاخیز
    می رویاند
    و دست بازوان رنج
    گهواره اندیشه ات را
    می جنباند
    و در شاهنامه شهیدان
    خون سیاوش
    می جوشاند


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. #50
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    گرهبند خون


    قامتت
    درداربست شعرم نمی گنجد
    نمی نشیند
    آرام نمی نشیند تا
    طرحی برآورم
    شایای ماندگاری و تاریخ
    کدامین خارای آتش زنه
    خرد کنم
    خمیر کنم و
    در کوره دماوندی روشن
    بگدازم
    تا پولادت را بپردازم ؟
    من چگونه مهربانی و خشم را
    با هم آورم ؟
    من چگونه تیغ بر آفتاب بر کشم ؟
    آری چگونه
    شطی از سوسوی ستارگان جاری کنم ؟
    آخر
    من امید را چگونه سپیده وار
    در قلب این شب ظلمانی بنشانم ؟
    من چگونه
    چشمان تو را حک کنم ؟
    بگذار خاموشانه بنشینم
    صبورانه در کمین
    و ایند و روند امواج را
    بنگرم
    باشد که موج ماهیی یگانه
    در دام من افتد و از آن
    نقشی
    از خستگی ناپذیر خاطرت
    بنگارم
    ای رود ستیزنده
    ای جویا
    ای شتابگر اندکی بهل
    تا زمانه در خود
    جوانی خویش را بیاراید
    بمان
    تا همسر مسافر
    سرخ گل اندوهگینش را
    با تو
    به شادابی برساند
    بمان تا فرزند
    پا به پای تو به دریا رسد
    بمان تا چون منی
    بتواند
    حکمت دگرگونی آتش را
    بر آب بنویسد
    نمی گنجی
    نمی نشینی
    نمی مانی اما ای آزاد
    و من
    یادت را
    بر بوم خون بفت دلم
    با عطر عصر آهن و بیداد
    به رنگ نا***نده فلز رنج
    یادی
    چون حریر صبح فروردین
    و قامت توفان
    و هلهله های هزاران هزاری دستمالها و چشم ها
    و رضامندی چهره شالیکاری
    بر فراز پشته
    که شیر و عسل می نوشد
    نانت را با ما
    به دو نیم کردی و نامت را
    گرهبند ابروی ما
    اینک ای جوانی سالخورده
    شراب جاودانه باش
    در کام یاران


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 5 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/