صفحه 4 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 68

موضوع: مجموعه اشعار سیاوش کسرائی

  1. #31
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    بازماندگان

    آن شب به نیمه شب
    یک باره ریختند
    شش نفر
    کشتند
    دیدند هر چه بود
    شکستند هر چه بود
    چیزی نیافتند
    آن گاه هفت تن
    از در برون شدند و چون اشک مادرم
    در پرده سیاه شب و کوچه
    گم شدند
    اینک کنار پنجره تنهاست بیوه زن


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. #32
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    ماه و دیوانه

    از صدایی گنگ
    خواب شیرینم پرید از سر
    باز زندان بود و خاموشی
    و صدای گامهای پاسبانان بر فراز بام
    و تکاپوهای نامعلوم این هم حنجره من مرد دیوانه
    در میان روزن پر میله و مهتاب
    پیش تر رفتم
    با اشارات سر انگشتش
    ماه را می خواند و با من زیر لب می گفت
    گوش کن
    من کلیدی از فلز روشن مهتاب خواهم ساخت
    و تمام قفل ها را باز خواهم کرد
    ماه پنهان گشت و او را من به جایش بازگردانم
    پیر مرد پکدل قرقرکنان خوابید
    و مرا بگذاشت با خار خیال خویش
    زودتر ای کاش
    ماه را می خواند
    دیرتر ای کاش برمی خاستم از خواب


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  3. #33
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    شوق

    برکرده ام سر
    از رخنه ای در سینه سنگ
    آری بهارم من در این تنگ
    تنها اگر باد
    تنها اگر ابری و باران
    تنها اگر خورشید بود این گل نمی رست
    زین تنگنا راه رهاییدن نمی جست
    ای سایه ابر
    ای دامن ابر
    ای تیغ خورشید
    ای جام باران
    این گل نمی بود
    گلدانه را گر شوق گل گشتن نبودی
    در گریبان


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. #34
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    فرهاد ها

    فرهاد رفت و قصه شیرین او بماند
    با یاد تیشه ها که دل بیستون شکافت
    با یاد تیشه ای که سرکوهکن شکست
    با یاد خسروی که به نامردی ربود
    عشق رعیتی ز رعایای خویشتن
    با آن شگفتها که نظامی سروده بود
    کنون منم
    پیکر تراش پیکر فرهادهای روز
    کنون منم نگارگر تیشه ها و تاج
    دستانسرای شعله براورنگ آبنوس
    از پیش چشم من صف فرهادهای روز
    پرچم به کف گرفته سوی راه می روند
    عشاق تلخ کام شهیدان بیستون
    با تیشه ها به بارگه شاه می روند



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  5. #35
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    به سرخی آتش به طعم دود





    له له و تنفس

    خوابم نمی برد
    گوشم فرودگاه صداهای بی صداست
    باور نمی کنی
    اما
    من پچ پچ غمین تصاویر عشق را
    محبوس و چارمیخ به دیوار سال ها
    پیوسته باز می شنوم در درون شب
    من رویش گیاه و رشد نهالان
    پرواز ابرها تولد باران
    تخمیرهای سکت و جادویی زمین
    من نبض خلق را
    از راه گوش می شنوم آری
    همواره من تنفس دریای زنده را
    تشخیص می دهم
    باور نمی کنی
    اما
    در زیر پاشنه هر در
    در پشت هر مغز
    من له له سگان مفتش را
    پی جوی و هرزه پوی
    احساس می کنم
    حتی
    از هر بلور واژه که جان می دهد به خلق
    نان و گل و سلامت و آزادی
    می بینم آشکار
    این پوزه های وحشت را
    له له زنان و هار
    آن گیاه از میان صداهای گونه گون
    این له له آن تنفس
    هر دم بلند
    بنهفته هر صدایی دیگر
    تا آستان قلبم بی تاب
    نردیک می شوند
    نزدیک می شوند و خوابم نمی برد
    اینک منم مهاجم و محبوس
    لبریز آبهای طاغی دریای سهمگین
    قربانی سگان تکاپو
    می گردم و به بازوانم مواج
    هر چیز را به گردم می گردانم
    می ترسم
    اما می ترسانم
    دندان من از خشم به هر سو ده می شود
    آشوب می شود دل من درد می کشم
    با صد هزار زخم که در پیکرم مراست
    دریا درون سینه من جوش می زند
    فریاد می زنم
    ای قحبگان نان به پلیدی خور دروغ
    دشنام می دهم به شما با تمام جان
    قی می کنم به روی شما از صمیم فلب
    جان سفره سگان گرسنه
    تن وصله پوش زخم
    چون ساحلی جدا شده دریایش از کنار
    در گرگ و میش صبح
    تابم تب آوریده و خوابم نمی برد


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. #36
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    دگر به جوخه آتش نمی دهند طعام


    به قعر شب سفری می کنیم در تابوت
    هوا بد است
    تنفس شدید
    جنبش کم
    و بوی سوختگی بوی آتشی خاموش
    و شیهه های سمندی که دور میگردد
    میان پچ پچ اوراد و الوداع و امان
    نشسته شهر زبان بسته باز در تب سرد
    و راه بسته نماید ز رخنه تابوت
    به قعر شب سفری می کنیم با کندی
    چه می کنیم ؟
    کجاییم ؟
    شهر مامن کو ؟
    شهاب شب زده ای در مدار تاریکی
    هجوم از چپ و از راست دام در هر راه
    عبوروحشت ماهی در آبهای سیاه
    بگو به دوست اگر حال ما بپرسد دوست
    نمی کشند کسی را نمی زنند به دار
    دگر به جوخه آتش نمی دهند طعام
    نمی زنند کسی را به سینه غنچه خون
    شهید در وطن ما کبود می میرد
    بگو که سرکشی اینجا کنون ندارد سر
    بگو که عاشقی این جا کنون ندارد قلب
    بگو بگو به سفر می رویم بی سردار
    بگو بگو به سفر می رویم بی سر و قلب
    بگو به دوست که دارد اگر سر یاری
    خشونتی برساند به گردش تبری
    هوا کم است هوایی شکاف روزنه ای
    رفیق همنفس ! اینک نفس که بی دم تو
    نشاید از بن این سینه بر شود نفسی
    نه مرده ایم گواه این دل تپیده به خشم
    نه مانده ایم نشان ناخن شکسته به خون
    بخوان تلاش تن ما تو از جراحت جان
    نهفته جسم نحیف امید در آغوش
    به قعر شب سفری می کنیم چون تابوت


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  7. #37
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    پویندگان

    آنان به مرگ وام ندارند
    آنان که زندگی را لاجرعه سر کشیدند
    آنان که ترس را
    تا پشت مرزهای زمان راندند
    آنان به مرگ وام ندارند
    آنان فراز بام تهور
    افراشتند نام
    آنان
    تا آخرین گلوله جنگیدند
    آنان با آخرین گلوله خود مردند
    آری به مرگ وام ندارند
    آنان
    عشاق عصر ما
    پویندگان راه بلا راه بی امید
    مادر ! بگو که در تک این خانه خراب
    گل های آتشین
    در باغ دامن تو چه سان رشد می کنند ؟
    این خواهر و برادر من ایا
    شیر از کدام ماده پلنگی گرفته اند ؟
    پیش از طلوع طالع
    امشب ستارگان به بستر خون خسته خفته اند
    بیدار باش را
    در کوچه های دور
    در شاهراه خلق به او درآورید
    دلخستگان به بستر خون تازه خفته اند


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. #38
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    مثل آب
    مثل آب خوردنی
    سنگ های پایه را به باد می دهند
    اختران تشنه را به چاههای خشک می کشند
    مثل آب خوردنی
    خون سالیان سال را
    بی حساب خرج می کنند
    و ذخیره برای روزهای بد نمی دهند
    مثل آب
    مثل آب خوردنی
    می زنند سر بلندتر سر زمانه را به دار
    می پرکنند
    مهربانترین دل زمین داغ را به سرب
    آن چه زیر چشم ماست
    حسرت است و ظلمت است و تشنگی
    و آن چه روی رمل های سوخته
    جای پاست
    طرفه آن که اختران غوطه ور به چشمه های شب
    خواب مرگ را چه آشنا پذیره می شوند
    مثل آب
    مثل آب خوردنی


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  9. #39
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    رای دیگر
    وقتی که دست می طلبد جان موافق است
    بر کنده دل ز همهمه ها و گفت و گوی ها
    مردی که رای دیگر دارد
    می ایستد به پا
    گلدان به روی طاقچه
    دفتر به روی میز
    چایی درون فنجان جان در میان مشت
    در سنگری چنان
    یک مرد در محاصره می ماند
    تا آخرین فشنگ
    با آخرین توان
    در زیر چشم ما
    یک مرد با هزار گلوله
    می اوفتد ز پا


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. #40
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض

    دیداری یک سویه

    وقتی که آمدی
    بی آشتی پلنگ
    وقتی که چشمهای تو می گردید
    با آشنا به مهربانی و بیگانه را به خشم
    وقتی که استوار نشستی و پر غرور
    همچون عقاب قله نظر دوخته به دور
    انگشت تو خواب سبیلت
    وقتی دست می کشیدی در رویا
    بر گیسوی دامون پسرت تنها
    وقتی که زیر بارش طعن منافقان
    می غریدی
    یا در فضای یخ زده تالار
    عطر خوش وفا را پرسان
    در پیکر یکایک یاران
    می بوییدی
    آن گاه
    وقتی نگاه تو
    برق نگاه کرامت را آغوش می گشود
    آن گاه
    وقتی که دادگاه
    مقهور کین کرامت بود
    وقتی که تو درآمدی از جامه
    شیر بدون بیشه
    شمشیر بی غلاف
    در حلقه مسلسل و سرنیزه
    وقتی که ایستاده صلا دادی
    وقتی درآمد خسن ات شعر سرخ بود
    صدها هزار غنچه نا سیراب
    آب از کلام تو می خوردند
    رنگ از لبان تو می بردند
    وقتی که گفته های تو کوته بود
    اما بلند زنگ خطرهایت
    وقتی نفس نفس
    تنها سرود ما
    در آن سکوت بود هم آوایت
    لبخند با شکوه تو چون پیشواز کرد
    در واژه نظامی اعدام
    مهمان جلف مرگ
    وقتی که قامتت
    قد می کشید در دل آویز اشک من
    وقتی بهار بود گلی سرخ در قفس
    میعادگاه عشق
    وقتی که هر سپیده و هر صبح
    میدان تیر بود


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 4 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/