آزالیا هرشب


تا رویای آن درخت توبا در بنارس می رفت


تا گیسوان آن روسپی سمرقندی را ببافد


که ازتبار انار و لبخنده های مادر من است.



آزالیا هر بامداد


برهنه و مهتاب


می دوید


تا کوچه های انار و نی


تا عشقبازی شبدرها و شاپرک ها


و آب می نوشید


از لبحند بادبادک ها



آزالیا!



کدام بهار


خوشبوتر است


از خیال بناگوشت

و آن دو سیب مست سمرقند


در جوبار سینه ات

رسوا شدم آزالیا!


شراب خوشرنگ خدا بود


دو چشمانت


دو کبوتر


دو آهوی سیاه بود!