گر درد سر نباشدت، ای باد صبحدم

روزی به دستگیری ما رنجه کن قدم


پیش آی و تازه کن به سر آهنگ آن سرا

بر خیز و بسته کن به دل احرام آن حرم


او را یکی ببین و چو بینی « و ان یکاد»

بر خوان و چون بخوانی بر روی او بدم


گو: ای شکسته خاطر ما را به دست هجر

گو: ای سپرده سینهٔ ما را به پای غم


ما را به پیش ناوک هجران مکن هدف

ما را میان لشکر خواری مکن علم


زر خواستی به عشوه و سر می‌نهیم نیز

دل میبری به غارت و جان می‌دهیم هم


اینجا که خط تست بدان می‌نهیم سر

و آنجاکه نام ماست بر آن می‌کشی قلم


آهیست در فراقت و پنجاه شعله نار

چشمیست ز اشتیاقت و پنجاه کاسه نم


گاهی تنم چو رعد بنالد ز هجر پر

گاهی دلم چو برق بسوزد ز وصل کم


بر بیدلی، که عهد تو دارد مگیر خشم

بر عاشقی، که مهر تو ورزد، مکن ستم


پیش آر جوشنی، که ز پشتم گذشت تیر

بفرست مرهمی، که به جانم رسید الم


چون صید هر کسی شدی از بی‌کسان مگرد

چون رام دیگران شدی از اوحدی مرم